کد | pr-47021 |
---|---|
نام | سعید |
نام خانوادگی | میرزا زاده |
سال تولد | 1357 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی ، هنری |
زبان | فارسی |
تحصیلات | آهنگسازی |
اهم فعالیت ها | آقای سعید میرزازاده، آهنگساز و نوازندهٔ تار و یکی از نوابغ نابینای موسیقی میباشند. ایشان فارغالتحصیل کنسرواتوار Giuseppe Verdi میلان ایتالیا در رشته آهنگسازی هستند. از اساتید تأثیرگذار آقای میرزازاده میتوان به فرشید سمندری، دکترای آهنگسازی از دانشگاه UBC کانادا و مهران روحانی، فارغالتحصیل کالج سلطنتی موسیقی لندن (RCM) اشاره کرد. ایشان نوازندگی تار را نزد استادانی چون فریبرز عزیزی، بهروز همتی و صهبا مطلبی آموختند و از کلاس درس استاد محمدرضا لطفی نیز بهره بردند. او در مستر کلاسهای استاد حسین علیزاده نیز شرکت کرده است. از موفقیتهای آقای میرزازاده در آهنگسازی میتوان به دریافت نشان شایستگی از دو جشنوارهٔ بینالمللی آهنگسازی Fondazione Valentino Bucchi و Associazione Maurice Ravel برای کوینتت او Primo Quintetto اشاره کرد. |
کشور | ایران |
استان | تهران |
متن زندگی نامه |
سعید میرزازاده – آوای تلاش 15 پیاده شده توسط محمدیاری به تاریه 10 مرداد 1400 مجری: مهمان برنامه امروز آوای تلاش یک چهره بینالمللی دارد با کلی دانش و سواد و آموخته که امیدوارم بتوانیم یک گفتگوی خیلی خوب تقدیم شما بکنیم. مهمان امروز برنامه آوای تلاش کسی نیست جز نخبه موسیقی در میان نابینایان، آقای سعید میرزازاده. آقا سلام، خیلی خوشآمدهاید. میرزا زاده: عرض ادب. سلام خدمت شما و همه شنوندگان عزیز برنامه. مجری: متولد چه سالی هستید؟ میرزا زاده: من متولد سال 1357 هستم در تهران. مجری: شما نابینای مطلق هستید؟ میرزا زاده: قانوناً نابینای مطلق فرض میشوم، اما مقدار خیلی خیلی کمی میبینم. مجری: درحد درک نور؟ میرزا زاده: کمی بیشتر از نور، تقریباً من اَشکال را تشخیص میدهم. البته نور آفتاب بسیار مرا آزار میدهد، و در نور مصنوعی و محیطهای بسته کمی راحتتر هستم. مجری: شما از ابتدا نابینا بودید؟ میرزا زاده: بله، من شرایطم از ابتدا همینجوری بود. مجری: دوران بچگیتان چطوری بود؟ بچه شیطانی بودید؟ میرزا زاده: بله، من خیلی شیطان و شر بودم. مجری: شیطنتهایتان چه جنسی بود؟ آسیب هم میدیدید؟ میرزا زاده: خیلی آزاردهنده برای خانواده. من شیطان بودم، و هر کاری دلم میخواست میکردم، و خانواده هم نگران، و به هر حال سعی میکردند که مرا آرام بکنند، یک وقتهایی موفق میشدند، یک وقتهایی هم موفق نمیشدند. الآن برای خودم هم عجیب است، در دوران کودکی با همین مقدار کم بینایی در کوچه دوچرخهسواری میکردم، و بلاهایی هم سرم میآمد. خوشبختانه هیچ وقت شکستگی نبود، ولی مثلاً ورم پیشانی بسیار اتفاق میافتاد. مجری: ماجرای مدرسه رفتنتان چطور بود؟ میرزا زاده: ماجرای مدرسه رفتن من خیلی جالب بود. اینکه خانواده نمیدانست باید مدرسه من را کجا بفرستد. به هر حال شرایط آن موقع مثلاً سال 1364 با دهه هفتاد حتی فرق میکرد، چه برسد به دهه هشتاد و نود. به خاطر همین اطلاعات خیلی محدودتر بود. طوری شد که خانواده مدرسه محل را برای کلاس اول من انتخاب کردند، و سعی کردند با اولیای مدرسه صحبت بکنند که شرایط چجوری است، آنها هم به هر حال نگفتند که مدرسه مخصوصی وجود دارد و شاید نشود و اینها. ولی خب قرار شد که امتحان بکنیم، و من یک روز رفتم مدرسه نزدیک منزل کلاس اول. یادم است که شیفت بعدازظهر هم بود، و باید سف میبستیم و خیلی شلوغ بود. شاید اولین بار بود که در یک محیط خیلی شلوغی باید تنها میبودم. میدانستم که مادرم مثلاً دم درب هست. بعد ما وارد کلاس شدیم، و معلم از من خواست که بروم جلو بنشینم، برای اینکه بتوانم تخته را ببینم. مجری: آنقدر بینایی داشتید که تخته را ببینید؟ میرزا زاده: من تخته را میدیدم، یک چیزی میدیدم که به دیوار آویزان است، ولی نوشتههای روی آن را نمیدیدم. من فقط میتوانستم تشخیص بدهم درواقع اختلاف تاریکی روشنی بین تخته روی دیوار و خود دیوار را. روز دوم را یادم نمیآید که به آن مدرسه رفته باشم، و ظاهراً همان موقع به این نتیجه رسیده بودند که به هر حال من نمیتوانم در آن کلاس ادامه بدهم. خب خانواده دنبال این گشتند که راهی پیدا بکنند، مشورت با اداره آموزش و پرورش منطقه، بعد آنها فرستادند به موسسات مختلف دیگر، که در نهایت جایی را پیدا کردند که خیلی جای خوبی بود، که فکر میکنم هنوز هم دایر باشد و مشغول، به نام مجتمع آموزشی نابینایان شهید محبی. دیگر ما رفتیم درواقع مدرسه شهید محبی که مدرسه مخصوص نابینایان بود. مجری: در همان سال اول رفتید مدرسه شهید محبی، یا اینکه وقفه افتاد؟ همان سال اول، بله، و خوشبختانه اصلاً وقفهای نیفتاد، و خب بر طبق روالی که آن موقع بود و خیلی هم خوب بود. میرزا زاده: یعنی آن سیستمی که آن موقع ارائه میشد فوقالعاده خوب بود. دوره آمادگی را باید به مدت دو ماه میگذراندیم، برای اینکه روی حس لامسه و شنوایی و جهتیابی کار بشود، و مطمئن بشوند که کسی که دارد وارد میشد این را چقدر بلد است یا چقدر لازم است تقویت بشود. خب، افرادی بودند که مثلاً طی یک سال آن دوره را میگذراندند، و افرادی هم بودند که در یک ماه آن دوره را میگذراندند، و غیره. مجری: شما خودتان چه زمانی متوجه نابیناییتان شدید؟ میرزا زاده: سن یادم نمیآید، ولی قبل از سن مدرسه بود. فهمیدم که آن جوری که من میبینم بقیه نمیبینند. یادم است که نمیدانم، یا لامپ روی سقف را داشتم تعریف میکردم، یا یک چیز دیگری را داشتم تعریف میکردم برای خواهرم، که او به من گفت که «یک جور دیگر است. اینجوری که تو میبینی نیست.» آن یک جرقهای بود که «آهان، جالب است، من واقعاً متفاوت میبینم نسبت به بقیه.» خب من خیلی بیناییم کم بود. مجری: شما چند خواهر و برادر دارید؟ میرزا زاده: ما شامل چهار بچه هستیم. دو خواهر دارم و یک برادر. مجری: معلم کلاس آمادگی خاطرتان است؟ میرزا زاده: بله، خانم فتاح. مجری: خانم فتاح سال 1389 به رحمت خدا رفتند. میرزا زاده: و یک خانم دیگری که از ایشان سنشان بالاتر بود، خانم فاتحی، که ایشان بعدش مسئول آزمایشگاه مدرسه شدند. آمادگی را در یکی دو ماه گذراندم، و بعد وارد کلاس اول شدم. با سیستم مدرسه، بریل و اینها کار کردیم، {کلاسهای عادی رفتیم} تا چهارم دبیرستان نظام قدیم. در مقطع اول راهنمایی دچار افت شدید تحصیلی شدم، که خب فکر میکنم علتش هم درواقع نوجوانی بود. مجری: برای خود من هم این اتفاق افتاد. یعنی اول راهنمایی دچار افت شدید تحصیلی شدم، بعد دوباره توانستم آن تعادل لازم را بدست بیاورم. میرزا زاده: نه، من نتوانستم، و ارادهای هم نکردم. به دلیل اینکه خیلی صادقانه بخواهم بگویم من دوران مدرسه را دوست نداشتم. هنوز هم دوست ندارم. مجری: چرا؟ میرزا زاده: نمیدانم. من دوستان خوبی هم البته در مدرسه داشتم. الآن البته خیلی زیاد باهم در ارتباط نیستیم، ولی کم و بیش که در ارتباط هستیم، خیلی دوستان خوب و مهربانی بودند و هستند. ولی دوران مدرسه دوران خوبی نبود. مجری: خب کمی با آقای میرزازاده آشنا شدیم. حالا میخواهیم برویم سراغ تخصص اصلی ایشان که موسیقی است. بطور کلی علاقه شما به موسیقی از کجا شروع شد، از چه سنی؟ میرزا زاده: مدرسه، از همان دوران راهنمایی افت تحصیلی. مجری: یعنی میشود گفت علت افت تحصیلی یک مقدارش برمیگردد به موسیقی؟ میرزا زاده: خیر. به آن ربطی نداشت. مجری: چطوری شروع شد؟ میرزا زاده: گروه سرود مدرسه. من خیلی علاقه داشتم. همیشه گروه سرود خوبی داشت مدرسه شهید محبی. موسیقیدانان خیلی خوبی هم داشت. اجازه بدهید که یادی بکنم از دوست خیلی عزیزم محمدرضا لکا، روحش شاد. محمدرضا خیلی خیلی دوست عزیزی بود. آن موقع در مدرسه چهار سال از من جلوتر بود. اغلب مدیریت هنری گروه سرود مدرسه و نوازندگی به عهده محمدرضا لکای عزیز بود. من دبستان بودم، فکر کنم پنجم بودم. اول سال که عضو میپذیرفت گروه، رفتم برای تست، تست هم درواقع فرکانسگیری بود. یعنی صدایی تولید میشد از پیانو، میگفتند که هر چه را که میشنوید بتوانید ادا کنید. و من نمیتوانستم. الآن که یادم میآید خیلی برایم جالب است که من نمیفهمیدم که چه اتفاقی دارد میافتد. میشنیدم، ولی نمیدانستم چکار باید بکنم. به هر حال قبول نشدم. ولی سال اول راهنمایی خیلی خوب از این تست عبور کردم و وارد گروه سرود شدم، و خوب هم بود. و در آنجا با بچههایی که اهل موسیقی بودند و اینها آشنا شدم. به هر حال آشنا شدم با ساز پیانو کم و بیش، خیلی خیلی محدود. ولی بیشتر کیبورد و اینها، اطلاعات کسب کردم از کیبوردهای موجود، و فکر کردم خب من هم دلم میخواهد که کیبوردی داشته باشم، بازیای بکنم، صدایی دربیاورم، آهنگی بزنم. از اینجا شروع شد، که علاقه من در خانواده مطرح شد و خانواده این را پذیرفت، و با بزاعت مالی محدودی که داشت به هر حال یک کیبورد ساده تهیه شد و آنجا استارت ورود من به موسیقی زده شد. اما یک اتفاق دیگر هم افتاده بود. یکی از دوستان و آشنایان ما که موزیسین است، در یک تابستانی یک جمعی از نوجوانان دوست و آشنا را دعوت کرد و در چند جلسه کمی ما را با تئوری موسیقی و نُتخوانی آشنا کرد. و آن را خیلی خوب خاطرم میآید، هنوز البته آن موقع کیبورد نداشتم، فکر کنم آن موقع باید چهارم پنجم دبستان بوده باشم، یازده سال دوازده سال. همه همدورهایهای مان در آن چند جلسه بینا بودند، ولی خب من نمیتوانستم نتها را بخوانم. اما جالب اینجا بود که مفاهیم را میفهمیدم، شاید در برخی مواقع خیلی زودتر از بقیه. فرض کنید کلید {سُو} را معرفی میکردند، خطوط حامل، ریتمها، و من از حفظ یاد میگرفتم، و شاید بگویم اولین جرقه آنجا خورد. یعنی قبل از حتی مدرسه. آن استاد عزیز که اجازه میخواهم اسمشان را ذکر بکنم، بسیار در زندگی من تأثیر داشتند، سرکار خانم صبا خضوعی، که امیدوارم هرجا هستند موفق و سلامت باشند. ایشان به خانواده من گفتند که «سعید استعداد موسیقیش خوب است» و خب این باعث شد که خانواده در آینده به این موضوع به فراخور درواقع اراده من اهمیت بدهد. تا پایان مدرسه با همان کیبورد و مقداری هم با پیانوی مدرسه مشغول بودم، و خودم درواقع به شکل خودآموز کار میکردم، و هرآنچه را که میشنیدم را میزدم. ولی بطور جدی بعد از مدرسه اتفاق افتاد. مجری: چطوری؟ با ورود به دانشگاه؟ میرزا زاده: من وارد دانشگاه نشدم. اما علاقه داشتم که پیانو بزنم، و همینطور به ساز تار علاقمند شدم. من دختر خواهری دارم که تار میزند. البته هر دو دختر خواهرم ساز میزدند، یکی سنتور یکی تار، هردویشان هم خیلی خوب میزدند، خیلی هم بچههای با استعدادی بودند، ولی خب من آن موقع علاقه موسیقی داشتم، ولی ساز جدی به اسم کلاسیک (کلاسیک به معنای عام خودش، نه موسیقی کلاسیک غرب) نمیزدم. تار را درواقع دیدم و علاقمند شدم، هرازگاه دستم میگرفتم و بازی میکردم، و فکر کردم که کار بکنم. بعد به هر حال دوباره خانواده در شرایط خیلی سخت اقتصادی هم برای من تار تهیه کردند هم پیانو. من هر دو را همزمان بطور جدی از سن نوزده سالگی شروع کردم. خب، نوزده سالگی به بعد دوران تحصیل موسیقی من بود. کلاسهای مختلف رفتم، ساز زدم، هردو پیانو و تار. یعنی سال 1376 که من فارغالتحصیل شدم از دبیرستان ساز زدن شروع شد، تا سال 1379 که من یک مجموعه کلاسهایی را رفتم، عملی، تئوری، علوم مختلف تئوریک موسیقی و غیره. در سال 1379 تصمیمم بر این شد که پیانو را که تا یک جایی زده بودم نگهدارم، و تار را بعنوان ساز تخصصی ادامه بدهم، و بعد به فعالیت آهنگسازی و افزایش دانش و مهارت در آهنگسازی بپردازم، و به نوعی درنظر خودم آهنگسازی اول آمد، و بعد نوازندگی تار. مشغول شدم به کسب مهارت و از اساتیدی استفاده بکنم و دیگر فعالیتهای شخصی و تجربه مهارتهایی که باید بدست میآوردم، و تدریس. شروع کردم به تدریس در زمینه موسیقی از سال 1379 1380، و هر آنچه که یاد گرفته بودم شروع کردم درس دادن، چه ساز، چه تئوری و سولفژ، و دیگر شد کار اصلیم تدریس و نوازندگی. مجری: آن موقع شما با جامعه نابینایان کار میکردید و تحصیل میکردید؟ میرزا زاده: خیر متأسفانه. من درواقع بعد از مدرسه تقریباً با جامعه نابینایان هیچ ارتباطی نداشتم. مجری: بعد به چه طریقی شما شروع کردید وارد شدن به عرصه تدریس؟ میرزا زاده: شاید لازم باشد قبلش چند تا نکته بگویم. چون به هر حال برنامه مربوط است به سوینا که مجموعهایست ویژه نابینایان، و به هر حال مخاطبین دارند صدای یک فرد نابینا و تجربه یک فرد نابینا را میشنوند، نکاتی را خوب است که ذکر بکنیم. مثلاً خوب است که بگویم من برای نوازندگی ساز پیانو از نُت چطور استفاده میکردم. شاید بد نباشد اینها را بگویم. به هر حال من دلم میخواست بصورت آکادمیک کار بکنم. ساز پیانو سازی نبود که بشود پیشرفت کرد در استایل یا ژانر موسیقی کلاسیک، ولی نُت ندانست و با نت کار نکرد. خب، دانش شفاهی و بینایی نُت را میدانستم، اما نمیتوانستم از نُتها استفاده بکنم طبیعتاً. من باید به نُت بریل دسترسی پیدا میکردم. در مدرسه هم یاد گرفته بودم نُت بریل را خوشبختانه. مرحوم آقای محمود رضایی و همدورهایهایشان کتاب بییر را به بریل تبدیل کرده بودند، و ما به واسطه آن «کتاب بییر به خط بریل» توانستیم که نُتخوانی بریل را یاد بگیریم، و نُتخوانی بینالمللی بریل را. در آن دورهای که اصلاً اینترنت نبود، حتی برخیها در منزل تلفن هم نداشتند، چه برسد به اینترنت، به واسطه همین عزیز از دست رفته آقای رضایی موسسهای را در انگلستان پیدا کردند که همچنان با آن در ارتباطم، و از طریق آنها کتابهای بریل را به امانت میگرفتم و میزدم. این بسیار بسیار در واقع دروازه بزرگی بود که به روی من باز شد برای نوازندگی ساز پیانو. ولی خب تار احتیاجی نبود حتماً نُت باشد، و میشد شنوایی کار کرد. هرچند که کاملاً اِشعار به هر آنچه که اتفاق میافتد از جنبه نُت و تئوری و اینها بود، ولی خب میشد که بدون نُت هم کار کرد. اما در زمینه تدریس به دوستان و آشنایان میگفتیم که درس میدهیم، کم و بیش هنرجویی اگر میآمد، بعد دیگر {... میپیچید.} به هر حال آن موقع هم خیلی استقبال و اقبال به موسیقی نسبت به امروز خیلی کمتر بود. خیلی زمان زیاد لازم بود تا یک کسی بتواند مطرح بشود و هنرجوی کافی جذب بکند که بتواند یک مختصر درآمدی داشته باشد. الآن البته خیلی شرایط بهتر است خوشبختانه از هر دو جهت، هم از جهت تدریس، هم از جهت خود جامعه که استقبال به سمت موسیقی خیلی زیاد شده، و این واقعاً باعث انبساط خاطر است. مجری: حالا میخواهیم برویم سراغ یک اتفاق مهم در زندگی شما، و آن خروج شما از کشور و پیگیری ادامه ماجرای آموزش و تحصیل در کشوری غیر از ایران. آن ماجرایش چجوری شروع شد؟ میرزا زاده: ماجرایش برمیگردد به سال 1388 1389. البته از قبلش خیلی تمایل داشتم که خارج از ایران تحصیل کنم. ولی به دلایل متعددی نمیشد، و خیلی سخت بود، و موانع زیاد بود. در سال 1388 درواقع مجدد این تصمیم را گرفتم، و اینبار شرایطش مهیاتر بود. دوستان و آشنایانی بودند که اطلاعات در اختیار میگذاشتند تا حدودی البته. بازهم 1388 مثل 1398 نیست، الآن خیلی شرایط راحتتر است. ولی خب دلایل متعددی داشت که به هر حال شرایط جور شد، و بزرگترین و مهمترین عاملی که خیلی کمک کرد وجود فردی در زندگی من بود که خیلی کمک کرد به پیشرفت من. من آن زمان متأهل بودم. همسر سابق من، که اگر نبود واقعاً این پیشرفت حاصل نمیشد، بسیار قدر بودن ایشان را در آن زمان و در تمام زمانی که با هم زندگی کردیم را میدانم، و بسیار از ایشان سپاسگزارم، و این باعث شد که ما مسأله را مطرح کردیم، تصمیم گرفتیم از ایران خارج بشویم به اتفاق همسرم. درواقع ما سال 1388 تصمیم گرفتیم، زبان ایتالیایی خواندیم، و سال 1389 از ایران خارج شدیم، و رفتیم و تحصیل کردیم. مجری: تحصیل در آنجا به چه شکل برای شما پیش رفت؟ میرزا زاده: در یک کلام سخت. من وارد کنسرواتوار میلان شدم، امتحان ورودی دادم در رشته آهنگسازی در مقطع کارشناسی. سه جلسهاش اینطوری است که شما باید در یک اتاق دربسته به مدت چند ساعت یک قطعه بنویسید. قطعهای که برایتان تعیین میکنند ژانرش را، و ویژگیهای اولیهاش را برایتان تعیین میکنند، بعد شما باید بتوانید بسازید، که درواقع قطعه کُرال به استایل باخ، و قطعهای با استایل کلاسیک ابتدای رومانتیک مثل مثلاً موتسارت، شوبرت و اینها، تکه تمی میدهند و شما باید ادامه بدهید. قطعه دیگری که در روز دیگری امتحان گرفته میشود قطعه پُلیفونیک است، یک چیزی شبیه فولک، که درواقع انتخاب من هم فولک بود، فولک باز به استایل باخ، و بعد یک جلسه ملاقات است که آثار شما را بررسی میکنند، هر آنچه که در گذشته انجام دادهاید، و این سه جلسهای که درواقع نوشتهاید. و در نهایت ژوری تصمیم میگیرد که آیا شما را قبول بکند یا نکند. مجری: شما پذیرفته شدید؟ میرزا زاده: خیر، من پذیرفته نشدم، سال اول پذیرفته نشدم، خب خیلی سخت بود، خیلی خیلی سخت است، به استایل گذشته نوشتن واقعاً کار راحتی نیست، هنوز هم راحت نیست. این امکان را دادند که در همان کنسرواتوار درس بخوانم، ولی در مقطع پیشدانشگاهی. به من گفتند تو میتوانی مقطع پیشدانشگاهی را تا سه سال هم بگذرانی. ولی خب من یک ساله گذراندم، و درواقع بلافاصله بدون امتحان دیگری وارد مقطع کارشناسی شدم، و در مقطع کارشناسی آهنگ سازی که کار میکردم درواقع وارد یک دنیای کاملاً جدید شدم، که با آنچه که فکر میکردم یا حتی فکر نمیکردم خیلی متفاوت بود. نسبت به ایران بسیار متفاوت، نسبت به آنچه که در ایران میگذشت و ما میشناختیم خیلی متفاوت. البته که من میدانستم خیلی فرق میکند، اما نمیدانستم چه فرقی میکند، و بخاطر همین بخاطر اینکه تصور واضحی نداشتم، و خودم را میخواستم که در اختیار سیستم قرار بدهم تا یاد بگیرم. به من آنقدری بد نگذشت سخت نگذشت که برای شاید خیلیهای دیگر ممکن بود سخت بگذرد. مجری: چون خودتان را در فضا قرار دادید. میرزا زاده: میخواستم در فضا قرار بدهم. ولی خب در فضا قرار دادن خیلی هم کار راحتی نبود. به دلیل اینکه بسیار اختلاف زیاد بود، مدل به هر حال اروپا و بطور خاص ایتالیا به این شکل بود که کسانی که میآمدند تحصیل آهنگسازی بکنند درواقع در ژانر موسیقی معاصر که موسیقی مدرن هم گفته میشود، خیلیها میدانستند چکار میخواهند بکنند، ولی من کسی بودم که نمیدانستم فضا چگونه است. بخاطر همین مدت طولانیای را باید میگذاشتم، خودم به تنهایی کشف میکردم که کجا هستم، و من میخواهم چکار بکنم، و اینها قرار است چکار بکنند، و من چطوری میتوانم خودم را با اینجا وفق بدهم و از اینها چیز یاد بگیرم. حداقل یک سال گذشت تا من بتوانم خودم را پیدا بکنم. در این واسطه باید هم درس میخواندم هم کار میکردم. کار به معنای نه درآمد، کار به معنای موسیقی. مجری: به لحاظ اجتماعی و اینکه در ایتالیا اوضاع برای نابینایان ایتالیایی به چه شکل است، شما هیچ وقت وارد شدید که اطلاعاتی بدست بیاورید؟ میرزا زاده: در زمان انتخاب محل ادامه تحصیل درواقع این موضوع مهم بود برایم. به هر حال حالا من ایتالیا را انتخاب کردم به دلایلی. ولی اینکه حالا چه شهری را انتخاب بکنم، و با چه افرادی بتوانم در ارتباط باشم، مسأله شرایط نابینایی مهم بود. اینکه مثلاً نزدیک کتابخانه مُنزا باشم. میلان نزدیک مُنزا است. مُنزا یک کتابخانه عریض و طویل برای نابینایان دارد. خب با آن کتابخانه قبل از اینکه بروم ایتالیا در ارتباط بودم و از آن کتاب میگرفتم. بعد با یک استاد نابینا کانکت شدم، که اتفاقاً در کنسرواتوار میلان مدتها درس میداد، ولی بعد جابجا شد، و ما باهم خیلی دوست شدیم. ایشان یک موزیسین بسیار بسیار فوقالعاده بودند، و ایشان و خانواده ایشان به من خیلی کمک کردند، خیلی اطلاعات دادند. بعد که رفتم ساکن شدم، بعد از چند سال که از تحصیلم گذشته بود و با شرایط جدید سازگار شدم، با جامعه نابینایان میلان بطور خاص در ارتباط شدم، و موسسات مربوط به نابینایان مجری: چطوری است اوضاع نابینایان در ایتالیا؟ میرزا زاده: به نظر من خوب است. خودشان که به هر حال ممکن است نارضایتیهایی هم داشته باشند. به هر حال هر کسی هر شرایط خوبی هم که دارد، به بهترش فکر میکند. خب به هر حال میدانند که شرایطشان از خیلی جاهای دیگر بهتر است، ولی میدانند که جاهای دیگر هم میتواند از آنجا بهتر باشد، و دلشان میخواهد آنطوری باشند. ولی خب برای من که خیلی خوب بود. با دوستان خیلی خوبی آشنا شدم، با محیط خیلی خوب، با شرایط و امکانات خیلی خوب آشنا شدم و از آنها استفاده میکنم، و این فوقالعاده است. تجربه کار با آنها دارم، تجربه درواقع کار غیرموسیقایی در یک محیط بسیار بسیار لذت بخش دارم، مجری: چه کاری؟ میرزا زاده: یک مجموعه اصطلاحاً نمایشگاه، ولی این نمایشگاه در تاریکی مطلق است، نمایش غیردیداری درواقع، در چندین شهر دنیا وجود دارد، ازجمله در میلان، که ترجمه فارسی این مجموعه است «گفتگو در تاریکی.» به این شکل است که افراد بینا بعنوان بازدید کنندگان این نمایشگاه وارد یک محیط کاملاً تاریک میشوند. به اصطلاح خودشان تاریکی فنی تاریکی تکنیکی، نه تاریکی طبیعی. چون آنجا را کاملاً تاریک کردهاند با آرکیتکچر خیلی خاصی، که هیچ چیزی دیده نشود، کوچکترین نوری در آن محیط وجود ندارد. بازدید کنندهها در گروههای کوچک حداکثر هفت هشت نفره وارد میشوند و درواقع محیطهای روزمرهای که آنجا بازسازی شده را با حواسشان غیر از بینایی مورد بررسی قرار میدهند. راهنمایان این تورها نابینایان یا کمبینایان هستند. این نمایشگاهها بیشتر برای بینایان طراحی شده، و اینکه درواقع افراد بینا متوجه بشوند که چه حواس قویای خودشان دارند، و قدر حواس دیگرشان را بیشتر بدانند، و بعد هم اندکی با فرد نابینا و تا حدود بسیار بسیار محدودی با زندگی یک فرد نابینا میتوانند که آشنا بشوند. مجری: ما در ایران نداریم این نمایشگاه را؟ میرزا زاده: خیر، من ندیدهام. مجری: نداریم، من هم مطمئنم نداریم. هیچ وقت شده به ذهنتان برسد که تلاش بکنید در ایران همچین تشکیلاتی و همچین نمایشگاهی دایر کنید؟ میرزا زاده: چیزی نبوده در زندگی من که خارج از ایران تجربه کنم و یاد بگیرم، و بخاطرش خوشحال باشم، و به ایران و رابطهاش با ایران فکر نکنم. چه در زمینه موسیقی، هر آنچه که در زمینه موسیقی یاد میگرفتم، هر کلاسی که میرفتم، به این فکر میکردم من در ایران چجوری این را ارائه بدهم. هرچند که الآن خب دوستان باسواد بسیار زیاد و بسیار باسوادتر و باتجربهتر هم هستند که خیلی خوب ارائه میدهند. از جمله در این ماجرای ارتباطم با این نمایشگاه و تجربیاتم در این نمایشگاه خیلی چیزها یاد گرفتم در زمینه نابینایی، در آموزش به بینایان در خصوص نابینایان، که این به نظر من، افراد نابینا بتوانند به شکل درواقع کلاس بندی شده ذهنی، به یک نظم ذهنی، بتوانند یاد بگیرند که چطوری باید در این دنیایی که ازنظر من بینایان ساختهاند برای بینایان، زندگی کنند، و از روشهای جایگزین برای راحت زندگی کردن استفاده کنند. این یک جنبه بود که برای همه یادگیری داشته و دارد. جنبه دیگر این ارتباط من با این محیط کار، اینکه چگونه میبایستی که نابینایان و جامعه زندگی نابینایان به دیگران معرفی بشود، و بینایان چه چیزهایی باید بدانند، و چگونه اصلاً باید بدانند. درست است که باید بدانند که نابینایان با بینایان تفاوتی ندارند جز در یک امر، ولی چگونه معرفی کردن و چگونه آموختنش هم مسأله است. یعنی روش شاید مهمتر از خود موضوع باشد. کارهای متعددی من در این محیط انجام دادم، هم بعنوان تورگایت، هم بعنوان فَسلیتِیتور وُرکشاپهای مختلفی که برای بینایان انجام میشد. خیلی خیلی تجربه عظیمی بود برای من، و تأثیر بسیار بسیار زیادی گذاشت، و حقیقتاً کمتر از تحصیل موسیقی نبود برای من. مجری: الآن در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟ میرزا زاده: الآن مشغول فعالیت آهنگسازی هستم، مشغول تدریس هستم. پروژههای مختلفی که مثلاً برای سال آینده هست، مشغول تدارک متریالها و آثار هستم برایشان، و تلاش میکنم که ارتباطم با فستیوالهای مختلف ادامه پیدا بکند. در ایران فعالیت تدریسم را کم و بیش شروع کردهام، و در حال پایه گیری است. چون زمان زیادی نیست که به ایران آمدهام، و زمان لازم دارد که جا بیفتم. در سال آینده پروژههای ضبط آثارم را دارم. مجری: میخواهم این دقایق را بسپارم به شما، و اینکه شما چه نکاتی دارید و دوست دارید الآن با مخاطبان ما در میان بگذارید؟ میرزا زاده: نکتهای که میخواهم بگویم مناسب هردو مخاطب درواقع بینا و نابینا است. نه به این معنا که من چیزی دارم که خیلی متفاوت باشد با بقیه. و من در جایگاهی نیستم که بخواهم چیزی به کسی توصیه کنم یا یاد بدهم، هرگز. ولی آنچه که یاد گرفتهام را دوست دارم در اختیار همه قرار بدهم. هر زمان به شرایطی برخوردیم که دیدیم نمیشود کاری کرد، لزوماً دلیلی ندارد که آن کار را رها کنیم و ادامه ندهیم، یا به سرانجام نرسانیم. ممکن است گزینههای محدودی داشته باشیم، و آن گزینههای محدود در نهایت ما را به نتیجه نرسانند، و این به این معنا نیست که همه چیز تمام شد. کاری که ما باید در این لحظه بکنیم تولید گزینه است. بعد آنوقت گزینه دیگری وجود دارد، و ما میتوانیم انتخابش بکنیم و اجرایش بکنیم. مجری: و همان بحث مهندسی خلاقیت، و اینکه همیشه به دنبال ابداع راهکارهای جدید باشیم برای درواقع مواجه شدن با بحرانهای احتمالی که در مسیر زندگی قرار دارند. میرزا زاده: دقیقاً. و نکته دیگری که در ادامه این میخواهم عرض بکنم که باز شاید مناسب باشد هم برای نابینایان هم برای غیرنابینایان و هم برای همه کسانی که مشکلی دارند، جسمی یا کاری. برمیگردم به کانتکست زندگی یک فرد نابینا، اینکه نابینایان چکار میکنند. یک فرد نابینا یک چیزی ندارد به اسم بینایی، که افراد بینا فکر میکنند اگر نداشته باشند شاید نود درصد زندگیشان مختل بشود. در صورتی که خیلی قضیه ساده است، اینکه جایگزین وجود دارد برای بسیاری از کارها. خب طبیعتاً یک فرد نابینا نمیتواند رانندگی بکند، درواقع فرد نابینا نمیتواند جایگزینی برای رانندگیش انتخاب بکند که خود رانندگی باشد. ولی فقط زندگی مختص نمیشود به آن مقدار کارهای بسیار محدودی که یک فرد نابینا طبیعتاً نمیتواند انجام بدهد. ولی باقی امور را میگردد راه برایش پیدا میکند، یا بطور طبیعی راه برایش وجود دارد، مثلاً شنوایی، لامسه، و یا راهی برایش پیدا میشود و میشود یاد گرفت، میشود کار کرد. این چیزیست که درواقع هم همه نابینایان باید بدانند، که البته معمولاً میدانند، و درواقع در ناخودآگاهشان وجود دارد. ولی شاید بینایان خیلی باید به این قضیه توجه بکنند که یک فرد نابینا با فرد بینا از این نظر هیچ تفاوتی ندارد، و اغلب کارهایی که بینایان انجام میدهند را انجام میدهند، فقط با روش دیگری. مجری: خیلی متشکرم آقای میرزازاده، ممنونم از حضورتان در برنامه آوای تلاش. امیدوارم که همیشه موفق باشید. |
تاریخ ثبت در بانک | 30 مرداد 1400 |