کد | pr-46170 |
---|---|
نام | هومن |
نام خانوادگی | اصفهانی |
سال تولد | 1354 |
وضعیت جسمی | کم شنوا ، نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | دانشجوی دکترای حقوق خصوصی |
مهارت | عضو هیات مدیره موسسه r_p |
کشور | ایران |
استان | تهران |
متن زندگی نامه |
هومن اصفهانی – آوای تلاش 22 پیاده شده توسط محمدیاری به تاریخ 15 تیر 1400 مجری: «آقای دکتر اصفهانی» خیلی خوش آمدهاید، خیلی خوشحالم میبینمتان، اصفهانی: من هم سلام عرض میکنم خدمت شما دوستان عزیز ارجمند مجری: کجایی هستید؟ متولد چه سالی هستید؟ اصفهانی: من متولد تهران هستم، سال 1354 در تهران به دنیا آمدم، و تا الآن در تهران هستم. مجری: یک مقدار درباره نابینائیتان برای ما صحبت بکنید. اصفهانی: بیماری آرپی یک بیماری ژنتیکی است، و من از بدو تولد با این بیماری دست و پنجه نرم کردهام. منتها در ابتدای امر فقط مسأله شبکوری بود، بعد آرام آرام پیشروی کرد. البته تا بیست سالگی خیلی مشکل حادّی نداشتم، ولی از بیست سالگی پیشروی شروع شد، تا این دو سه سال اخیر هم که پیشروی شدیدتر شده. از طرفی با من یک بیماری دیگر هست که با آرپی همیشه همراه است شنوایی هم است، مجری: یعنی دو مدل آرپی داریم؟ اصفهانی: بله. یک آرپی بینایی، و یک آرپی که هم چشم و هم گوش را باهم درگیر میکند. بعضی از دوستان من که الآن مبتلا هستند به آن میگویند سندرم آشر، که هم شنوایی و هم بینایی را درگیر میکند. ولی بعضی از دوستان فقط بینایی درگیر میشود، که همان آرپی به قول معروف چشمی است. مجری: روی شنوایی شما چقدر تأثیر گذاشته؟ اصفهانی: من تقریباً هفتادوپنج درصد شنوایی ندارم، و با کمک سمعک با دنیای اطراف خودم ارتباط برقرار میکنم. تا سال سوم راهنمایی از سمعک استفاده نمیکردم، چون به دلایلی هنوز این بیماری را نپذیرفته بودم و با آن کنار نیامده بودم. مجری: بعد آن موقع مشکل نبود برایتان؟ اصفهانی: چرا، اینجا میشود گفت مادرم به کمک من میآمد. مادرم معلم بودند، جاهایی که من در کلاس کم میآوردم، در خانه ایشان به من کمک میکردند. منتها کلاس سوم راهنمایی که بودم یک اتفاقی افتاد و آنچه که میترسیدم سرم آمد. سر کلاس که بودم، یک معلم علوم داشتیم که آن گوشه کلاس خیلی آرام صدا زد من را، و من متوجه نشدم. بعد بار دوم سوم که صدایم زد باز من متوجه نشدم و عکس العمل نشان ندادم. دیگر دفعه چهارم پنجم به شدت با صدای بلند و با یک حالت خاص من را خطاب قرار داد، فکر کرد که من عمداً بی توجهی میکنم، همهمه بچهها و خنده و این حرفها، باعث شد که آن لحظه یک فشار روانی به من بیاید، و بعد دیگر تصمیم گرفتم که بپذیرم که با این شرایط دیگر باید این بیماری را پذیرفت. مجری: یعنی یک جورهایی به شما بر خورد، درست است؟ اصفهانی: بله. مجری: آنوقت واکنشتان چه بود؟ چکار کردید؟ اصفهانی: هیچ، مثل یک بچه خوب سمعک را گذاشتم توی گوشم. مجری: حالا اصلاً به فکر این نبودید که حالا مثلاً به من بر خورد، آقا دیگر من مدرسه نمیروم و اینها؟ اصفهانی: نه. من یک چیزی که در وجودم بود، همیشه دوست داشتم که، در وجودم یک چیزی سوسو میزد که میل به پیشرفت بود. بخاطر همین به آن گزینه فکر نکردم که عقبنشینی بکنم. گفتم سمعک را میگذارم گوشم. ولی تا آن لحظات خیلی با بیماری چشمی درگیر نبودم. مجری: یعنی آن موقع تنها دغدغهتان همان بحث شنوایی بود؟ اصفهانی: بله، آن موقع تنها دغدغه بحث شنوایی بود. منتها وقتی که حالا وارد دوره دبیرستان شدیم بحث انتخاب رشته بود و چه رشتهای انتخاب کنیم که متناسب با شرایط ما باشد، من خیلی درگیر این موضوع نبودم، فقط چون بیماری آرپی تنها چیزی که مرا آزار میداد شبکوری بود، و من شبها اصلاً دید نداشتم. سال اول دبیرستان رفتم رشته تجربی، آن زمان رشته تجربی ریاضی مشترک بود، بعد سال دوم رفتم رشته ریاضی. همان سال با یک چشم پزشک آشنا شدم، بعد ایشان آینده بیماری من را قشنگ تشریح کرد. مجری: چه شد که اصلاً رفتید سراغ آن پزشک؟ اصفهانی: پدرم بر اساس دلنگرانیای که داشتند گفتند که تحت نظر باشد یک بررسی بشود ببینیم اوضاع و احوال چگونه است. مجری: یعنی آنها هم هنوز فکر میکردند که شما این مشکلتان مشکل شنوایی است، درست است؟ اصفهانی: نه، میدانستند آرپی است، پدرم میدانست کامل. ولی آن زمان نه موسسه آرپی بود، و نه با دوستانی که مبتلا به آرپی بودند آشنا بودیم، و فکر میکردم فقط من در جهان آرپی دارم. اصلاً اسمش را هم نمیدانستم آرپی است. گفتم من مشکل چشمی دارم و شنوایی. بعد که سال دوم دبیرستان که با آن چشم پزشک ما رفتیم صحبت کردیم، بعد ایشان تشخیص داد که من بیماری آرپی دارم، بیماری پیشرونده شبکیه، آنجا تازه من فهمیدم اسم این بیماری آرپی است. بعد آیندهاش را به من گفت که چه اتفاقاتی قرار است بیفتد برای من. آنجا یک ناامیدی و دلسردی به من دست داد. من آرزویم این بود که خلبان بشوم، و رشته خلبانی را خیلی دوست داشتم. بعد دیدم که آن آرزوی ما که نشد، نتنها نشد، بلکه دیدم شرایط من به قول معروف یک کمی ناهموار و سخت میشود بخاطر این موضوع. به همین خاطر رشته ریاضی را که خوانده بودیم رها کردیم و آمدیم دیپلم تجربی گرفتیم. بعد یک چند سالی در یک شرکتی کار میکردم بعنوان انباردار، ولی همان میل به پیشرفت در وجودم بود. یعنی قانع نبودم به وضع موجود. مجری: خب چرا بعد از دیپلم نرفتی سراغ دانشگاه؟ اصفهانی: چون درگیر همین بیماری بودم و بیماری چشمی را هنوز نپذیرفته بودم. خب بعد از اینکه دیپلمم را گرفتم رفتم دنبال کار که بتوانم یک کاری انجام بدهم. ولی آن میل به پیشرفت بود، تا این گزینهها را که بررسی میکردم که چکار بکنم. چون اکثر خانواده ما حقوقی بودند، دیگر من گزینه علوم انسانی را انتخاب کردم، سازمان سنجش کنکور امتحان دادم، رشته حقوق قبول شدم. در این مسیری که من رفتم با موسسه آرپی آشنا شدم، خانم دکتر وسمقی، مجری: چه سالی دقیقاً آشنا شدید؟ اصفهانی: با خانم دکتر وسمقی سال 1382 آشنا شدم. مجری: «آقای دکتر اصفهانی» میتوانم بپرسم شما چند تا خواهر و برادر دارید؟ اصفهانی: من هنوز دکترا نگرفتهام. من فقط یک خواهر دارم که ایشان سالم هستند و هیچ مشکلی ندارند. مجری: چه شد که بعد از دیپلم و بعد از اینکه یک مدت کار کردید، تصمیم گرفتید یکدفعه مسیر زندگی را عوض کنید؟ اصفهانی: قبلاً میل به تحصیل را داشتم. چون با توجه به این ابتلایی که داشتیم، میل کتابخوانی آن زمانها بیشتر بود و کتاب زیاد میخواندم. این علاقه که در من بود همیشه در وجودم شعلهور بود. زمانی هم که من در آن شرکت مشغول به کار بودم این موضوع مرا رنج میداد که من با آن خود مطلوبم فاصله دارم. کمی هم فاصله افتاده بود از دیپلم تا زمانی که تصمیم بگیریم کنکور شرکت کنیم، و هیچ سررشتهای نداشتیم از علوم انسانی، ولی با این وجود گفتیم که باید این کار را انجام بدهیم. همزمان با کار رفتم سراغ دانشگاه رشته حقوق. مجری: برای کنکور از امکانات ویژه نابینایان مثل کتاب صوتی و بریل استفاده کردید؟ اصفهانی: خیر. حتی من زمانی که کنکور داشتم منشی هم نگرفته بودم. ولی خب شرایطم سخت بود برای نوشتن و گزینه پر کردن. منشی گرفتن هم برایم از این جهت سخت بود که خب دوستانی که از سمعک استفاده میکنند، این تزاحم گفتاری خیلی زیاد می شود. حالا شما سالن امتحان را درنظر بگیرید، منشی اگر باشد، چند نفر هم که باشند هی باهم دارند میگویند، دیگر شما عملاً از کار میافتید. برای همین مجبوری که خودت این ریسک را بکنی، خودت بنشینی سوالها را جواب بدهی. مجری: چه سالی کنکور دادید؟ اصفهانی: سال 1381. رشته مدیریت صنعتی قبول شده بودم. یک نفر هم مانده بود که روانشناسی تربیتی دانشگاه علامه قبول شوم با یک نفر اختلاف. بعد رشته حقوق دانشگاه آزاد قبول شدم. مجری: چون خانوادهتان زمینه حقوقی داشتند، یک جوری تصمیم گرفتید که راه آنها را بروید. اصفهانی: بله. زمانی که امکان انتخاب رشته بود، درواقع یک شورای حقوقی در خانه ما تشکیل شد، که مثلاً پدرم مایل بود که من رشته مدیریت را بخوانم، ولی عموهایم که رشتهشان حقوقی بود آنها گفتند که در رشته حقوق موفقتر خواهی بود، و دیگر من وارد رشته حقوق شدم. حالا شما لفظ واژه موفقیت را بکار میبرید، من دوست دارم اشاره کنم به داستان سقراط. یک نفر رفت پیش سقراط و گفت که «من میخواهم آدم موفقی بشوم، چکار کنم؟» سقراط گفت «بیا باهم برویم.» باهم قدم زدند تا رسیدند به یک رودخانه، و هردو وارد رودخانه شدند. هِی جلوتر رفتند جلوتر رفتند تا سطح آب آمد بالاتر، بعد ناگهان جناب سقراط سر ایشان را کرد زیر آب و یک مدتی نگهداشت، و ایشان تقلا میزد که بیاید بیرون، و نمیتوانست بیاید بیرون. بعد از یک مدتی جناب سقراط ایشان را رها کرد. وقتی که آمد بیرون، سقراط به او گفت «در آن لحظات به چه فکر میکردی؟» گفت «به هوا.» سقراط گفت «باید به موفقیت هم اینجوری فکر بکنی، به این شکل، همه وجودت به موفقیت فکر بکند.» وارد دانشگاه شدن مثل این بازیهای کامپیوتری است، شما هر مرحله که بازی میکنی اولش آسان است، مرحله بعد سختتر میشود، هی میروی بالاتر سختتر میشود. اینجوری نیست که بیفتی در ریل و همه چیز روال طبیعی خودش را داشته باشد، نه. مجری: سختیهایش کجا بود برای شما؟ اصفهانی: بیماری من داشت پیشروی میکرد، از طرف دیگر درسها داشت سنگینتر میشد، بعد خب شما دامنه فعالیتت هم در اجتماع گستردهتر می شد. بعضی از اساتید با این بیماری من آشنا نبودند. مثلاً یکی از خاطرات من این بود، که برای یک درس استاد یک جزوهای داده بود، و ما هر کاری میکردیم نمیتوانستیم این جزوه را بخوانیم، چون خیلی توی هم و ریز بود. آن موقع هم من نمیدانستم دستگاه کمکبینایی وجود دارد. بعد به استادمان گفتیم «استاد، شما به من کتاب معرفی کن، من کار چند برابر را انجام میدهم.» بعد استاد گفت «مشکل خودت است» و ایشان نپذیرفتند. ما هم به قول معروف عقبنشینی نکردیم و به هر جان کندنی بود از این و آن کمک گرفتیم، تا این موضوع را رد کنیم. مجری: در دوران تحصیلتان از روشها و ابزار و تجهیزات ویژه نابینایان اصلاً استفاده نکردید؟ اصفهانی: فقط در اواخر در مقطع فوق لیسانس از دستگاههای بزرگ نمایی استفاده کردم. مجری: در مقطع کارشناسی ارشد چه خواندید؟ اصفهانی: بازهم همان رشته حقوق، گرایش حقوق خصوصی. مجری: بعد بحث شغل و اینها چطور؟ اصفهانی: من سال 1387 بعد از اتمام مقطع کارشناسی رفتم کارشناس حقوقی بنیاد علوی شدم و آنجا مشغول به کار شدم. بنیاد علوی زیرمجموعه بنیاد مستضعفان است. آنجا مشغول شدم و تا الآن هم ادامه دارد. دیگر بعد از کارشناسی ارشد هم در مقطع دکترا مشغول به تحصیل شدم که هنوز ادامه دارد. مجری: چه سالی در مقطع دکترا مشغول به تحصیل شدید؟ اصفهانی: همین امسال. مجری: برویم سراغ موسسه آرپی. بعد از اینکه با موسسه آرپی آشنا شدید چه اتفاقی افتاد؟ اصفهانی: من که با موسسه آرپی آشنا شدم، آن زمان یک سری جلساتی خانم دکتر وسمقی برگزار میکردند، و بچههای آرپی یا خانوادهها باهم به قول معروف یک گردهمایی بود، باهمدیگر آشنا میشدند. من هم آنجا دوستان خوبی پیدا کردم، که ما حتی رفت و آمد خانوادگی هم داریم با بعضی از این عزیزان. چون من وقتی که ازدواج کردم دیگر با بعضی از این عزیزان رفت و آمد خانوادگی داریم. مجری: چه سالی ازدواج کردید؟ فرزند هم دارم. اصفهانی: من سال 1388 ازدواج کردم، و الآن یک دختر دارم. مجری: همسرتان که از همنوعان ما نیستند؟ اصفهانی: نه، ایشان بینا هستند. البته ازدواج ما یک داستانی دارد. افرادی که مبتلا هستند حالا به هر نحوی، حالا کمبینایی، کمشنوایی، یا هر نقصی که در بدنشان است ظاهراً، فرهنگ ما به آن شکل غنی نیست که حالا نقاط مثبت طرف را ببینند، و یک راست میروند سراغ نقاط منفی. و من که میخواستم وارد مرحله دیگری بشوم و سختترش بکنم، میتوانم دوره تجرد را داشته باشم راحتتر، ولی خب من دوست داشتم تشکیل خانواده بدهم و آن سیر تکامل را طی کنم. اکثر افراد که مشکل دارند گزینه راحتتر این است که بگویند آقا ما بنشینیم خانه، بعد آه و ناله سر کنیم که من این مشکل را دارم. ولی من گفتم نه، با توجه به این مشکل من آن مسیر طبیعی زندگی را باید ادامه بدهم. مجری: از همسر آقای اصفهانی میخواهم که خودشان را معرفی کنند. حدیث امیدی: من حدیث امیدی هستم. مجری: «خانم امیدی» سخت نیست زندگی با آقای دکتر اصفهانی؟ حدیث امیدی: بستگی دارد از چه منظری به آن نگاه بکنیم. من اگر بخواهم با آن دیدگاهی که خودم داشته باشم انتخابی که کرده باشم مطمئناً برایم سخت نمیشود. اما اگر آن انتخابی که داشته باشم و در آن تردید بوده باشد و با عدم رضایت باشد، بله، میشود سخت باشد. ولی من چون با رضایت قلبی خودم و با انتخاب خودم آمدهام این مسیر را انتخاب کردهام برایم سخت نیست. مجری: کجا باهم آشنا شدید؟ حدیث امیدی: به شکل معرفی عموی ایشان با برادر من. مجری: بعد شما پذیرفتید؟ هیچ مشکلی نداشتید؟ حدیث امیدی: من اولش تردید داشتم. یعنی اولش که آقای اصفهانی برای من مشکلشان را توضیح دادند، من تا حالا این اسم آرپی را نشنیده بودم، و از نابینایی چیزی نمیدانستم، چون اصلاً لمس نکرده بودم. بعد که ایشان عنوان کردند، تشخص و متانت و شخصیت آقای اصفهانی مرا خیلی جذب کرد. ولی بعدش که ایشان در رابطه با بیماریشان با من صحبت کردند، ظاهر ایشان نشان نمیدهند. یعنی وقتی با شما صحبت میکند و بعد که شما میروید در عمق موضوع خیلی بیشتر مشخص میشود. مجری: بعد چه شد که تردیدتان برطرف شد؟ حدیث امیدی: وقتی که فکر کردم به این موضوع، نمیدانم، یک حس درونی انگار در وجود من روشن شد. یعنی احساس کردم که، بعضی وقتها یک مسیری را ما در زندگی میخواهیم انتخاب کنیم، بعضی وقتها ما یک رسالتهایی داریم. حس کردم که این رسالتی است که من باید انتخاب کنم. یعنی شاید این مسیری که من باید بروم اینجاست. البته ابتدایش یک مقدار تردید داشتم، ولی وقتی که بیشتر آشنا شدم با ایشان، خب چند جلسه ما باهم صحبت میکردیم، اینور آنور میرفتیم، ولی کمکم پیش خودم گفتم خب خیلی چیزهای دیگر هم وجود دارد، و از آینده کسی خبر ندارد. حالا درست است باید انتخاب درستی داشته باشم، ولی من از انتخابم خیلی راضیم، مجری: همین الآن هم راضی هستید؟ هیچ مشکلی ندارید؟ حدیث امیدی: بله راضی هستم. هیچ مشکلی ندارم. ایشان واقعاً اینقدر شخصیتشان ایدهآل است از هر جهت. یعنی من بعضی وقتها فکر میکردم که شاید اگر با کسی ازدواج میکردم که شاید شرایط سالمتری داشت، ولی شاید آن آرامش را نداشت. چون آن آرامش لازم در زندگی ما واقعاً حکمفرماست. مجری: اجازه دارم سنتان را بپرسم؟ حدیث امیدی: بله، من چهل و یک سالم است. مجری: دخترتان چند سالش است؟ اسمش چیست؟ حدیث امیدی: دخترم نُه سالش است، و اسمش آرمیتا است. مجری: «آقای اصفهانی» برویم یک مقدار راجعبه موسسه آرپی صحبت بکنیم. اصفهانی: موسسه آرپی که من آشنا شدم، تا سال 1388 رفتوآمدم آنجا زیاد بود. منتها بعد از سال 1388 دچار رکود شد، چون خانم دکتر وسمقی بنا به دلایلی از موسسه رفتند. بعد از آنجا دیگر ما ارتباطمان با موسسه دیگر خیلی کمرنگ شد. خلاصه یک مشکلاتی وجود داشت. دیگر در سال 1392 من به توصیه خانم دکتر وسمقی که ما باهم در تماس بودیم قرار بود که وارد موسسه آرپی بشوم. آن زمان آقای دکتر محمودی که چشمپزشک بودند آنجا فعالیت داشتند، و ما هم در آن موسسه بعنوان یکی از اعضای هیأتمدیره علیالبدل آنجا فعالیت داشتیم، سال 1397 بود. سال 1397 با آقای طیبی و دوستان کمکم آشنا شدیم، و گفتیم که خودمان این موسسه را میچرخانیم، با این امید که یک فکری را در ذهن بچههای مبتلا به آرپی بکاریم که باید خودشان اقدام بکنند. آرام آرام با چالشها روبرو شدیم. یکی از چالشهای ما شهرداری است. همیشه این موضوع را حالا داریم با بعضی نهادها که مرتبط هستند، مثل سازمان بهزیستی، شهرداری، وزارت بهداشت، کمترین خدمات را ارائه میدهند. مجری: بخاطر اینکه انتظار ما آن چیزی نیست که اینها دارند انجام میدهند. فضا یک جور دیگر است اصلاً، یک کارهایی میکنند که اصلاً مغایر با آن چیزی است که در ذهن ما است. سازمان بهداشت جهانی یک تعریفی از معلولیت دارد، میگوید «معلول کسی است که به استقلالش خدشه وارد شده» یعنی معلول کسی است که استقلالش دچار خدشه است. سازمانهایی باید بیایند کمک کنند به این شخص که استقلال او را تأمین بکنند. معلول اولین چیزی که نیاز دارد استقلالش است. ولی متأسفانه این نهادها بیشتر دامن میزنند به این موضوع. یعنی این استقلال را بیشتر تخریب میکنند، و همانی هم که دارد را از بین میبرند. مثلاً من خیلی دلم میخواهد که این مسئولین محترم حداقل تجربههای بشری دیگر کشورهای پیشرفته را نگاه کنند که آنها چه سازوکارهایی و برنامههایی برای افراد معلول دارند، بیایند استفاده کنند از تجربههای بشری. هیچ پدر و مادری راضی نیست که بچهاش معلول به دنیا بیاید. کدام نهاد باید این آگاهی را بدهد که شما در اثر ازدواج فامیلی ممکن است بچهای مبتلا به این بیماری را داشته باشید؟ اولین چیز آگاهی است. خب آگاهی را چه کسی باید ایجاد بکند؟ وزارت بهداشت یک معاونت دارد، معاونت بیماریهای ژنتیکی. چرا سازمان بهداشت این معاونت را به شدت فعالش نمیکنند که این آگاهی را برساند؟ سازمان بهزیستی چرا این کار را نمیکند؟ الآن من یک مثال میزنم، سن قانون گذاری در کشور ما تقریباً دویست سال است. ما نزدیک به دوازده هزار تا قانون داریم، از دورهای که مجلس اول در زمان محمدعلی شاه قاجار شروع شد تا الآن. ما چند تا قانون راجعبه معلولین داریم؟ این خانوادهای که بچه معلول به دنیا میآورد یا آرپی، در اثر عدم آگاهی دچار این عارضه شده. این عدم آگاهی را چه کسی بوجود آورده؟ دولت. آیا دولت مسئولیت مدنی راجعبه این موضوع ندارد؟ مجری: شما نگاه کنید، الآن ذهن خانوادههای معلول ما را مشغول کردهاند دیگر. برو اصلاً ارزاق بگیر. خب کسی که ذهنش مشغول باشد به اینکه هر دو ماه سه ماه یکبار مراجعه کند به فلان انجمن، بعد ارزاق بگیرد، دیگر طبیعی است که دنبال حقوق عادی و طبیعی خودش نمیرود، و این یکی از انحرافهایی است که ما پیدا کردهایم، و فکر میکنیم که همینکه بتوانیم همه چیز را آماده دم دست معلولین بگذاریم بهترین کار ممکن است. بابا ما باید اجازه بدهیم اینها بروند در جامعه، باید بگذاریم اینها بیایند کار کنند، تلاش کنند، فعالیت کنند. این سیاست تشویق میکند معلولین بخصوص نابینایان را به انزوا و گوشهگیری. ما داریم آنها را از اجتماع دور میکنیم، بعد آنوقت میآییم می گوییم که نابینایان باید در جامعه حضور مثبت داشته باشند. اصفهانی: یک آیهای در قرآن است «وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ ...» ما به فرزندان آدم کرامت دادیم. خب آن مسئول یا سازمان بهزیستی با این کار که میکند کرامت را از این بشر میگیرد، از این کمبینا یا نابینا میگیرد. این موضوعات هم که حالا مسئولین به این شکل و شمایل دارند رفتار می کنند، یکیاش هم برمیگردد به خود ما. ما باید مطالبه کنیم. ما باید به حقوق خودمان آشنا باشیم. وقتی که من بتوانم پیگیر باشم، با همدیگر ما متحد بشویم که موضوع خاصی را دنبال بکنیم، حتماً یک تغییری در رفتار مسئولی بوجود خواهد آمد و یک تغییر نگرش ایجاد خواهد شد. مجری: الآن شما دقیقاً سمتتان در موسسه آرپی چه است، و چکار میکنید؟ اصفهانی: من عضو هیأتمدیره اصلی هستم، خزانهدار. یک بحث دیگر هم ما با این اعضای جدید هیأتمدیرهمان داشتیم، آقای طیبی، آقای دکتر پیوندی، آقای لشگری، آقای بخشیزاده، ما یک چشمانداز برای خودمان تعریف کردیم، و گفتیم تا چند سال آینده ما به اینجا برسیم که بشویم ایران بدون آرپی، و دیگر آرپی نداشته باشیم. مجری: یکبار ترکیب اعضای هیأتمدیره موسسه آرپی را باهم مرور بکنیم. من میخواهم بگویم موسسه آرپی با این ترکیب هیأتمدیره با همین قدرت برود جلو، انشاالله خیلی از ناهمواریهای جامعه نابینایان را میتواند صاف بکند، و خیلی از آن گمانهها و تصورات غلط را میتواند از بین ببرد. اصفهانی: رئیس هیأتمدیره با آقای طیبی است، ایشان هنرمند هستند، که خب معرف حضور هستند. مدیرعامل و عضو اصلی هیأتمدیره آقای دکتر پیوندی هستند، که ایشان استاد دانشگاه صنعتی شریف هستند، فوق تخصص در رشته برق، و یک سری اختراعاتی داشتند، ازجمله اینپلند، که هنوز دارند روی این پروژه کار میکنند. مجری: اینپلندهای چشمی که آقای طیبی میگفت حتی ما میخواهیم اینها را رایگان در اختیار تعدادی از افراد کمبینا قرار بدهیم که یک بخشی از بیناییشان باز برگردد. اصفهانی: بله. آقای دکتر لشگری که ایشان عصب شناس هستند، بویژه در عصب بینایی مشغول به کار هستند. آقای دکتر بخشیزاده که ایشان رشتهشان پزشکی اجتماعی است و در این حوزه فعالیت میکنند. بعد عضو آخر خودم هستم که رشته حقوق، و خزانهدار هستم. مجری: من میخواستم در زمینه بحث حقوق افراد دارای معلولیت بخصوص افراد نابینا با شما یک گپی بزنم. میخواهم بدانم میتوانید این بحث را شما خودتان از یک جایی شروع کنید و به یک نقطهای برسانیدش؟ اصفهانی: ما قانون جامع حمایت از حقوق معلولان داریم، یک سری حقوقی در آن قانون شناسایی شده، مثلاً تعرفه نیمبها، یا بحث بازنشستگی بیش از موعد. یعنی یک معلول اگر بیست سال سابقه بیمه داشته باشد، بدون داشتن شرط سنی میتواند تقاضای بازنشستگی بکند. منتها این مشکل هنوز وجود دارد که کارفرمای شرکتهای خصوصی هنوز زیر بار این موضوع نمیروند، مگر اینکه کارفرما دولتی باشد، که از شش سال تا یک سال ارفاق معلول بازنشسته میشود. حقوق به قول معروف آنچنانی برای معلول متصور نیست به این شکل. مثال تجربه یک عزیزی را بزنم. ایشان دانشجوی دانشگاه تهران بود، برند دانشگاههای ایران دانشگاه تهران. وارد آن دانشگاه شد، در رشته حقوق درس خواند، و سیر تکاملش را هم در آن دانشگاه انجام داد و مدارج عالی را طی کرد. ایشان رفتند دکترای دیگرشان را در دانشگاه یک کشور اروپایی بگیرند. ایشان اولین جملهای که به من گفت، گفت «اصفهانی، میدانی آنجا چه اتفاقی افتاد؟» گفتم که نه، چه شد؟ گفت« اولش که جوب ندارد خیابان آنجا که ما بیفتیم داخلش. دوم اینکه وقتی من وارد دانشگاه شدم، یک نفر آمد پهلوی من و گفت من مددکار اجتماعی شما هستم. شما هر کلاسی که بخواهید بروید، نوتبرداری و یادداشتبرداریش را من انجام میدهم. شما باید همانند بقیه دانشجوها باشی، و حقوقتان دچار خدشه نشود، درواقع برابر باشی با بقیه افراد. در کتاب خواندن یا در هر چیز دیگر من موظفم به شما کمک کنم.» در دانشگاههای ایران اصلاً چنین چیزی وجود ندارد. مجری: شما در موسسه آرپی برنامهای دارید برای احیای حقوق افراد نابینا؟ اصفهانی: بله. یکی از سرفصلهای کار ما این است که با وکلایی که با حقوق معلولین آشنا هستند ما یک هماندیشیای داشته باشیم، بعد یک کارگروه هم ایجاد بکنیم که حالا آن دوستانی که از لحاظ قوانین کماطلاع هستند یا دچار مشکل شدهاند، ما بتوانیم حمایتهای حقوقیمان را انجام بدهیم. یکی از آنها که بطور مشخص میتوانم بگویم بحث ازکارافتادگی است. یک معلول بخصوص آقا اگر بیماریش پیشروی کند بخصوص آرپیها، سازمان تأمین اجتماعی میگوید «من به شما ازکارافتادگی نمیدهم، چرا؟ چون این حادثه ناشی از کار نیست. ناشی از بیماری است، و شما قبلاً کارت معافی از خدمت داشتهاید.» درنتیجه این بنده خدا همینجوری میماند که این وسط باید چکار کند. نه یک سازمانی از او حمایت میکند، نه هیچ قانونی که بتواند از این عزیز تنها حمایت کند. ما دوست داریم روی این موضوع بیشتر کار بکنیم. مجری: بجز از کارافتادگی دیگر روی چه موضوعهایی دارید مانور میدهید؟ اصفهانی: بیشترین آمار ما این موضوع ازکارافتادگی است. یعنی بیشترین درخواستهایی که ما داشتهایم این موضوع است. مجری: در بحث اختصاص بودجه برای خود اجرای مواد مختلف قانون حمایت از حقوق معلولین قرار نیست کاری بکنید؟ اصفهانی: نه. چون ما یک موسسه خیریه هستیم، و هنوز به لحاظ مالی خیلی توانمند نیستیم که بتوانیم جذب بکنیم. مگر اینکه یک سری مذاکراتی باید داشته باشیم که افکار عمومی را درگیر بکنیم. درنتیجه این افکار عمومی ما بتوانیم بودجه بگیریم برای این موضوع حقوق معلولین. چون چیزهایی که با بودجه سروکار دارد خیلی کار سختتر میشود. یعنی شاید مثلاً پروسهاش خیلی طولانیتر بشود. ما چیزی که نیاز داریم الآن این است که بحث ازکارافتادگی را ما پیش ببریم، و دومیش بحثهای خانوادگی حقوق معلولین است که بتوانیم آن را یک سروسامان بدهیم. چون واقعاً معلولین با این موضوع خیلی درگیر هستند. |
تاریخ ثبت در بانک | 20 تیر 1400 |