کد | pr-43696 |
---|---|
نام | رضا |
نام خانوادگی | سحبان |
سال تولد | 1323 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
مهارت | شاعر، حافظ قرآن، ترانه سرا، موزیسین و دبیر |
کشور | ایران |
متن زندگی نامه |
او شاعر و ترانهسرای نابینای معاصر ، حافظ قرآن، دبیر دبیرستانها پایتخت، موزیسین بود و در نهم آذر1323 متولد شد. بهواسطه مأموریت کاری پدرش که ریاست دارائی زابل را عهدهدار بود در آن شهرستان چشم به جهان گشود و شناسنامه وی از زابل رقم خورد وی از بدو تولد نابینا بود. رضا یک سال با خانواده در شهرستان زابل اقامت داشت و پس از پایان مأموریت پدرش همراه خانواده به زادگاه پدرش در تهران خیابان عین الدوله (خیابان ایران) آمد و تا پایان عمر کوتاه ولی پر ثمر خویش در آن محل سکنی داشت وی از سن چهار سالگی نزد پدربزرگش مرحوم عباسعلی سحبان (فاضل فقیه الملک) که از فقهای طراز اول تهران و نابینا بود شروع به حفظ قرآن نمود و تا سن چهارده سالگی در منزل نزد اساتید فن به علوم مقدماتی فقه و زبان عربی و زبان فرانسه همت گماشت و بعد از آن تحصیلات کلاسیک خود را آغاز نمود و از دبیرستان دارالفنون موفق به اخذ دیپلم ادبی گردید متعاقباً وارد دانشکده الهیات و معارف اسلامی شد که مدرک لیسانس خود را در رشته منقول از آن دانشکده دریافت نمود.او به زبان فرانسه تسلط کامل داشته قرآن به زبان فرانسه را حفظ بود. وی سالها در سمت دبیر ادبیات فارسی و عربی و معارف اسلامی مشغول به تدریس در دبیرستانها بود و همچنین مدتی مدیریت کتابخانهها و چاپخانههای سازمان بهزیستی نابینایان را عهدهدار بود. از فعالیتهای هنری ایشان میتوان به نوازندگی ویولن و ترانه سرائی ایشان نام برد وی از هنرجویان استاد محمود ذوالفنون و مرحوم استاد حبیب اله بدیعی بود و به ساز ویولن تسلط کامل داشت که آثاری از ایشان باقیست. همچنین دو جلد کتاب شعر به نامهای چکیده احساس (انتشار در 1348) و شرارههای دل و ابیاتی چاپ نشده از او به یادگار مانده است که خود نشان از تسلط بالای وی در شعر و ادبیات فارسی میباشد. حاصل همکاری زنده یاد رضا سحبان با اساتیدی همچون اکبر محسنی،حسن اعتمادی،حسن یوسف زمانی و علیرضا خواجه نوری و دیگر آهنگسازان هم دوره خود خلق آثاری به یاد ماندنی است که با خوانندگانی چون بانو مرضیه،بانو عهدیه، بانو سیما بینا و آقایان منتشری،وفایی و دیگر خوانندگان اجرا گردید که در آرشیو موسیقی ملی موجود میباشد. رضا سحبان در روز سیام مهرماه 1356 شمسی در پی حادثه جانسوز تصادف در سن 33 سالگی به ملکوت پیوست.روحش شاد و یادش گرامی. لازم به ذکر است، کلیه دروس ابتدائی و متوسطه خود را نزد مادر فداکارش مرحومه کبری دبیران که خود در خانواده فرهیخته پا به عرصه حیات گذاشته بود فرا میگرفت و همواره پدر بزرگوارش مرحوم مصطفی سحبان مشوق و راهنمای ایشان در تمام مراحل تحصیل بودند .رضا سحبان در سال 1349 با همکاری عباسی اسلامی شرار انجمن ادبی نابینایان را تأسیس کرد. شعری درباره او: داییاش مرحوم استاد غلامرضا دبیران قطعه شعری سروده است که چند بیت از آن به شرح زیر است ابجد عشق است یاران این اثر / که از الف تا یای آن بارد شرر حرف حرفش اخگری سوزان بود / نغمهاش گه وصل و گه هجران بود ابجدی یابید در این برگها / نقششان از زندگیها مرگها گونه گونه سوزها و سازها / نالهها فریادها آوازها و در ابیات آخر عشق سحبان عشق ربانی بود / ملهم از اسرار قرآنی بود او سراپا دیده روشندلی است / در جوانی اوستاد کاملی است دیده حق دیدهای چشم آفرین / آفرین بر دیده او آفرین لطف یزدان باد سحبان را مدد / دولتش را صبح بین تا چون دمد از دبیران هدیهای بس نا قابل است / در حقیقتتر زبانی دل است سرودن شعر: او شاعری را از سن چهارده سالگی شروع کرد. اولین شعر او که مصادف با سیل آمدن در میگون بود این چنین سرود رفتم که خورم آب یخ میگون را / و ز غصه تهی کنم دل پر خون را غافل ز قضا و غدر چرخ کبود / بر باد دهد فکر من مجنون را از استاد سحبان چند هزار بیت اشعار چاپ نشده به یادگار مانده است. اکنون ابیاتی از او را میآورم. خارِ مغیلان در چمن جای گل آمد / زاغ و زغن در باغ جای بلبل آمد در جام و ساغر، خونِ دل جای مُل آمد / بدبختی و نکبت به سوی زابل آمد همراه خود آورد تاریکی سیاهی / اندوه، حرمان، یأس، ناکامی، تباهی آرامش یک خانه را ناگه به هم زد / در دیده، جای اشکِ شادی، اشکِ غم زد نقشِ چو من طفلی به هستی از عدم زد / بر جان مادر آتش رنج و الم زد آن دم که من پا بر سر دنیا نهادم / بنیاد و اصل خانهای بر باد دادم در نیمههای یک شب سرد خزانی / خاموش گشتند اختران آسمانی پوشاند مَه را تیره ابری ناگهانی / شد آشکارا آن زمان رازی نهانی در آن شبِ تارِ غمآلود غم انگیز / زاییده شد از مادری فرزندِ پاییز برخاست از جانها نوای بینوایی / شادی گرفت از چهرهها راه جدایی شد کینه اندر سینهها مِهرِ خدایی / ما را رضا خواندند با صد نارضایی با مَقدَمِ من عمر خوشبختی سر آمد / با دیدن من آه از دلها برآمد بیچاره مادر آرزوی یک پسر کرد / نُه ماه زحمت برد و عمرش را هدر کرد غم با امیدِ باطلی از دل به در کرد / آخِر نهال آرزوهایش ثمر کرد آذرمه آمد تا زند آذر به جانش / آذرمه آمد تا بیارد ارمغانش نُه ماه شبها تا سحر شب زنده داری / بیداری و بیخوابی و چشم انتظاری در جنگ با نومیدی و امّیدواری / بر درگه یزدان دعا و آه و زاری دلسردی و بیمهری و کین حاصلش بود / آن شور و شوق بیکران، این حاصلش بود گر چهرهام زرد است فرزند خزانم / روحم اگر مرده است طفل مهرگانم بیزار اگر از هستیم سیر از جهانم / جسمم اگر سرد است امشب نیم جانم مادر ز من بگذر من از دنیا گذشتم / از عشق و از امّید و از شادیها گذشتم گفتی تو را میخواستم تا وقت پیری / همراه و غمخوارم شوی دستم بگیری اکنون تو ای مادر به دام من اسیری / دانم که خواهی یا بمیرم یا بمیری مادر مکن زاری که این کار خدا بود / آن آرزو پیش خدا کاری خطا بود طفل خزانم دور از آغوش بهارم / گل نیستم، گل نیستم، خارم که خارم نفرین و صد نفرین بر آن شهر و دیارم / جز خاطرات تلخ من زآنجا چه دارم یک لحظه دنیا را به کام خود ندیدم / مرغ سعادت را به بام خود ندیدم آن شب که عریان پیکرم روی زمین بود / اندوه و غم با جسم بیمارم قرین بود از مال دنیا بهر من قلبی حزین بود / میکشت گر مادر مرا بهتر از این بود اکنون که سالی بیست از آن شب گذشته / بینم به آه و ناله و یا رب گذشته آن شب مگر او از خدای خویش ترسید / یا کودک خود را به چشم مادری دید یا از ترحم قلب او ناگاه لرزید / ما را به فرزندی برای خویش بگزید آخِر من آن فرزند دلخواهش نبودم / هنگام پیری یار و همراهش نبودم مادر گنه کردی که ما را پروراندی / با مهر یا قهرت به دامانم نشاندی شبها کنار بسترم افسانه خواندی / با دست خود ما را بدین محنت کشاندی گر میفشردی در نخستین شب گلویم / اکنون نمیدیدی که ریزد آبرویم دیدی دلا دیدی چه خاکی بر سرم شد / چون شمع سر تا پای سوزان پیکرم شد از عشق رسوایی پریشان خاطرم شد /اینها خدا کرد و مقصر مادرم شد دنیا شد اکنون چون حصار نای بر من / آتش گرفتم، سوختم، ای وای بر من من ماندم و آیندهای تاریک و مبهم / آیندهای پیچیده، نامعلوم و در هم عمری کشیدم بار درد و رنج و ماتم / بس کن خدایا غم که دیگر مُردَم از غم عمرم به ناکامی و بدنامی تبه شد / کاشانهام، بختم، شب و روزم سیه شد دانم که من آیندهای دشوار دارم / آیندهای جانکاه و نکبتبار دارم تا واپسین دم صبح و شامی تار دارم / تا وقت مردن با گدایی کار دارم چون خوردهام تیری من از صیاد گردون / کز دیدهام تا روز محشر میچکد خون فریاد، فریاد، از نیاز و بینوایی / فریاد از درد و فغان از بیدوایی فریاد زین سختی و محنت آشنایی / هرگز نباشد بهر من راه رهایی پاییز، ای پاییز، ای فصل غمآلود / فرسوده گردی جسم و جانم از تو فرسود افسوس، افسوس ای جوانی، ای جوانی / رفتی ولی با حسرت و با ناتوانی در گور بردی آرزوی شادمانی / یادت به خیر ای نوبهار زندگانی تا با تو بودم زنده بودم با امیدی / پیری رسید و شد نصیبم نا امیدی وقت است تا دیگر ز مردم گوشهگیرم / چون قو به دامان غزلهایم بمیرم در دام عشق آتشین خویی اسیرم / او را ستایش میکنم کز خلق سیرم شعرِ من است آن گُل که بویش بوی عشق است / من عاشقم، شعرم حکایتگوی عشق است تنها و سرگردان و از مردم گریزان / در نیمههای شب ز مژگان اشکریزان پر میکشم هر سوی چون مرغی شتابان / راهی سپارم من که بهرش نیست پایان آخِر خدایا راه ما را انتها کو؟ / تا کی دورنگی؟ چشمهی صدق و صفا کو؟ امشب میان بسترم جان میکنم من / بر آتشم از دیده آبی میزنم من آن موج سرگردان بیساحل منم من / در آرزو، در آرزوی مردنم من ای زندگی با من چه کردی در جوانی / سوزاندیَم در آتشِ عشقی نهانی مادر مگو او هم تو را میخواهد از جان / مادر مگو او اشک غم دارد به دامان با من مگو او چون تو دارد چشم گریان / دانم که آن پیمانشکن دلشاد و خندان غافل ز من شمع سرای دیگری شد / دانم که عشق من فدای دیگری شد مادر وفادارش مخوان آن بیوفا را / مادر مخوان این نامهها بهرم خدا را دانم که خود بنوشتهای این نامهها را / تا یک زمان بخشی تسلی جان ما را دانم که او یک لحظه دیگر یاد من نیست / یک لحظه یاد خاطرِ ناشاد من نیست از پیشم این گلهای رنگارنگ بردار / بر گرد من گلدان گل مگذار، مگذار من از گل و گلشن شدم بی زار بی زار / بهتر هزاران بار زین گلها بُوَد خار دیدم ز گلها رنگ و بوی بیوفایی / بیمهری و بدخویی و دیرآشنایی یک سال رفت و آن شبِ پاییز آمد / آن شامِ بی فردای درد انگیز آمد آن شامِ تارِ دردِ محنت خیز آمد / آن شامِ ظلمت بار آتش ریز آمد یعنی همان شامی که دنیا آمدم من / بر خرمنِ امّیدها آتش زدم من امشب چراغ خانهی ما گشته خاموش / طوفان شکستش، کرد با خاکش هم آغوش غم خیمه زد بر خانه، شادی شد فراموش / گشتند اهل خانهای امشب سیهپوش امشب، شب میلاد فرزند خزانیست / امشب، شب مرگ نشاط و شادمانیست مادر چرا این شمعها روشن نکردی؟ / یاد همه بودی تو یاد من نکردی رخسار من دیدی و جز شیون نکردی / یک دم ز شادی اشک بر دامن نکردی خو کردهام با ظلمت دنیای تارم / این شمعها آتش بزن گرد مزارم مادر تو کردی آرزو گردی پسردار / مادر تو بودی باعثِ عشقی شرربار مادر ببخشایم گرت گفتم گنهکار / بگذر اگر کردم ملامتهای بسیار افکن بر این رخسار بیرنگم نگاهت / آنجا به چشم خویش میبینی گناهت |
تاریخ ثبت در بانک | 20 آذر 1399 |
فایل پیوست |