کد | pr-41755 |
---|---|
نام | زینب |
نام خانوادگی | قهرمانی |
سال تولد | 1352 |
وضعیت جسمی | فقدان حرکتی |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی ، اجتماعی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | کارشناسی ارشد پرستاری |
مهارت | مهارتهای نرم افزاری (آفیس و ispring suite9 ، endnote و SPSS و..... ) آشنایی با زبانهای خارجی (متوسط زبان انگلیسی مدرک –MHLE ) نویسندگی (مولف کتابهای لبخندهای خدای خوبم و تکسوار) قلاب بافی |
اهم فعالیت ها | سوابق تحصیلی کارشناسی پرستاری، دانشگاه علوم پزشکی زنجان، بهمن 1372- خرداد 1377 کارشناسی ارشد پرستاری روان، دانشگاه علوم پزشکی ایران، مهر 1383 الی بهمن 1385 سوابق حرفه ای بیشتر از 20 سال سابقه کار دارم که 6 سال آن را به عنوان پرستار در بیمارستان بودم. سپس تا 1396 به عنوان مربی آموزشی غیر هیأت علمی و از 1396 تا کنون مربی هیأت علمی هستم. لینک صفحه اینجانب در سامانه علم سنجی اعضای هیات علمی https://isid.research.ac.ir/Zeinab_Ghahremani مقالاتم در سایتهای معتبر در این آدرس قابل دسترسی است |
کشور | ایران |
استان | زنجان |
شهر | زنجان |
متن زندگی نامه |
زینب قهرمانی فلج مغزی متولد 1352 زنجان کارشناسی ارشد پرستاری توضیح افراد بسیاری در جامعه معلولین هستند که به رغم معلولیت شدید، با تلاش و کوشش و پشتکار و مثبت اندیشی توانستهاند به مدارج بالای اجتماعی و علمی برسند. خانم زینب قهرمانی یکی از این افراد است. برای اینکه تجارب و یافتههایش را به اشتراک بگذاریم در مهرماه 1399 مصاحبهای با او انجام دادیم. این مصاحبه توسط مریم قاسمی اجرا شده است. متن گفتوگو * خودتان را معرفی کنید. ـ من زینب قهرمانی هستم. سال 1354 در روستایی از توابع زنجان به دنیا آمدم، ولی تاریخ تولد در شناسنامهام 1352 است. من چون تولد سختی داشتهام هنگام زایمان اکسیژن به مغزم دیر رسیده و دچار فلج مغزی شدهام. تحصیلاتم را تا کارشناسی ارشد پرستاری ادامه دادهام. * در مورد فعالیتهایتان در زمینههای ورزشی، هنری و علمی توضیح میدهید؟. ـ در زمینه ورزشی خیلی فعالیت نمیکنم. در زمینه کارم که شغلم را دارم. یک زمانهایی موسسه فرهنگی میرفتم، مصاحبه انجام میدادم، مثلاً کارهای پیاده کردن و اینجور چیزها بود. بعد یک مقدار هم با نویسندگی آشنا شدم و یک کتاب دل نوشته دارم، و یک کتاب هم در زمینه بازنویسی خاطرات شهید ابوالفضل نوری که از شهدای شهرمان است، دارم. * کجا شاغل هستید؟ ـ من مربی هیئت علمی دانشکده پرستاری مامایی زنجان هستم. * درباره کارتان بیشتر برای ما توضیح میدهید؟ ـ در زمینه آموزش دانشجویان پرستاری در زمینه روان، اینکه موارد و انواع اختلالات روانپزشکی و شیوه مراقبت از بیماران را برای دانشجویان پرستاری آموزش میدهم. * کدام دانشگاه درس خواندهاید؟ ـ کارشناسیم را همان دانشگاه پرستاری زنجان خواندهام، کارشناسی ارشدم را دانشگاه ایران گذراندم. * در مورد نویسندگی کتابهایی چاپ کردهاید، آیا شما دورههای نویسندگی را هم گذراندهاید؟ ـ خیلی رسمی نه. مثلاً موسسات فرهنگی که میرفتم، کلاسهای فوقبرنامهای که برگزار میکردند را شرکت میکردم، کتاب میخواندم، در این حد. ولی پیش استاد خاصی نرفته و تحصیل نکردهام. * نوع معلولیت شما جزء معلولیتهای شدید حساب میشود؟ ـ در کارت بهزیستیام، ثبت شده که شدید است. * شما مقالات علمی پژوهشی دارید؟ ـ بله. در گوگل اسکولار اسمم را بزنید مقالاتم را میآورد. فکر کنم دوازده سیزده عنوان باشد، شاید هم بیشتر. * در مورد عناوین و موضوعات کتابهایتان بیشتر برای ما توضیح میدهید؟ ـ یکی از کتابهایم که فکر کنم چاپ آن تمام شده، چون از طرف آن موسسهای که آنجا فعالیت میکردم فوق برنامه، چاپ شد و همانجا هم برای خرجهایش فروش رفت. «لبخندهای خدای خوبم» بود، در مورد دلنوشتههایی که در مورد خدا داشتم، آن لحظههایی که خدا را حس میکردم، آن را یک چندتایش را نوشته بودم. فایلاش را البته دارم. * به نظر شما افرادی که مشکلات جسمانی و معلولیت دارند چطور میتوانند در زندگی راهشان را پیدا کنند و به موفقیت برسند. ـ اول باید به خدا تکیه کنند؛ من خودم خیلی طول کشید که سازگار بشوم. حالا ماجراهایش را در آن کتاب لبخندهای خدای خوبم نوشتهام. من فکر میکنم اگر دیدگاهشان نسبت به زندگی و خودشان و اینها درست نشود، بیرون هر تغییری هم اتفاق بیفتد زیاد فرقی نخواهد کرد. مثلاً خودم تا 22 سالگی مدام میگفتم «چرا من؟»، بهانه میگرفتم، مدام اعتراض میکردم. بعداً قضایایی پیش آمد و در آن موسسه فرهنگی با زندگی شهدا و افراد دیگر آشنا شدم، آنگاه این سوال برایم مطرح شد که اگر اینها هم میخواستند بگویند «چرا من؟» اصلاً میرفتند جبهه؟ بعد این باعث شد که یواش یواش ذهنیتام عوض شد و احساس کردم با خدا دارم آشتی میکنم. یواش یواش دیدم عوض شد، حسم بهتر شد، و الآن دیگر خیلی آرامترم. یک لحظههایی میشود که آدم خسته میشود، ولی لحظهای است و میگذرد. اما آن موقعها خیلی طول میکشید. * به نظر شما خانواده چقدر موثر است در پیشرفت و موفقیت این افراد؟ ـ خب خانواده بسیار موثر است. من کل خانوادهام حامی هستند، مخصوصاً مادرم با اینکه سواد آنچنانی نداشت، ولی خیلی روانشناسانه برخورد میکرد. مثلاً اگر مشکلی برایم پیش میآمد، میگفت که خودت باید حلش کنی، ولی دورادور حواسش هم بود. من تا یک مدت حتی عصا هم برنمیداشتم، به غرورم بر میخورد. مادرم من را میبرد مدرسه و میآورد، به طوری که آرتروز گردن و اینجور چیزها گرفت. به هر حال حمایت خیلی مهم است. مثلاً خیلی از خانوادهها ترحم بیش از اندازه میکنند، و نمیگذارند خود معلول تلاش بکند و جایگاهش را پیدا بکند. از آن طرف هم یک سری خانوادهها با دید تحقیر نگاه میکنند، و نمیتوانند بپذیرند. هیچکدام از این دو برخورد صحیح نیست و ضرر دارد. به سبب کمبودهایی که داریم باید حمایت بشویم، ولی اینطوری نباشد که خیلی ما را وابسته بکنند و نگذارند خودمان راهمان را پیدا بکنیم. * محل کار شما چطور است؟ دید همکارانتان نسبت به شما و تواناییهایتان به چه صورت است؟ ـ من خیلی نمیدانم، چون خیلی برایم مهم نیست. من فکر میکنم آنقدر که دید خود آدم مهم است دید بقیه مهم نیست. یعنی خود آدم اگر در مورد خودش احساس خوبی نداشته باشد و از وضعیتش ناراضی باشد، همهاش فکر میکند دیگران او را کوچک میبینند. ولی وقتی خودش را توانمند ببیند، دیگران حالا به فرض اینکه یکی دو نفر «آخ و واخ» در دیدشان باشد مهم نیست اصلاً. البته دیدگاه همکاران خوب است. مثلاً در این شرایط کرونا من میگفتم دلم میخواهد کمتر بیایم و بیشتر مواظب باشم، مثلاً رئیسمان میگفت که «تو که قویتر از همه ما هستی.» * بعضی از معلولین که ما با آنها صحبت میکنیم، مخصوصاً در زمینه شغل، وقتی برای یک کاری بخواهند بروند، بیشتر از اینکه تواناییهایشان دیده بشود، آن شرایط جسمانیشان را میبینند، و به همین دلیل خیلی از دوستان توانمند در پیدا کردن شغل دچار مشکل هستند. ـ من هم شروعم اینطوری بود. من زمانی که آزمون استخدامی قبول شدم و برای مصاحبه رفتم، چون مخصوصاً رشتهای خوانده بودم که اصلاً حق نداشتم. پرستاری سلامت کامل جسمی میبرد، دقت هم نکرده بودم، چون آدم تا وقتی که داخل یک حرفه نیست و از آن دور است، فکرش نسبت به آن شغل خیلی واقعبینانه نیست. بعد من رفتم طرحم را گذراندم. یک چیزی که بود من وجدان کاریم خیلی بالاست، و کارم را با دقت فراوان انجام میدادم. یک مقدار اخلاقم تند بود، ولی اینکه وجدان کاریم بالا بود و با دقت انجام میدادم، این باعث میشد که پذیرفته میشدم. من بعد از گذراندن طرحم یک سال و نیم بیکار بودم. بعد که آزمون استخدامی قبول شدم، کمیسیون پزشکی رفتم، ولی داشتند ردم میکردند. من به دکتری که در کمیسیون پزشکی بود گفتم من به دبیری هم رسانده بودم و فلان. آن دکتر به من برگشت گفت که «فکر میکنی اگر دبیری خوانده بودی الآن میتوانستی کار کنی؟» بعد گفت «اصلاً برای معلولین ...» متأسفانه همه قوانین علیه معلولین است. بعد خیلی به من برخورده بود این حرفهای آقای دکتر. بعد خیلی متوسل شدم، که خوشبختانه از طریق خود ریاست دانشگاه که آن موقع رئیس بخش قلب بود، و من خودم طرحم را در بخش قلب گذرانده بودم، حل شد و ایشان موافقت کردند و من به صورت مشروط استخدام شدم. هنوز هم با اینکه بعد از سالها که پرستار بودم و بعد مربی آموزشی غیر هیئت علمی، الآن هم هیئت علمی شدهام، هنوز هم حکم استخدامیم مشروط است. یعنی این سختیها وجود دارد. * پس شما هم به نوعی این را قبول دارید که جامعه آنطور که باید از یک فرد معلول، حالا چه در زمینه زندگی عادیاش چه در زمینه تحصیل و اشتغالش حمایت لازم را ندارد، درست است؟ ـ نه، ندارد، اینکه هست. من با اینکه یک خانواده کاملاً حامی دارم، بعضی موقعها به آنها گفتهام و میگویم که فقط خداست که آنچنان که باید و شاید ما را دوست دارد. میپرسند چرا؟ میگویم نگاه کنید، شما با اینکه من را دارید که یک دختر معلول هستم، برای ازدواج پسرتان هیچ وقت نمیروید سراغ یک دختر معلول. دقیقاً این هست، و فکر میکنم تا حدودی هم طبیعی باشد. من یادم است یک بار روانپزشکمان به من گفت که «غصه نخور، غصه چه را میخوری؟» من اصلاً احساس نمیکردم غصه میخورم، ولی ایشان از چه این برداشت را کرده بود حالا کاری ندارم، بعد این را میگفت: «مردم ترسهایشان را اینطوری بروز میدهند. مثلاً طرف میترسد خودش بچه معلول داشته باشد، این را بهصورت ترحم مثلاً نشان میدهد، بهصورت نفرت مثلاً نشان میدهد.» من خیلی در این زمینه حساس نیستم. چون فکر میکنم خودم هم در موردهایی که نسبت به خودم تفاوت دارند، شاید به آنها یک جور دیگر توجه کنم. البته نه اینکه بخواهم توهین یا تحقیر کنم، ولی یک جور دیگری توجه میکنم. * شما بهعنوان یک فرد موفق که با تمام سختیهایی که داشتهاید، الآن از یک جایگاه اجتماعی خوبی برخوردار هستید، چه توصیهای برای دوستان خودتان دارید؟ ـ خودشان را نبازند، راهشان را پیدا کنند، و با سختیها مقابله کنند. ما باید بجنگیم. یعنی یک رزمندهایم که در صحنه زندگی باید مدام تلاش کنیم. حالا معلولیت من درست است در کارت شدید است، ولی خب توانستهام لااقل فعالیت مثلاً راه رفتن و اینها با عصا بوده. حالا مشکلات جسمیم اینها بعضاً زیاد میشود اذیت کننده میشود، ولی خب بچههای موفقتری بودهاند نسبت به من، مثلاً آقای وحید رجبلو. ایشان معلولیتشان خیلی شدید است، ولی با این حال چقدر روحیهشان خوب است. من فکر میکنم همه اینها بستگی دارد به اینکه، دیدت نسبت به زندگی چطور باشد، آن خیلی مهم است. دیدشان را سعی کنند درست کنند. یعنی به هر حال میشود زندگی کرد. من همیشه فکر میکردم که حتی اگر یک زمانی مثلاً شرایطم طوری بشود که فقط اجازه نفس کشیدن داشته باشم، بلندتر نفس میکشم که بگویم من زنده هستم. یعنی فکر میکنم شرایط اینطوری باید باشد. یعنی هرچقدر که توانایی داریم، حداکثر استفاده را از آن توانایی آدم ببرد. * صحبتی باقیمانده که من نپرسیده باشم؟ ـ من به گویندگی هم علاقه دارم، و الآن کلاسهای فن بیان به صورت مجازی شرکت میکنم. قلاببافی من هم عالی است، و قلاببافی هم انجام میدهم. ورزش هم در حد نرمش دارم. به مدت دو ماه بسکتبال نشسته شرکت کردم، اما به علت آسیبدیدگی دیگر ادامه ندادم. * شما الآن کتابی هم آماده چاپ دارید؟ ـ خیر. * با تشکر از اینکه وقت گذاشتید و در این گفتوگو شرکت کردید. |
تاریخ ثبت در بانک | 11 آبان 1399 |