کد pr-34476  
نام علی  
نام خانوادگی نعمتی  
سال تولد 1336  
وضعیت جسمی نابینا  
نوع فعالیت علمی-فرهنگی  
زبان فارسی  
تحصیلات کارشناسی علوم اجتماعی - تحصیلات حوزوی هم دارند  
اهم فعالیت ها ـ مسئول انجمن اسلامی نابینایان فارس ـ مشاور رئیس اداره بهزیستی فارس در امور نابینایان ـ جانشین معاون توانبخشی اداره بهزیستی ـ مسئول امور داخلی بهزیستی ـ فعال در اعزام کاروان‌های زیارتی ـ فعال در امور اجتماعی نابینایان شیراز  
کشور ایران  
استان فارس  
شهر شیراز  
توضیحات علی نعمتی در حوزه علمیه شیراز تحصیل کرد ولی بعداً به دانشگاه رفت و کارشناسی علوم اجتماعی دارد. در قرائت قرآن پیشرفت داشته و با آقای ذاکری قاری قرآن شیرازی دوست است. در مشهد و اصفهان رتبه در قرائت قرآن دریافت کرده است.
کارمند اداره برق فارس بوده و الآن بازنشسته شده است؛ و غیر از شغل رسمی و اداری در جاهای زیر هم فعالیت داشته است:
ـ مسئول انجمن اسلامی نابینایان فارس
ـ مشاور رئیس اداره بهزیستی فارس در امور نابینایان
ـ جانشین معاون توانبخشی اداره بهزیستی
ـ مسئول امور داخلی بهزیستی
ـ فعال در اعزام کاروان‌های زیارتی
ـ فعال در امور اجتماعی نابینایان شیراز
خدمات آقای نعمتی و فعالیت‌هایش، موجب شد تا به او توجه کنیم و تلاش کردیم مصاحبه‌ای با او انجام دهیم. بالاخره موفق شدیم در 10 تیرماه 1399 با ایشان گفت‌وگو کنیم. این مصاحبه توسط خانم مریم قاسمی اجرا شده است.  
متن زندگی نامه * لطف کنید خودتان را معرفی کنید.
ـ در سال 1336 متولد شدم. محل تولدم بوانات است. بوانات منطقه‌ای در نزدیک آباده در استان فارس است. من خیلی کوچک بودم که همراه خانواده به شیراز آمدم.

* شما چند فرزند دارید؟ لطف کنید اطلاعاتی از فعالیت‌هایشان بفرمایید؟
ـ سه فرزند دارم که هر سه ازدواج کرده‌اند. یکی کارمند بیمه، دیگری مغازه‌دار و فرزند بعدی هم خانه‌دار است.

* ابتدایی، راهنمایی و دانشگاه را در کجا تحصیل کردید؟
ـ ابتدایی را مدرسه شوریده بودم، سپس راهنمایی را همان‌جا بودم، دبیرستان را به طور آزاد در مدارس شبانه که آن موقع دبیرستان شاپور بود خواندم و یکی دیگر از این گونه مدارس، مدرسه شهید احمد مفتاحی کنونی است. اسم آن مدرسه در آن موقع را یادم نیست. دانشگاهم هم دانشگاه شیراز بود.

* حوزه را کجا درس خوانده‌اید؟
ـ حوزه را من در مدرسه خان شیراز گذراندم. به لحاظ وسعت مدرسه خان قدیمی‌ترین مدرسه‌ای است که در شیراز است که در زمان صفویه به دستور الهوردی‌خان ساخته شده است و به لحاظ علمی هم گرچه من خیلی دیگر خبر جزئی ندارم از مدارس شیراز، ولی تا آنجا که از دور اطلاع دارم، مدرسه خان شیراز هنوز هم بیشترین ظرفیت علمی را دارد.

* تحصیلات حوزه را تا چه سطحی خوانده‌اید؟
ـ تا سطح به اصطلاح لمعه و معالم خوانده‌ام. هم اکنون درحوزه لمعه (شرح لمعه) تدریس می‌شود؛ اما معالم الاصول را نمی‌دانم الآن هم تدریس می‌شود یا نه؟ به هر حال شرح لمعه جلد اول و دوم را و معالم را تمام کرده‌ام. صحبت این بود که رسائل و مکاسب و اینها را هم بروم که دیگر ناتمام ماند و دیگر آمدم سراغ برنامه‌های دیگر.

* چه شد که به سمت قرآن رفتید و انگیزه شما چه بود از اینکه قاری قرآن شدید؟
ـ من از همان دوران بچگی قبل از اینکه به سن مدرسه برسم و بعد بتوانم مدرسه مناسب پیدا کنم، چون آن موقع مدرسه برای نابینایان محدود بود و همه جا نبود؛ یعنی حتی موقعی که من به سن دبستان رسیدم هیچ مدرسه رسمی در شیراز وجود نداشت و کمی از موعد تحصیل من گذشته بود که بعد مدرسه شوریده افتتاح شد. به همین جهت از آن فرصتی که داشتم استفاده کردم و به یادگیری قرآن پرداختم. دامادی داشتیم که خدا رحمتش کند، ایشان اصرار داشت که من از وقتم که داشت هدر می‌رفت استفاده کنم و قرآن را حفظ کنم و من حافظه عجیبی داشتم و تعجب می‌کنم که آن موقع چطور با دو سه بار خواندن چند آیه این آیات حفظم می‌شد. تا حدود چهار پنج جزء از آخر قرآن، از سوره ناس به طرف اول قرآن را حفظ کردم و به خاطر اینکه یادم نرود هر وز صبح قبل از صبحانه یک ساعت نیم ساعت اینها را به سرعت مرور می‌کردم، حالا ترتیل و اینها سرم نمی‌شد، ولی می‌خواندم که یادم نرود. به همین جهت علاقه‌مند بودم که به اصطلاح در مسائل دینی قرآن مداحی اینها فعالیت داشته باشم، ولی به قول معروف نانم از این طریق نباشد؛ یعنی دوست داشتم درآمدم از تجارب دیگر باشد، ولی در زمینه‌های قرآن و مداحی و اینها هم فعالیت داشته باشم.

* الآن چند جزء از قرآن را حفظ هستید؟
ـ الآن که متأسفانه خیلی از آنهایی که حفظ بودم یادم رفته، ولی فکر کنم اگر جمع و جور کنم شاید دو یا سه جزء باشد. ولی متأسفانه خیلی‌هایش را به دلیل اینکه یا وقت نکرده‌ام یا به اصطلاح آن انگیزه‌های قبلی را نداشتم و فراموش کرده‌ام. ولی یک مقدارش را هنوز حفظ هستم.

* علت نابینایی خود را توضیح می‌دهید؟
ـ آن موقع یک بیماری بود به نام حصبه که خیلی از بچه‌ها گرفته بودند که من هم گرفتم. خیلی از بچه‌هایی که با من حصبه گرفتند خوب شدند، ولی من به اصطلاح مبتلا شدم و گهگاهی که آنها را ملاقات می‌کنم یادم می‌آید. بعضی‌هایشان هم یک لکه‌ای روی چشمشان باقی مانده که آن موقع می‌گفتند گُل. آن لکه روی چشم من هم باقی ماند. من را برده بودند دکتر که آن لکه پاک بشود، حالا این‌طور که می‌گویند نمی‌دانم دکتر دارو را اشتباه نوشته یا داروخانه اشتباه داده یا خود دارو مشکل داشته، به محض اینکه آن دارو را به چشم من می‌ریزند، یک ناراحتی خیلی شدیدی به من دست می‌دهد و خیلی بی‌تابی می‌کنم. از همان زمان چشم‌هایم رو به تخریب می‌رود و دکترها متأسفانه آن موقع، با وجود اینکه یکی از پزشکان با ما قوم و خویشی داشت، ولی کاری برای من نتوانستند انجام بدهند.
* از سوابق کاری خودتان در این سال‌ها می‌فرمایید؟
ـ اول که من رسماً در حوزه بودم و آنجا در مدرسه خان به‌صورت شبانه‌روز آنجا بودم و ضمن اینکه درس می‌خواندم، درآمدم هم از طریق حوزه بود، مختصر ماهانه‌ای که می‌دادند. یک موردی پیش آمد که من چند شب رفتم بیمارستان، آنجا یک آقا و خانمی بودند که آن موقع باهم ظاهراً نسبتی نداشتند، ولی نمی‌دانم حالا بعد باهم ازدواج کردند یا نه این دو نفر خیلی خیلی من را تشویق کردند که شما اگر می‌خواهید درس حوزه را ادامه بدهید حتماً برو خط بریل را یاد بگیر و به اصطلاح درس جدید را هم بخوان. این لحن آنها خیلی روی من اثر گذاشت و بعد از اینکه آمدم بیرون بررسی کردم و متوجه شدم که مدرسه شوریده هم افتتاح شده، به آنجا رفتم و ثبت‌نام کردم و شروع کردم به خواندن دروس جدید. همین باعث شد که کم‌کم حضورم در مدرسه خان کمتر شود و پس از مدتی بیرون آمدم.
دبیرستان بودم که در اداره برق مشغول به کار شدم و مدت سی و یکی دو سال در اداره برق کار کردم و بعد هم بازنشست شدم. دوازده سال اول را به عنوان اپراتور در تلفنخانه بودم و بعد از اینکه لیسانسم را گرفتم منتقل شدم به عنوان مسئول روابط عمومی اداره بودم. البته چون مدیران اداره به من لطف داشتند خیلی به من کمک می‌کردند که در کارم بتوانم موفق باشم، ولی به هر حال خودم هم توانستم از خودم پشتکار و علاقه نشان بدهم و به عنوان یک فرد موفق در قسمت روابط عمومی من سال‌ها فعال بودم و هنوز هم گاهی تماس می‌گیرند و از آن دوره یاد می‌کنند؛ زیرا فعالیت‌هایی که انجام می‌شد برای آنان جالب بود.

* به نظر شما اگر یک فرد نابینا بخواهد کارمند موفقی باشد باید چه ویژگی‌هایی داشته باشد؟
ـ بستگی دارد کارمند در چه سطحی بخواهد کار کند. مثلاً بخواهد یک اپراتور ساده باشد، یا بخواهد در زمینه‌های دیگر پیشرفت بکند، مسلماً اول باید مدارک تحصیلی‌اش را بالا ببرد و همزمان با آن دانش‌اش هم بالا برود. خیلی از دوستان فقط اسم از مدرک تحصیلی‌شان می‌آورند و با این وجود متوجه می‌شویم که از دانش چندان بهره‌ای نبرده‌اند. به عنوان مثال من چند شب پیش یک نفر را دیدم که مرتب می‌گفت من دبیر ادبیات هستم، بعد آن موقع هرکس یک شعری می‌خواند، ایشان آمادگی برای خواندن شعر نداشت. به هر حال منظورم این است که فقط ادعا نکند و اطلاعاتش را هم بالا ببرد.
آنان باید سعی کنند که استقلال شخصیش را حتماً بالا ببرد، حتی‌الامکان به افراد دیگر کمتر متکی باشند. البته در زمینه‌هایی که نیاز است متکی باشد و از دیگران استفاده کند، با مراعات اخلاق و کمال متانت و صبوری از دیگران استمداد بخواهد؛ یعنی یک حالتی نداشته باشد که دیگران از اطرافش پراکنده بشوند و از دستش دلخور بشوند و بجای اینکه به وی کمک کنند بیشتر به او ضربه بزنند. با رعایت نکات این‌چنینی به نظر من می‌تواند فرد موفقی باشد.
همچنین با مدیران ارتباط خوب داشته باشد. اینکه گفتم در روابط عمومی توانستم به نظر خودم فرد موفقی باشم، یکی از عواملش این بود که با مدیران واقعاً رابطه خوبی داشتم و این رابطه یک رابطه به اصطلاح متعادل و درستی بود، نه صرفاً بر اساس جلب ترحم و توجه.

* از مسئولیت‌هایتان در انجمن اسلامی نابینایان فارس بفرمایید؟
ـ این انجمن از زمانی که تشکیل شد تا این سال‌ها که دیگر هم فعالیت آن انجمن کم شد و هم خود من دیگر کارهایم زیاد شد که نتوانستم آنجا خیلی حضور داشته باشم، کلاً مسئولش من بودم. دوستان دیگر هم واقعاً خیلی زحمت می‌کشیدند. بچه‌هایی که بودند الآن هم کم و بیش فعال هستند، منتها انجمن همین آقای شایسته‌نیا که یک جای مستقلی را خودش اداره می‌کند، آقای بیاتی بود که واقعاً از بچه‌های زحمتکش و خیلی خوش‌فکر بود، آقای رضازاده بود و خیلی از بچه‌های دیگر و آن موقع یک حُسنی که بود نابیناها مثل حالا این‌جور نبودند که همه‌شان بخواهند ادعای ریاست داشته باشند و به اصطلاح سنگ منم را به سینه بزنند. آن موقع واقعاً تعداد زیادی از نابیناها خالصانه و مخلصانه جمع شده بودند و می‌گفتند حالا که شما تصمیم گرفته‌اید کار کنید، ما هم کمک می‌کنیم. یکی می‌گفت که من هیچ کاری از دستم برنمی‌آید، ولی در همین حد که می‌توانم بیایم بایستم اینجا و افراد که می‌آیند و می‌خواهند بروند کفش‌هایشان را بگذارم جلوی پایشان و تمیز کنم؛ یعنی به دلیل تواضعشان آمادگی همکاری در هم سطوح را داشتند؛ منظورم این است که آن موقع کمتر منم منم کردن‌ها و این ادعاها مطرح بود.

* با توجه به همکاری‌ای که با این انجمن داشته‌اید به نظر شما تشکل‌های مردمی در ایران چه ضعف‌هایی دارند و چه کارهایی باید انجام بدهند که روند کاریشان بهتر باشد؟
ـ به نظر من ضعف خیلی دارند. تشکل‌ها احساس مسئولیتشان کم است، تخصصشان کم است، آن ارتباطات لازم را با بدنه نابینایان ندارند و وقتی که شروع می‌کنند به کار یک تعدادی را به عنوان اعضا دور خودشان جمع می‌کنند، حالا یا حق عضویت می‌گیرند یا نمی‌گیرند، ولی محدوده فعالیت‌هایشان فقط در همان تعداد اعضایی هست که دارند و در زمینه جمع‌آوری کمک متأسفانه اصلاً به شخصیت نابینایان توجه نمی‌کنند و عمدتاً شخصیت نابینایان را فدای جمع‌آوری کمک‌هایشان می‌کنند. از این اشکالات زیاد دارند که اگر من بخواهم واردش بشوم فکر کنم همه وقت مصاحبه شما را بگیرد.

* برای حل این مشکلات راه‌کاری دارید؟
ـ بله، راهکار که من دارم، ولی به شرطی که افراد آماده بشوند و واقعاً یک روز به این نتیجه برسند که باید روش قبلی را کنار بگذارند و به طرف اینها بیایند. وگرنه بله راهکارهایش خیلی ساده است و معنایش این نیست که این افراد راهکار ندارند، خیلی‌هایشان هم می‌دانند، اما حالا به دلایل مختلف این کارهایی که الآن دارند انجام می‌دهند یک جورهایی به نفعشان است که دارند انجام می‌دهند.

* از فعالیت‌هایتان با سازمان بهزیستی بفرمایید؟
ـ بله، من همان‌طور که در انجمن اسلامی بودم، به دلیل چند جلسه مشترک که با بهزیستی تشکیل شد که آنها واقعاً مایل بودند و آن موقع افراد خیلی مخلص‌تری در رأس بهزیستی بودند، چند جلسه مشترک بین ما تشکیل شد و قرار شد که ما در زمینه کارهای اجرایی و مشورتی به آنها کمک بکنیم. من‌جمله اینکه هفته‌ای یک روز من می‌رفتم سازمان بهزیستی و در معاونت توانبخشی حضور پیدا می‌کردم و در کارهایی که بود از نزدیک به معاونت توانبخشی و کارشناسی که داشتند کمک می‌کردم؛ و آنها هم این قدر بها می‌دادند که به عنوان مثال هر موقع من می‌خواستم نزد مدیرکل یعنی آقای حبیبی بروم. اصلاً صحبت از وقت و اینها نبود، یعنی مثل کارمندهای درجه یکشان من هر موقع می‌رفتم همین‌طور سرم را می‌انداختم پایین می‌رفتم و این نشانه خوش‌نیتی آنها بود و اطمینانی که به من داشتند؛ و بعد به جایی رسید که آمدم داخل مرکز نابینایان و برای من حکم زدند به عنوان مدیر داخلی مرکز نابینایان که با این ترفیع مرکز نابینایان تقویت شد و بعد به‌صورت شبانه‌روزی درآمد و از این طریق ما توانستیم تعداد زیادی از نابینایانی که تا آن موقع سواد نداشتند را جمع بکنیم و به اصطلاح به اینها هم سواد آموزش بدهیم و به اصطلاح عمدتاً حداقل مقطع ابتدایی را پشت سر بگذارند که خوشبختانه تعداد زیادی از اینها توانستند جذب کار بشوند و چندتایشان هنوز شاغل هستند و تعداد زیادشان هم حتی رسیده‌اند به حد بازنشستگی و داشتن زندگی بهتر.

* با توجه به اینکه سال‌ها در کنار مسئولان بهزیستی بوده‌اید، به نظر شما چرا بعضی از نابینایان و دیگر معلولان نسبت به بهزیستی نوعی بدبینی دارند به حرف‌هایی که بهزیستی می‌زند و اعتماد نمی‌کنند؟
ـ عرض کنم که چند علت دارد. اولاً این رابطه‌ها دیگر کم شده، یعنی دیگر بهزیستی معلولین را مددجو حساب می‌کند؛ یعنی صرفاً یک کالایی که ساخته شده برای دریافت مدد؛ بنابراین این ارتباطات خیلی کم شده. حتی تشکل‌ها هم همان‌طور که من خدمتتان مثال زدم که ما یک وقت رابطه خوبی داشتیم، دیگر با بهزیستی آن‌طور رابطه‌ای ندارند و اگر کاری با بهزیستی داشته باشند باید کلی معطل بشوند تا یک وقت بگیرند و اگر هم بگیرند بیشتر در حد تشریفاتی است.
دوم عوض شدن کارمندهای بهزیستی است که واقعاً آن موقع افرادی که آمده بودند خیلی‌هایشان با علاقه می‌آمدند؛ یعنی آن موقع دو سه نفر از افرادی که در رأس بهزیستی بودند، مثل آقای حبیبی، آقای عشقی و آقای خاتمی، اینها کسانی بودند که در نهادهای انقلابی مثل سپاه کار می‌کردند و بعد از اینکه اینها تصمیم گرفتند از سپاه بیرون بیایند بهزیستی را انتخاب کردند، در حالی که می‌توانستند خیلی جاهای دیگر را آن موقع انتخاب کنند. منظورم این است که از روی علاقه و عشق و دلسوزی آمده بودند؛ و همچنین به اصطلاح بدنه بهزیستی یک افرادی بودند که عمدتاً بر همین اساس انتخاب می‌شدند که به اصطلاح بیایند خدمت کنند؛ و یک تعدادی هم از همان زمان پیش از انقلاب مانده بودند که آنها هم باز کسانی بودند که به عنوان انجام خدمت واقعاً آمده بودند و صرفاً به عنوان شغل نیامده بودند. ولی الآن در بهزیستی خیلی‌ها فقط به عنوان شغل می‌آیند و به عنوان خدمت یا به عنوان اینکه به اصطلاح بتوانند یک گره‌ای از کار باز کنند نیامده‌اند.
آن موقع که من در مرکز نابینایان بودم یک راننده‌ای بود که این راننده یک کار خلافی کرد و به هر حال کارش رسید به بازداشت و زندان و این چیزها. بعد از هفت هشت ماه که از زندان آمد بیرون، سازمان بهزیستی برای ایشان حکم اخراج زده بود. ولی متأسفانه به دلیل دلسوزی چند تا از خانم‌ها که آنجا کار می‌کردند که این‌قدر رفتند به اصطلاح التماس کردند که ایشان به اصطلاح زنش جوان است، سه تا بچه کوچک دارد و فلان و این حرف‌ها و ایشان را اخراج نکردند، نه تنها اخراج نکردند، بلکه آمدند برای ایشان زدند کمک کارشناس بهزیستی. منظورم تفاوت افرادی که آن موقع حضور داشتند با افرادی که الآن حضور دارند، هم یکی از عواملی است که این مشکل پیش آمده بین معلولین و سازمان بهزیستی. موارد دیگری وجود دارد که فکر کنم بیانش خیلی به درازا بکشد.

* به نظر شما بهزیستی باید چه اولویت‌هایی را در زمینه اقداماتی که می‌خواهد انجام بدهد در دستور کارش قرار بدهد تا رسیدگی به معلولان بهتری بشود؟
ـ بهزیستی الآن یکی از مشکلاتی که دارد این است که شده یک جای عریض و طویلی که خیلی از مسئولیت‌ها را به آن داده‌اند، بدون اینکه زیرساخت‌هایش را درست کنند. یادم است آن موقع در یک سمیناری بودیم و یکی از دوستان که خیلی هم عصبانی بود گفت «سازمان بهزیستی شده یک دیگی که انواع حبوبات اعم از نخود و لوبیا و عدس و انواع اینها را ریخته‌اند داخلش، بدون اینکه بدانند چه می‌خواهند درست کنند.» یکی از کارهایی که باید بشود به نظر من این است که بعضی از مسئولیت‌های سازمان بهزیستی به جاهای دیگر داده بشود و با توجه به اینکه سازمان بهزیستی سبک‌تر می‌شود، آن‌وقت نیازهای معلولین شناخته بشود که نیازهایشان از همان بچگی که آموزش داده می‌شود به معلولین و می‌خواهند به اصطلاح آموزششان را شروع کنند و ادامه بدهند، با توجه به آن مراحل برایشان برنامه‌ریزی کنند که چطور و چه تعدادی از نابینایان می‌توانند با یک آموزش در بعضی از مشاغل کار بکنند و چه تعدادشان نیاز است که بیایند بالاتر مثلاً کارهایی در حد اپراتوری و اینها و چه تعدادی بیایند وارد دانشگاه بشوند و آن افرادی که وارد دانشگاه شدند به چه صورتی.
به هر حال نیاز به تغییر زیرساخت و تغییر پرسنل و اینکه یک مقداری از مسئولیت‌های سازمان بهزیستی به جاهای دیگر واگذار شود، من فکر کنم که و صددرصد ارتباط نزدیک‌تر با معلولین، می‌تواند این مشکلات حل بشود و وضع بهتری داشته باشند.

* به طور کلی بخواهید ضعف‌ها و قوت‌های سازمان بهزیستی را بگویید، چیست؟
ـ سازمان بهزیستی از آن موقع که ما آنجا رفت و آمد داشتیم، نسبت به آن موقع خیلی هم به لحاظ نیروی انسانی گسترده شده و هم به لحاظ داشتن مراکز از قبیل ساختمان و امکانات. اگر از همه این گستردگی که پیدا کرده و این کمیت و کیفیتی که به دست آورده روی همه اینها برنامه‌ریزی بکند و از اینها استفاده بکند، واقعاً می‌تواند به خیلی‌ها خدمت بکند.
و این عادت را هم می‌خواهم ترک بکند که الآن سازمان بهزیستی هم مثل خیلی از ادارات دیگر عمدتاً سراغ کارهایی می‌روند که مثلاً بخواهند همین امروز عصر از طریق رادیو و تلویزیون یک نمود تبلیغاتی نشان داده بشود، بیشتر سراغ این کارها می‌روند و از این کار هم پرهیز کنند و سرمایه‌گذاری بکنند برای فعالیت‌هایی که در آینده نتیجه می‌دهد، بخصوص اشتغال نابینایان و مسأله مسکنشان و به اصطلاح تحکیم خانواده.

* با توجه به اینکه نابینایان در زمینه قرآن فعال هستند و پیشرفت‌های خوبی داشته‌اند، به نظر شما رشته‌های قرآنی برای نابینایان چه پیامدهای مثبت و تأثیراتی را می‌تواند داشته باشد؟
ـ قرآن که به هر حال یک برکتی است که هرکسی به طرفش برود به قول یک استادی که در همان مدرسه خان داشتیم که یادم است اول درس معالم بود که به اصطلاح نوشته بود: العلم کنز الفقرا و زین الاغنیا یعنی قرآن و داشتن علم برای فقرا مثل گنج و برای اغنیا و ثروتمندان نوعی زینت است. بنابراین قرآن هم همین حالت را دارد و قطعاً هرکس به طرفش برود از برکتش بهره‌مند می‌شود، حالا چه بخواهد از این طریق ارتزاق بکند و چه اینکه بخواهد به اصطلاح به‌صورت افتخاری یا برای ذوقش به طرف قرآن برود. قطعاً قرآن برکات زیادی دارد و هم به لحاظ مادی و هم به لحاظ معنوی و هم به لحاظ اجتماعی تأثیرگذار است در زندگی نابینایانی که به طرف قرآن می‌روند.

* در زمینه‌های دیگر چه توانایی‌هایی دارید؟ مثلاً در زمینه ورزش یا دیگر زمینه‌ها؟
ـ ورزش‌های قهرمانی و همگانی متأسفانه فرصت نکردم بروم. در حد همین خانه به ورزش می‌پردازم. من خیلی از مواردی که توانستم در آن فعالیت کنم مواردی بود که به دلیل شرایط پیش آمد و من هم همراهش رفتم، به دلیل اینکه فکر می‌کردم به اصطلاح حالا خیری پیش آمده و یا نیاز است. به عنوان مثال تازه جنگ تمام شده بود، از بنیاد مستضعفان تماس گرفتند و گفتند «تعدادی از افرادی که در جنگ جانباز نابینا شده‌اند ما برای اینها می‌خواهیم برنامه‌ریزی بکنیم، چکار می‌توانید بکنید؟» من هم رفتم با آنها جلساتی داشتم و اینها با من یک قراردادی بستند که وقت اضافه‌ام را آنجا می‌رفتم و با این حضور تعداد زیادی از نابینایان را، علاوه بر نابینایانی که در شیراز حضور داشتند، ما کلاس گذاشتیم و خط بریل را یاد گرفتند و علاوه بر اینکه خط بریل را یاد گرفتند، آموزش‌های لازم را به آنها دادیم، مثل کار کردن به عنوان اپراتوری تلفن، کار کردن در رادیولوژی‌ها با استفاده از امکانات آن موقع و به هر حال کارهایی که نابیناها می‌توانستند انجام بدهند ما این آموزش‌ها را به آنها دادیم که تعدادی از آنها نه به دلیل نیاز مالی که به هر حال باید آن موقع تأمینشان می‌کردند، اما خودشان مایل بودند که یک جا شاغل باشند، اینها را ما از این طریق شاغل کردیم. بعد یک نفر به نام آقای واحدی که در لار که ما از این طریق شاغلش کرده بودیم، موقعی که آقای رفسنجانی خدا رحمتش کند آمده بودند این بیمارستان را افتتاح کنند، با ایشان هم صحبت کرده بودند و سوال کرده بودند که «چطوری شما آمده‌اید اینجا مشغول شده‌اید؟» ایشان هم قضیه را توضیح داده بود، آقای رفسنجانی هم یک نامه تشکر برای من نوشته بودند و همان موقع هفتاد و پنج تومان پول به من دادند به عنوان اینکه این کار را به اصطلاح شروع کرده‌ایم و این خدمت به جانبازان نابینا انجام شده.

* در پایان اگر خاطره یا نکته مهمی باقی مانده برایمان بیان بفرمایید.
ـ بله، خاطره که زیاد است. اما یک خاطره اینکه من یک روز در اداره بودم یکی از دوستان به من زنگ زد و گفت که «به خاطر عید قربان و چون کم‌کم داریم به ماه محرم نزدیک می‌شویم، مداح‌ها مشغول‌اند و کم پیدا هستند. برای یک منطقه جنگی طرف پاوه و سنندج یک قسمت از سپاه (حالا اسم پادگانش یادم رفته) مداح می‌خواهند، شما می‌توانید بروید؟» من گفتم فکرهایم را می‌کنم جواب می‌دهم تا آمدم فکرهایم را بکنم اینها خودشان رفته بودند از طریق اداره برق اقدام کرده بودند. مدیرعامل برای من نوشته بود که «اگر مایل هستید بروید، دیگر برایتان مأموریت می‌زنم.» دیگر من هم فکر کردم حالا این فرصت پیش آمده، گفتم مأموریت نمی‌خواهم، ولی می‌روم و این باعث شد که من مدتی هم در مناطق جنگی حضور داشته باشم و این واقعاً یکی از بهترین خاطرات و بهترین دورانی بود که من آنجا حضور داشتم و با بسیاری از رزمندگانی که آنجا بودند دوست شدم؛ و شب‌ها برنامه‌ها و دعاهای مختلف و مواردی که به عنوان مناسبت‌ها بود و سعی می‌کردم فقط به مداحی محدود نباشد و در موارد دیگر هم در زمینه‌های تبلیغاتی و اینها به رزمنده‌ها کمک کنم و در خدمتشان باشیم.

* با تشکر از حضور جنابعالی در این گفت‌وگو.
 
تاریخ ثبت در بانک 22 تیر 1399