کد pr-31542  
نام روبخیر  
نام خانوادگی شریفی  
سال تولد 1330  
وضعیت جسمی نابینا  
نوع فعالیت علمی-فرهنگی  
زبان فارسی  
تحصیلات کارشناسی ارشد حقوق  
کشور ایران  
استان ایلام  
شهر آبدانان  
متن زندگی نامه روبخیر شریفی
مصاحبه

توضیح
خانم روبخیر شریفی متولد 1330 در آبدانان (ایلام) بر اثر سرخک در طفولیت نابینا شده است. الآن 69 ساله است و منبع درآمد، خانه و سرپرست ندارد. به رغم اینکه تحصیلات عالی دارد ولی مشکلات فراوان مالی دارد. لازم است بهزیستی و افراد نیکوکار به این‌گونه افراد شریف و پاک توجه کند و حداقل سرپناهی برای آنان فراهم آورد. در 18 اردیبهشت 1399 با ایشان مصاحبه‌ای داشتیم. این مصاحبه توسط خانم مریم قاسمی انجام شد. ایشان اهل و ساکن شهر آبدانان است. آبدانان در استان ایلام است. راه دره شهر به دهلران از آن می‌گذرد.
داستان زندگی این خانم عبرت آموز است. آن‌گونه که خودش می‌گوید دختر خان بوده ولی چون نابینا بوده، چیزی به عنوان ارث به او نداده‌اند. بهزیستی به عنوان سرپرست و قیم این‌گونه افراد می‌تواند اقدام کند و نسبت به حقوق مالی آنان اقدام کند.


متن گفت‌وگو
* لطف می‌کنید در مورد زندگی تولد و تحصیلاتتان برای ما توضیح بدهید؟
ـ به علت اینکه شهر آبدانان امکانات نداشت، تحصیلاتم را دیر شروع کردم، یعنی از سال 1375 در 45 سالگی شروع به تحصیل کردم، و کل دوره تحصیلم یازده سال طول کشید. سه سال دوره راهنمایی را طرح جامع گذراندم و دیپلمم را در هفت سال دریافت کردم. لیسانسم را هم در کرمانشاه در دانشگاه آزاد کسرا در سه سال در شش ترم به پایان رساندم.

* رشته تحصیلی‌تان چه بوده است؟
ـ رشته روانشناسی عمومی. در دوره کارشناسی ارشد به علت اینکه خودم نمی‌توانستم پایان نامه بنویسم، به یک شخص توضیح دادم و او برای من پایان‌نامه‌ام را نوشت. من درسش را در یک سال تمام کردم، و تقریباً هشت ماه دنبال پایان‌نامه‌ام بودم که این شخص درستش نمی‌کرد. من طول کل دوره تحصیلم یازده سال بود.

* کارشناسی ارشد شما در چه رشته‌ای بوده است؟
ـ کارشناسی ارشد روانشناسی بالینی.

* تاریخ تولدتان چیست؟
ـ در 12 خرداد 1330 متولد شدم.

* کجا شاغل هستید؟
ـ شاغل تمام وقت نیستم، به‌طور پاره وقت تلفنچی بهزیستی آبدانان هستم. نیز پاره وقت با بهزیستی کار می‌کنم، اما حقوقی ندارد. می‌گویند تو درس خواندی، کمکت کردیم. البته دانشگاه و لیسانس پول داده‌اند. هر شش ماه یک میلیون و ششصد هزار تومان به من می‌دهند، اما خرجم نمی‌رسد. من هم به شما پناه آوردم. خانه هم ندارم، هیچ سرپرستی هم ندارم. خوابگاه به خوابگاه می‌گردم، الآن یک سال است که آمده‌ام پیش برادرم. آنجا هم اگر جا باشد می‌آیم.

* متولد همان آبدانان هستید؟
ـ بله، متولد آبدانان هستم. آن زمان مادرم رفت ایلام و گفت من قبول دارم دخترم بیاید آنجا درس بخواند. آنها گفتند ما به‌صورت شبانه‌روزی قبول می‌کنیم. اما برادرم اجازه نداد و گفت حق نداری بروی. مادرم چون امضا کرده بود، گفت نه، بگذارم دخترم درس بخواند، خانه نشین نباشد، عیب ندارد، من امضا می‌کنم، امضا کرد برای مدیرکل. من شروع کردم به درس خواندن. به من می‌گفتند تو با این سن و سال چه کار داری تحصیل را. تقریباً به شناسنامه 45 سالم بود که شروع به تحصیل کردم.

* دیپلمتان را در همین مدرسه‌های عادی گذرانده‌اید؟
ـ همین‌جوری می‌رفتم سر امتحان یعنی به روش غیر حضوری امتحان می‌دادم و پیش رفتم.

* پس دیپلمتان را غیرحضوری خوانده‌اید.
ـ بله. فقط پیش دانشگاهی را حضوری یک خانمی بود مثل خودم، خانم منصوری، گفت وجدانم قبول نمی‌کند، چون این خانم می‌خواهد بیاید پیش دانشگاهی، یک صندلی می‌دادند پیش او می‌نشستم، بعد آن خانم چیز نمی‌کرد، خودم ضبط می‌بردم.
آبدانان شهر کوچکی است و امکانات ندارد، و دوست دارم به شهر بزرگی بروم. یعنی این‌قدر علاقه به درس دارم، اگر امکانات باشد، فکر نکنم دانشجویی در کشور بتواند از من جلو بزند. استعدادم خوب است، فقط امکانات برای پیشرفت نداشتم.

* شما نابینا هستید دیگر، درست است؟
ـ بله، نابینای مطلق. هشت ماهم بوده که سرخک نابینایم کرد.

* آن‌وقت درمان هم نداشت؟
ـ خانواده من آن‌وقت خانواده خان این منطقه بود. گفتند این کور شود یک بچه دیگر می‌آوریم. من را به هیچ دکتری نبردند.

* پس وضع خانواده شما آن موقع خوب بود.
ـ بله، وضع خانواده من آن موقع خوب بود؛ اما چیزی برای من نگذاشته‌اند، ارثیه که برایم نگذاشته‌اند، هیچ. زمین‌گیر هستم. نابینای مطلق هستم. اما در شهرهای بزرگ، در کرمانشاه که بودم، کاری نداشتند، خودم با عصای خودم.

* چرا رشته روانشناسی را انتخاب کردید؟
ـ حقیقتش من رشته علوم سیاسی دوست داشتم، اما نمی‌گذاشتم خودم، رشته‌ام را انتخاب کنم. می‌خواستم تجربی بروم، گفتند اگر انسانی می‌روی، برایت تعیین رشته می‌کنیم، اگر نمی‌روی نه. آقای نوری‌زاده دکتر بود، آن موقع معاونت توانبخشی بود. وقتی رفتم انسانی علوم سیاسی را دوست داشتم. انسانی خیلی درسش سنگین است. گفتند تجربی هم نمی‌شود، کار و دانش هم نرو. دیگر تعیین رشته دبیرستانی را خودم اجازه نداشتم. فقط علاقه‌ام به تجربی بود. فیزیک با آن سنگینی که شما با بینایی نمی‌توانید، من 14.5 گرفتم. انسانی هم تا روانشناسی عمومی را نگذرانی نمی‌توانی بالینی بروی.
از صدا سیمای ایلام آمدند فیلم زندگی‌نامه من را گرفتند. اگر آن فیلم را ببینید می‌دانید چطور درس خوانده‌ام.

* آیا یک نسخه از فیلم را شما خودتان دارید؟
ـ نه، فیلم را گفتند پخشش می‌کنیم، داده‌اند به شبکه خبر. گفتند می‌خواهیم پخشش بکنیم، دیگر نمی‌دانم. به من زنگ زدند، گفتم سریالش بکن، گفت نه، سینمایی‌اش می‌کنم.

* تحقیق یا مقاله یا کتابی چیزی چاپ کرده‌اید؟
ـ نه، کتاب چاپ نکرده‌ام.

* مقاله چطور؟
ـ مقاله هم نه، هزینه‌اش را ندارم. می‌خواهم بروم یک مقاله چاپ بکنم، برای دکترا می‌خوانم مقاله ندارم.

* یعنی الآن برای دکترا شرکت کرده‌اید؟
ـ بله، کنکور دکترا شرکت کرده‌ام، اما سه روز است که اسپیکرم خراب شده و درسم عقب افتاده است، و آبدانان هم تعمیرکار ندارد که درستش بکنند. پارسال کنکور امتحان دادم و شبانه قبول شدم، اما بهزیستی زنگ زد و گفت نه، ما شبانه پول نمی‌دهیم.

* ان‌شاءالله امسال می‌خوانی و دولتی قبول می‌شوی؟
ـ دولتی یا آزاد، آزاد هم قبول بشوم بهزیستی می‌دهد. البته نه همه هزینه‌اش را، نصفش را می‌دهد.

* در مورد پایان‌نامه‌ای که داشتید، موضوعش، و حالا یک توضیحاتی می‌دهید که در مورد چه بوده است؟
ـ موضوعش مقایسه کیفیت زندگی شغل معلمان سالم و دارای درد مزمن، موضوعش این است، نگرش، و پنجاه درصدش سالم هستند، پنجاه درصدشان مزمن هستند. بچه‌هایی که می‌روند سر کلاس و معلمشان حالش خوب باشد، لباس‌هایش خوب باشد، بچه‌ها خیلی، اصلاً علاقه دارند ... معلم خودشان را دوست دارند. ... معلم زیاد درس بدهد خوب نیست، معلم باید داستان برای بچه‌ها بگوید. بگوید من این‌طور بودم، زندگیم این‌طور بود، و خدا این‌طور کمک کرد، تلاش کردم. معلم‌هایی که سالم هستند همیشه برای بچه‌ها داستان می‌گویند. اما معلم‌هایی که درد مزمن دارند و سرحال نیستند، بچه‌ها سرافکنده می‌شوند، بچه‌ها اصلاً درس نمی‌خوانند، علاقه به درس ندارند. موضوع پایان‌نامه‌ام این است. من می‌خواستم درباره افسردگی بنویسم، به مدیر گروه گفتم، او خودش روانشناس بالینی بود، او گفت خیر، این را قبول دارم. دیگر این را بردم.
من خودم نمی‌توانستم بنویسم، چون نه لب‌تاپی دارم، نه گوشی گویا دارم، هزینه‌اش را ندارم. یک مستمری به من می‌دهند، آن موردی که می‌گویم دو سال است که به من معرفی کرده‌اند، نه بیمه دارم، ... یک سال در کتابخانه بودم ... یک سال است که بهزیستی آبدانان هستم، اصلاً نه بیمه دارم، نه حقوق درست و حسابی دارم که چیزی برای خودم بخرم، لب‌تاپی بخرم، گوشی گویایی بخرم، هیچ.

* این سه سال در کجا کار کردید؟
ـ یک سال کتابخانه کار کرده‌ام، کتابخانه مرکزی هم می‌رفتم برای کامپیوتر، کامپیوتر هم یک دختری به نام شریفی درس می‌داد، خیلی بلد بودم. سال دوم در کتابخانه دانشگاه علمی کاربردی ایلام در بخش مرجع کار می‌کردم. دریافت کتاب مراجعان را ثبت می‌کردم. کتاب‌ها قیمتی بودند، می‌بردند مطالعه می‌کردند دوباره برمی‌گرداندند. خوابگاه نداشتم، آنجا خوابگاه نبود، گفتند برو خانه سالمندان. من نمی‌توانم در خانه سالمندان زندگی کنم. درست است سنی از من رفته، اما اعصاب سالمندان نداشتم. زن داداشم آمد گفت بیا خانه خودمان ...

* الآن هم که بهزیستی آبدانان تلفنچی هستید، درست است؟
ـ تلفنچی آبدانان هستم. کارم که کار است، منتها پولش نیست. اما پول درسم را همه‌اش را دادند. شش میلیون و ششصد و شصت و شش هزار تومان پول لیسانسم بود که گرفتم. هزینه خوابگاه را هم یک بنده خدا داد، و بهزیستی کرمانشاه قبول نکرد بدهد، و گفت ما پول خوابگاه نمی‌دهیم. الآن خوابگاه ایلام را هزینه‌اش را خودم از مستمری‌ام دادم، و آنها فقط چهارصدهزار تومانش را دادند. دو میلیون هزینه خوابگاهم و دو میلیون هزینه پایان‌نامه‌ام را هم خودم دادم، که هنوز نمی‌توانم جورابی برای خودم بخرم، و هنوز قرض آن پیش خودم است، و هنوز آرام آرام پولی که به من می‌دهند واریزش می‌کنم برای آنها.

* مهارت‌های دیگر هم دارید؟ مثلاً کار هنری؟
ـ بله، کار هنری هم بلد هستم. گیوه بافی و کنف بافی و قلاب بافی و میل بافی بلد هستم. اما قلاب بافی و میل بافی چون ایلام نداشت مدرکش را نگرفتم. اما کنف بافی را داشت که مدرکش را گرفتم.

* قالیبافی چطور، بلد هستید؟
ـ خیر. فکر نکنم نابیناها بتوانند قالیبافی بکنند.

* از کارتان راضی هستید؟
ـ بله، عشق کار دارم، اما پولش کم است.

* درآمدی که از آن به دست می‌آورید به اندازه نیست؟
ـ نه. بعد از شش ماه یک میلیون و ششصد به من می‌دهند. حالا یک تخم مرغ چقدر است؟ هشتصد تومان. دو سه بار هم با آقای شادکام مرکز نابینایان تهران صحبت کردم، گفتم شاید آنجا کار به من بدهند، اما نشد.

* تا الآن زندگینامه شما جایی چاپ شده است؟
ـ زندگینامه فقط آن فیلمی است که از من گرفتند، و از سرگذشتم سوال پرسیده‌اند.

* به نظر شما بزرگترین مشکل نابینایان در راه تحصیلشان چیست؟
ـ اگر وسایلش را داشته باشند، خط بریل که برای ما سنگین است.

* شما خط بریل کار نمی‌کنید؟
ـ خط بریل کار کرده‌ام. منتها خط بریل امروز که کتاب می‌گیری، وقتی می‌خوانی، فردا خراب می‌شود، چون کاغذ است. مشکل ما امکانات و وسیله است. من تا حالا با نابیناها زیاد هم کلاس داشته‌ام، ادامه ندادند. فقط یکیشان به نام خانم اسماعیلی لیسانس گرفت و الآن تلفنچی یک شرکت است، خانه هم به او داده‌اند در ایلام، ازدواج هم کرده و یک دختر هم دارد. دیگر بقیه ادامه ندادند. من در آسایشگاه درس خواندم. من اگر در خانه برادرم بودم، زن داداشم این‌قدر برایم زحمت می‌کشید، در یک سال سه کلاس می‌گرفتم. اما در خوابگاه روانی روزگارم را گذراندم.
ولی خدا یک شانسی به من داده که بچه‌ها خیلی جذبم می‌شوند. البته بیشتر بچه‌هایی مثل شما، نه بچه‌های هم سن و سال خودم، بچه‌های کوچک خیلی جذبم می‌شوند، همیشه هرجا بروم.

* به نظر شما بهزیستی مرکز شهرستان‌ها کارهایی را برای شما انجام می‌دهند؟ در کل از کارهایشان راضی هستید؟
ـ کارهایی می‌کنند. من گفتم غیرحضوری درس خوانده‌ام. دو تا خواهر مراقب شیفتم بودند، خانم نظری خودش و خواهرش و خانم موسوی. خانم نظری بچه‌اش کلاس پنجم بود، همکلاسم بود، می‌رفت از دفتر بچه‌اش می‌آورد یادم می‌داد. اگر کسی گوش بدهد، کمک می‌کنند، درس می‌دهند. قلاب بافی را هم آنها یادم دادند، کنف بافی را هم آنها یادم دادند. مگر من خودم بلد بودم؟ بچه‌های مراقب آسایشگاه یاد دادند.

* به نظر شما این انجمن‌های فعال در حوزه معلولین به چه کاری می‌آیند؟ چه نظری درباره آنها دارید؟
ـ خوب هستند. در کتابخانه مرکزی خانم شفیعی برای بچه‌ها معلم گرفته، ولی بچه‌ها را نمی‌آورند، دو روز می‌آورند یک روز نمی‌آورند. ما نابینا داریم الآن در تهران فوقش را می‌خواند. اینجا پسرهای نابینا بیشتر درس می‌خوانند.

* پس یعنی می‌گویید امکانات تا حدی وجود دارد، ولی خانواده‌ها باید خودشان همکاری بکنند.
ـ بله، در کتابخانه مرکزی نابینایان همه چیز برایشان فراهم شده، فقط اگر خانواده‌ها همکاری بکنند.

* در پایان اگر صحبت خاصی دارید بفرمایید.
ـ نظر خاصی ندارم. اگر می‌توانید برای چاپ پایان نامه‌ام به عنوان کتاب کمک من باشید چون خودم هزینه‌اش را ندارم و اینکه کمک کنید تا بتوانم سرپناهی برام خودم بگیرم.

* با تشکر از اینکه در این گفت‌وگو شرکت کردید.


مأخذ
بانک جامع اطلاعات معلولان.
 
تاریخ ثبت در بانک 25 خرداد 1399