کد | pr-23725 |
---|---|
نام | محمدرحیم |
نام خانوادگی | خوشلهجه |
سال تولد | 1355 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | کارشناسی ارشد فقه و مبانی حقوق اسلامی |
اهم فعالیت ها | دبیر آموزش و پرورش |
کشور | ایران |
شهر | قوچان |
متن زندگی نامه |
این مصاحبه در تاریخ 8 اسفند 97 توسط دفتر فرهنگ معلولین انجام شده است. * لطفاً مختصری از زندگی خود، تحصیلات، نوع و علت معلولیتتان برای ما بفرمایید؟ ـ بنده محمدرحیم خوشلهجه متولد 20 دیماه 1355 و کمبینا هستم، معلولیتم مادرزادی است، محل تولدم روستای فرخان از توابع شهرستان قوچان است. به خاطر اینکه مدارس استثنایی آن زمان نبود، من در سن 9 سالگی مدرسه شهید محبی تهران رفتم و آنجا مشغول به تحصیل شدم و تا دوم دبیرستان آنجا بودم. بعداً آمدم مشهد و در مشهد مدرسه خاص نابینایان و کمبینایان یعنی مدرسه امید ادامه دادم. سال 1376 دیپلم گرفتم و در کنکور شرکت کردم و از طریق کنکور سراسری دانشگاه پیام نور مشهد در رشته فقه و مبانی حقوق اسلامی قبول شدم. با اینکه بعضی از دوستان پیشنهاد دادند که دوباره شرکت کنم و روزانه قبول بشوم، ولی من همان سال ثبتنام کردم. من به خاطر اینکه میخواستم در کنار درس خواندن کار هم بکنم و یک منبع درآمد هم داشته باشم و بتوانم خرج خودم را دربیاورم، برای همین همان سال ثبتنام کردم. * مدرسه امید هم مثل مدرسه شهید محبی است؟ ـ بله، به همان شکل است، منتها با امکانات کمتر و مقداری محدودیتهای خاص خودش. * کجا اشتغال دارید و منبع درآمد شما چیست؟ ـ در حاشیه بگویم که پدرم سال 1364 یعنی (وقتی 9 ساله بودم) مرحوم شدند و در واقع مادرم تکفل ما را بر عهده گرفت. وقتی دیپلم گرفتم و بزرگ شدم، کمکم خودم احساس وظیفه کردم که خودم باید برای درآمد خودم کاری بکنم. برای همین در خود روستا شغل دامداری که به هرحال شغل اجدادی ما هست را همراه درس خواندن شروع کردم، بعد در همین محل سکونتم دامداری میکردم. هم دامداری میکردم و هم یک مقداری در کنارش به برادرها کمک میکردم. ما سه تا برادر هستیم و با هم کار میکنیم، یعنی هر کاری میکنیم با هم هستیم. * در بین برادرها فقط شما کمبینا هستید؟ ـ بله، فقط من. البته برادرزادههایم هم دو سه تایشان مشکل دارند. یکیشان که پنج سال دارد که یکی دو بار هم عملش کردهاند و الآن دیدش خوب است. یکی دو تا از برادرزادههای دیگرم هم ضعف بینایی دارند. یعنی اینطور نیست که بشود گفت کمبینا. * تا چه مقطعی و در چه رشتهای ادامه تحصیل دادید؟ ـ من معتقدم که درست است که معلولین یک محدودیتهایی دارند، ولی باید حتیالمقدور روی پای خودمان بایستیم. حالا درست است که از ناحیه چشم یک محدودیتی داریم، ولی انسان میتواند از تواناییهای دیگرش کمک بگیرد و حتی از افراد دیگر که مکمل نقطه ضعف آدم باشند و در کنار همدیگر کار بکنند. من هم همین رویه را ادامه دادم، هم کار کردم و هم درس خواندم و به خاطر اینکه صرفاً اشتغال به تحصیل نداشتم و کار هم میکردم، یک مقداری تحصیلاتم طول کشید، شش سال طول کشید و خیلی سخت بود. چون هم کار میکردیم و هم درس میخواندیم. بعد آن زمان محدودیتهای خاص خودش را داشت. من شهرستان بودم، کتاب که میگرفتیم، کتاب و جزوات را باید میدادم برای ضبط کردن، امکانات الآن هم نبود، نوار کاست بود با حجم زیاد و کلاس هم بعضی موقعها نمیرسیدم بروم، این خودش یک مقداری ایجاد مشکل میکرد؛ اما به هرحال با تمام فراز و نشیبها سال 1382 من لیسانسم را گرفتم. سال 1384 یا 1385 (تاریخ دقیق یادم نیست) ازدواج کردم. سه تا فرزند دارم و فرزند اولم امیرعباس 17 اردیبهشت سال 1388 به دنیا آمد و خدا را شکر قدمش خیر بود. به همین خاطر، 4 خرداد پذیرفته شدم و شروع به کارم کردم و سرکار رفتم. فرزند دومم مهدیار هم سال 1390 متولد شد؛ یعنی همان زمان که کار پذیرش را انجام میدادیم، همکارم زنگ زد که کار انتقالت درست شده است. فرزند سومم هم 31 اردیبهشت امسال به دنیا آمد. بنده هم کار میکردم، هم آزمونهای استخدامی را هم سعی میکردم شرکت بکنم، منتها یک مشکلی که برای شرکت در آزمونها داشتیم، چون آزمونها متفاوت بود، طبیعتاً منابع درسی هم متفاوت میشد و کتابها که باید گویا میشد، اینها خودش ایجاد مشکل میکرد. به هرحال با همه این فراز و نشیبها در آزمونهای استخدامی شرکت میکردم. سال 1386 یک آزمون استخدامی برای آموزش و پرورش بود که من ثبتنام کردم، اما قبل از اینکه آزمون را بدهم، یک دفعه تهران رفتم، برای اینکه پیگیری کنم از طریق قانون سه درصد. چون استرس داشتم و میترسیدم در این آزمون قبول نشوم، من با استفاده از این تبصره و قانون میخواستم بدون آزمون این مرحله را طی بکنم. بالاخره به تهران رفتم و در دفتر ریاست جمهوری ممکن نشد، پیگیری کنم؛ ولی به دفتر مقام معظم رهبری رفتم، آنجا من را به نهادی ارجاع دادند و آنجا نامهام را که مطرح کردم؛ ولی موافقت نکردند و گفتند شما صرفاً فقط باید از طریق آزمون شرکت بکنید. این هم تجربهای بود که باید روی پای خود مستقل تلاش کنم و به شهرستان آمدم و در آزمون شرکت کردم و قبول شدم. بعد فرآیند تشکیل آزمون و مصاحبه و تقسیم جا و اینها حدود یک سال طول کشید و تقریباً از سال 1388 کارهای نهاییاش انجام شد و بعد دیگر، البته آن قانون سه درصد را هم لحاظ نکردند؛ یعنی کاملاً رقابت عادی کردم با بقیه شرکت کنندهها، حتی موقع مصاحبه هم میخواستند ما را رد کنند. من موقعی که رفتم مصاحبه پزشکش به من گفت که ما به عینکیها گیر میدهیم، شما که دیگر نمیبینید. بعد من دیگر از طریق استانداری پیگیری کردم و رفتم آنجا یک کارمندی مسئول اجتماعی بود، به ایشان گفتم یک قانون است که ما را بدون آزمون بپذیرند، اما من آزمون را دادم و قبول شدم و فقط میخواهم که این لطف را در حقم بکنند که به خاطر کمبینایم من را رد نکنند. مصاحبه هم من میروم، اگر قبول شدم، شدم، اگر هم که نشدم هیچ. ولی من میخواهم که رد شدن من به خاطر ضعف بیناییم نباشد. پذیرفتند و یک نامهی به من دادند و من با این نامه رفتم کارگزینی و آنها هم دستورش را دادند، دیگر پزشک نادیده گرفت و بعد کارهای نهاییاش انجام شد و بالاخره از 4 خرداد 1388 مشغول به کار شدم. اول رفتم خاف، یک سال خاف خدمت کردم، آنجا مربی امور تربیتی بودم. بعد از یک سال چون آنجا دانشآموزهایش کم بود و از طرفی مدرسه استثنایی بود و از طرفی چون آنجا اهل تسنن هم هستند، یک مقداری برای من سخت بود حقیقتش. بالاخره ترجیح دادم جایم را عوض کنم. درخواست انتقالی دادم و آمدم تربت جام و درخواست تغییر سمت هم دادم که بروم سر کلاس. بعد در تربت جام این کار انجام شد. در تربت جام هم سه سال خدمت کردم و در آنجا معلم مقطع ابتدایی بچههای نابینا بودم. بعد از این سه سال من دوباره درخواست دادم برای انتقالی به شهر خودم یعنی قوچان که موافقت شد و آمدم قوچان. در قوچان هم دوباره یک سال مربی امور تربیتی بودم. بعد سال دومش دوازده دوازده شدم، یعنی دوازده ساعت مربی امور تربیتی و دوازده ساعت کلاس و از سال سوم به بعد تا الآن دیگر بیستو چهار ساعت موظفیم را سر کلاس میروم، کلاس بچههای خودمان میروم. بعد الآن هم حدود ده سال سابقه کار دارم. بعد از چند سال در 1396 در کنکور شرکت کردم و شهر شیروان دانشگاه آزاد قبول شدم و الآن هم در مرحله پایاننامه هستم. * برای مقطع ارشد چه رشتهای قبول شدید؟ ـ همان رشته قبلی خودم، یعنی فقه و مبانی حقوق اسلامی. * گویا موضوع پایاننامه شما حقوق معلولین است، چرا این موضوع را انتخاب کردید؟ ـ بله، من در مورد همین، چون بالاخره همین احکام معلولین در فقه ما در ابواب و فصلهای پراکنده آمده است. مثلاً قسمتهایی از آن در عقود مثلاً میگویند افراد ناشنوا آیا خودشان میتوانند عقد را بخوانند یا نه، یا مثلاً قسمت محجورین که شامل درواقع همین معلولین ذهنی است. بالاخره چون بهصورت پراکنده بود، من احساس کردم که اگر بتوانیم هم در زمینه فقه و هم در زمینه حقوق یک مجموعه جمع و جوری را به هم برسانیم که هم برای اداره خودمان خوب است، اگر کسی خواست به یک مجموعه مختصری هم در زمینه عبادات معلولین و هم در زمینه حقوق معلولین یک منبعی را در دسترس داشته باشد، تصمیم گرفتیم این کار را بکنیم. البته نمیدانم برای چه اساتید خیلی مخالفت میکردند و خیلی سخت بود. * علت مخالفتشان چه بود؟ ـ من نفهمیدم. احساس میکردند که منبع ندارد یا دلیل دیگری داشتند. حتی من مجبور شدم قبل از نوشتن پروپوزال و انتخاب موضوع، مجبور شدم کلاً یک وقتی را بگذارم برای فصل بندی کامل از پایاننامهام و آن را ارائه بدهم که اول آن تصویب بشود، یعنی بر خلاف رویهای که وجود دارد تا اجازه بدهند من چنین موضوعی را کار بکنم. خدا را شکر این رضایت را دادند، الآن هم داریم کارهایش را انجام میدهیم که ارائه بدهیم. * پس به نوعی علت اینکه این موضوع را انتخاب کردید این بود که در این زمینه احساس نیاز کردید؟ ـ بله. * فکر میکنید نوشتن این پایاننامه چه تأثیری میتواند در جامعه هدف داشته باشد؟ ـ تأثیری که در جامعه هدف دارد این است که ارگانهای مربوط مثل آموزش و پرورش استثنایی و بهزیستی میتوانند به یک مجموعهای دسترسی داشته باشند، بدون اینکه در ابواب پراکنده فقهی یا حقوقی بخواهند دنبالش بگردند، خیلی راحت به یک مجموعهای دست پیدا میکنند که آن سوالهایی که مدنظرشان است را به یک سری از جوابهایش دست پیدا کنند. البته خب شاید یک پایاننامه حجمش آنقدر زیاد نباشد که همه سوالهای جامعه هدف را پاسخ دهد، اما حداقل میتواند یک پلهای باشد برای محققین دیگر که بخواهند عمیقتر در این زمینه کار بکنند و در این زمینه راه گشا باشد. * فکر میکنید چه زمانی پایاننامه شما آماده دفاع بشود؟ ـ بستگی دارد که این پروپوزال ما چه زمانی تصویب بشود و استادان چه زمانی این را تصویب بکنند. چون از زمانی که پروپوزال تصویب نهایی بشود ما شش ماه بعدش میتوانیم دفاع بکنیم. من الآن مشکلی هم که دارم هم بچه مدرسهای داریم و هم خودم مدرسه میروم و چون برای این کار به هرحال منابع را خانمم باید در کنارم بنشیند مطالعه کنیم، یک مقداری برای من زمانبرتر است. انشاءالله من امیدوارم که به هرحال در حد همین شش هفت ماه بتوانیم جمعش کنیم. * برای آینده خودتان چه برنامههایی دارید؟ ـ حقیقتش من خیلی علاقه به ادامه تحصیل دارم؛ اما نمیدانم تقدیر ما این بوده که هرموقع خواستیم این کار را بکنیم یک مانعی نگذاشته این کار انجام بشود؛ یعنی مثلاً زمانی که از خاف آمدیم تربت جام، تصمیم گرفتم که بنشینم منابع را بخوانم که روزانه قبول بشوم، ولی به خاطر مشغله کاری و خانواده نشد. الآن که دارم ارشدم را میگیرم، اگر شرایط اجازه بدهد دوست دارم ادامه تحصیل بدهم. * در زمینههای دیگر مثل ورزش، قرآن یا در زمینههای هنری هم فعالیتی داشتهاید؟ ـ خدمتتان عرض شود من دورانی که مدرسه شهید محبی بودم، گروه سرود خوبی داشتیم آنجا به نام گروه سرود ندای فجر. آن زمان در تهران مراسمهای دهه فجر خیلی باشکوه برگزار میشد. اصلاً عجیب بود. ما از مهرماه که میرفتیم مدرسه، میرفتیم برای تست صدا و از بین آنهایی که قبول میشدند گروه سرود تشکیل میشد؛ و از اواخر مهرماه کار شروع میشد تا برای مراسم دهه فجر آماده شویم؛ و آقای عبدیپور آذرماه که میشد میگفت دارم زنگ میزنم وقت بگیرم برای برنامههای دهه فجر، {شرکتهای مختلف ...} همیشه میرفتیم برنامه اجرا میکردیم؛ و واقعاً خاطراتی که هر موقع به آنها فکر میکنم خیلی برای من لذتبخش است. خب الآن متأسفانه دیگر مراسمهای دهه فجر کمرنگ شده است؛ و بعضی جاها هم متأسفانه به جای موسیقیهای خوب و با محتوا، از موسیقیهایی با ریتم تند استفاده میکنند. دیگر ما آنجا به عنوان هنرجو به هرحال عضو کوچکی بودیم. ورزش هم میکردم. ورزش گلبال را من همیشه انجام میدادم و فوتبال هم بازی میکردم. مشهد هم آمدیم همینطوری بود. اینجا که آمدیم در فعالیتهای اجتماعی هم شرکت میکردیم. یک دوره عضو شورای اسلامی روستا بودیم. در این تشکلهای معلولین که ویژه نابینایان هست عضو شدهایم و الآن هم عضو هستیم. * در زمینه قرآن چطور، فعالیتی نداشتهاید؟ ـ نه متأسفانه، توفیقی نداشتهام. قرآن را در حد شخصی میخوانم و کارهای روزانهام را انجام میدهم. پایاننامه را هم من خیلی دوست داشتم تخصصیتر باشد. حتی من پایاننامهای که میخواستم بنویسم، اولش با عنوان حقوق معلولین با گرایش ویژه حقوقی بود، اما اساتید گفتند نه فقه هم باشد. ما هم مجبور شدیم دو بخش پیشبینی بکنیم، یک بخش فقهی و بخش دیگر حقوقی. ولی خب خودم دوست داشتم پایاننامهام را در زمینه مذاهب کار کنم. چون محل خدمتم جایی بود که اهل سنت هم بودند و خیلی دوست داشتم در این زمینهها کار کنم؛ اما خب به هرحال ضوابط دانشگاهی و اینها اجازه ندادند. الآن هم برنامههای شبکه ولایت را دنبال میکنم و خیلی علاقه دارم. * مطلب دیگری دارید که بفرمایید؟ ـ من به دوستان دیگر بخصوص بچههای معلول یک توصیه دارم و شما از قول من به بچههایی که با آنها در ارتباط هستید بگویید که اگر دیگران برای شما کاری نمیکنند، خود شما هر کاری از دستتان برمیآید برای خودتان باید انجام بدهید. من فکر میکنم خودم این کار را کردم. خب اولاً شش سال طول کشید تا من لیسانسم را گرفتم، چون در کنار درس کار هم میکردم، خیلی دوران سختی بود. بعد از اینکه فارغالتحصیل شدم هم من شش سال کار آزاد کردم. این شش سال زمانی بود که در تربت جام خشکسالی شدید بود و دامها را به خاطر اینکه ضرر کردیم فروختیم و خدا درست کرد و آمدیم اینجا. خاطرم هست که روزی که در تنهایی خودم بودم و شدیداً اضطراب داشتم که چطور میشود، با این وضعیتی که افراد عادی همه بیکارند، ما که دیگر هیچ، همینطور استرس داشتم. خدا را گواه میگیرم، یک چیزی به ذهنم خطور کرد، قرآنی کنارم بود، به فکرم خطور کرد فالی به همین قرآن، یک نگاهی به این قرآن بیندازم. قرآن را که باز کردم این آیه آمد. «وَکَأَیِّنْ مِنْ دَابَّةٍ لَا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ یَرْزُقُهَا وَإِیَّاکُمْ ۚ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» یعنی خدا همان لحظه جواب من را داد و به من نهیبی زد که تو چرا نگران روزی هستی؟ خدایی که روزی چهارپایان را میدهد. چهارپایی که ممکن است دنبال رزق و روزیش هم نباشد، اما خدا میدهد. خدا انگار همان لحظه از طریق قرآن به من گفت که روزی تو را هم میدهیم؛ و حتی خدا سمیع است و میشنود خواسته بندهاش را؛ و بالاتر از آن "علیم" به هرحال یک صفتی است که بالاتر است دیگر؛ یعنی یک موقع من میشنوم صدای کسی را، بعد میفهمم چه میخواهد، اما یک موقع طرف خواستهای دارد و من به او میگویم تو اصلاً نمیخواهد بگویی، من میدانم تو چه میخواهی. همینجا هم همینطور است، یعنی خدا میگوید تو اصلاً حتی نمیخواهد ابراز حاجت بکنی، من اصلاً حاجت تو را میدانم چه است. خدا را شاهد میگیرم، از همان لحظه یک آرامشی به من دست داد و تا الآن هم داریم با آرامش زندگی میکنیم. * از حضور شما در این مصاحبه تشکر میکنیم. |
تاریخ ثبت در بانک | 13 اسفند 1397 |