کد | pr-23515 |
---|---|
نام | اشرف |
نام خانوادگی | قندهاری (بهادرزاده) |
مرتبط با معلولان | عمومی |
نوع فعالیت | اجتماعی |
زبان | فارسی |
اهم فعالیت ها | همکار آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک |
کشور | ایران |
استان | تهران |
متن زندگی نامه |
خانم اشرف بهادرزاده همکار آسایشگاه معلولین و سالمندان کهریزک حاجیه خانم اشرف قندهاری (بهادرزاده) همکار با وفای آسایشگاه خیریه کهریزک و مولف کتاب ارزشمند آشنایان ره عشق و مادری دلسوز و مهربان برای معلولین و سالمندان آسایشگاه کهریزک میباشند. مصاحبه: متن مندرج در ذیل قسمتی از مصاحبه ایشان با گزارشگر مجله شادکامی میباشد: خانم «اشرف بهادرزاده» یکی از بانوان توانمند ایرانی است که از نخستین روزهای تأسیس کهریزک تا امروز چون مادری مهربان و فداکار در کنار معلولین و سالمندان با عزمی راسخ و ارادهای آهنین جهت آسایش، رفاه، حل مشکلها و کمبودهای کوشیده است و تاج افتخار سرپرستی، نظام بخشی و مدیریت این پروژه عظیم بر سرش میدرخشد. اکنون همه از کوچک و بزرگ در فضای حیات، سالن و اتاقهای کهریزک به سراغ مادر میآیند و درد دلهایشان، بغضهایشان، گریهها و شادیهایشان را با او تقسیم میکنند. آری! امروز، مادر ترزای ایران از کهریزک دیروز که در بیابانی 1000 متری با یک ساختمان کوچک که سرشار از بوی تعفن بود، با بیمارانی که هر لحظه انتظار مرگ را میکشیدند، شهری ساخته است با نظمی کمنظیر و به همت فرشتگان نیکوکار از دیوارهای کهنه قدیمی که لانه عقربها و مارها بود، تشکیلاتی با تمام امکانات رفاهی، فرهنگی، خدماتی، علمی، آموزشی و توانبخشی فراهم ساخته است. از بیمارستان و مسجد و فضای سبز گرفته تا مدرسه، مجتمع مسکونی و حتی موزه! در اولین برخورد، اخلاص، صداقت و صورت و سیرت زیبای او مرا تکان داد، گویا از بهشت آمده است، بوی بهشت زیبای خداوند به مشام جانم میرسید. در آسایشگاه کهریزک شما امروز مکانی سرسبز، زیبا، پر از پویندگی و حرکت را میبینید و این تلنگری است برای آدمیهایی که با وجود برخورداری از سلامتی و نعمت جوانی همیشه از کمبودها مینالند و بار اشتباههای خود را به گردن اجتماع و این و آن میاندازند. اگر بگویم زندگی، در کهریزک است، اغراق نکردهام. معلولین که با پا فرش میبافند، ساز مینوازند، نقاشی میکشند، نابینایانی که حافظ میخوانند، چند زبان را به شیوایی صحبت میکنند. سالمندانی که از خانه طرد شده بودند، امروز کمک خرج خانواده شدهاند و... به راستی که اگر عمر انسان، بخشیدنی بود، نیم عمرم را بر او میبخشیدم، چرا که من در لحظه لحظهام به مفهوم واقعی زندگی میکنم، اما او که در لحظه لحظهاش به مفهوم واقعی به هزاران نفر زندگی میبخشد، به شکرانه نعمتها بیشماری که در اختیار داریم، به یاری دستان توانگرمان کهریزکی دیگر بسازیم، چرا که همه میتوانیم به شیوه «مولا علی» دستگیر ناتوانان و دردمندان باشیم، به شیوهای که در آن: عشق هست، ایمان هست، سیب هست! و عشق، تنها عشق، تو را رساند به امکان یک پرنده شدن. ـ چرا و چه انگیزهای باعث شد که شما به سراغ کمک به اشخاص نیازمند اجتماعی بروید؟ انگیزه من از زمان طفولیت و از دامان مادر بود. از زمانی که بچه کوچکی بودم و حس نوع دوستی را در مادرم میدیدم. چرا که، مهرورزی و کمک به همنوعان یکی از اصول و پایههای خانواده من بود. ما 70 سال قبل از مشهد به تهران مهاجرت کردیم. پدرم آن چنان پولدار نبودند. خانواده ما شامل پدر 29 ساله، مادر 23 ساله و 5 کودک بود. 70 سال قبل، تهران دیدنی بود تمام تهران محدود میشد به خیابان خراسان، ری، دهنه بازار، ناصرخسرو، لالهزار و شاه آباد قدیم و سبزه میدان. همین قدر کوچک و محدود 2تای ما مدرسه میرفتیم، مادرم میآمد جلو مدرسه، بچهها را نگاه میکرد و انتخاب میکرد. وقتی دقت میکردم، میدیدم توجه دارد که به عنوان مثال کدام بچه لباس مناسبی نپوشیده یا کفش کهنهای به پا دارد. به شیوه قشنگی بدون این که مادر و بچه بفهمد، به آنها کمک میکرد. حتی من که فرزند این خانواده بودم، متوجه موضوع نمیشدم تا این که هرچه بزرگتر میشدیم، این خدمت به خلق و نوع دوستی را بهتر احساس کردیم، تا جایی که مادر جورابهای کهنه ما را وصله و رفو میکرد و جورابهای نو را هدیه میداد. یک طوری این کار را میکرد که ما دلمان میخواست ما جورابهای وصلهدار بپوشیم، اما نیازمندان نو بپوشند. ـ با توجه به این احساس زیبایی که شرح دادید، شما چگونه توانستید افراد مختلف را به صورت یک مجموعه هدفمند، انگیزه بدهید که خدمتهای بیشائبه و نیکوکارانهشان را نثار ساکنان در کهریزک نمایند؟ این احساس قشنگ، کمکم به وجود میآید. یک جمعیت بزرگ، اول با یک نفر شروع، بعد 20 نفر، بعد 45 نفر و یک دفعه سیر صعودی پیدا میکند. به طوری که الآن به 2000 نفر رسیده و به جرأت میگویم یک نفر هم کم نشده است و هر کس از دنیا رفته است، تمام خانوادهاش آمدهاند و به ما پیوستهاند و من همه اینها را فقط به یک چیز نسبت میدهم، به خداوند. خداوند بهترینها را به ما داده است و در هر جا با ماست. وقتی انسان احساس عجز میکند، خداوند دستش را میگیرد. من به درگاه خدا همیشه زاری کردهام، در مجموعه ما همه فداکاری میکنند. ـ نظرتان در مورد این جمعیت نیکوکاری که با شما همراه بودهاند، چیست؟ من با تمام وجودم میگویم هر بار که هر جایزهای به من دادند، گفتم این جایزه متعلق به من یک نفر نیست، متعلق به همه آنهاست. هر جایی که هر مشکلی پیش آمده، احساس کردم من کوتاهی کردهام. در قبال به وجود آمدن مشکلها، احساس مسئولیت میکنم و هر پیشرفتی را به آنها نسبت میدهم. منش و روش کار آنها را در کتاب «آشنایان ره عشق» نوشتهام. آنها در راه عشق با من همراه بودهاند، بنابراین جایزه را آنها گرفتهاند نه من. کهریزک، بزرگترین مرکز جهانی است که تا به حال کلی جایزه برده است. اولین جایزه ما در سازمان ملل متّحد بود که به عنوان یک NGO موفق، شناسایی شدیم. ما الآن حتی در سازمان ملل کرسی داریم در کنفرانسها ما را دعوت میکنند و برای مشکلهای جهانی ما نیز نظر میدهیم. جناب «آقای خاتمی رئیسجمهوری وقت» بعد از برگزاری اولین کنفرانس بینالمللی سالمندی در ایران که گروه بانوان نیکوکار کهریزک برگزار کردند، به ما لوح تقدیر دادند. جایزه جهانی بشر دوستی اقدامهای بشر دوستانه گرفتیم. در سال 2005 به گروه بانوان نیکوکار، جایزههای متعدد داده شد و به کشورهای مختلف دعوت شدیم. دعوت دکتر حکیمزاده از خانم بهادرزاده جهت همکاری با آسایشگاه: خانم بهادرزاده با دیدن وضع رقت بار آسایشگاه در اوّلین سال تأسیس آسایشگاه ضمن ارسال کادو مناسبی برای آسایشگاه از دکتر حکیمزاده درخواست میکند که از نظر مالی چه کمکی از سوی خانواده ما بر میآید؟ دکتر که از بزرگواری و بخشش این خانواده محترم مطلع بود در پاسخ میگوید: من کمک مالی را از خدا میطلبم، این آسایشگاه به نیروهای دلسوز نیاز دارد، این محرومان به کمک شما نیاز دارند. لطفاً خودتان جهت همکاری به آسایشگاه بیایید. خانم بهادرزاده: ـ دکتر به خدا قسم کمر درد و پا درد دارم، بچه کوچک و زندگی پر رفت و آمد دارم، به جای خودم کارگر میفرستم. دکتر گفت: ـ خیر اگر کارگر بفرستی برمیگردانم، معلولین و سالمندان به کمک شما نیاز دارند. فریاد زد، ای مسلمان نامسلمان، از روزی که اینجا تأسیس شده این محرومان و بیپناهان در اینجا مستقر شدهاند فقط در هفته دو بار یک خانم فرانسوی، خواهر ماریا که یک راهبه مسیحی است از کلیسای فرانسویها در تهران برای نظافت و دلجویی و پانسمان زخمهای این معلولان به آسایشگاه میآید و از چاه آب میکشد و سر و رویشان را میشوید. زخمهایشان را پانسمان میکند و به آنها غذا میدهد. تاکنون یک مسلمان هم نیامده، من چقدر از این خانم راهبه خجالت بکشم؟ چه بگویم! یک مسلمان نیست بیاید معلول و سالمند ایرانی را پرستاری کند، دلجویی کند؟ من از غصّه و شرم هر بار که این خانم را میبینم میمیرم. همه معلولان وقتی وارد آسایشگاه میشوند مسلمان هستند ولی بعد از چند روز مسیحی میشوند و با دین مسیحیت از دنیا میروند. معلولان فکر میکنند، این چه مسلمانی است که در آن راحت طلبی و غفلت است. چرا که از یک زن عیسوی محبت و دلجویی و پرستاری میبینند. تو را به خدا خودت بیا تا من این زن را به شما نشان بدهم و بگویم لااقل یک مسلمان هست و من کمتر عرق شرم بریزم. سپس سکوت کرد. اشک در چشمان دکتر موج میزد و سکوت همه جا را فراگرفته بود. سخنان دکتر حکیمزاده در روح و روان خانم بهادرزاده موثر واقع شد و جهت خدمت به محرومان معلول و سالمند یا علی گفت و کمر همت بست و یاور و همکار دکتر حکیمزاده شد و ضمن همکاری صمیمانه و سودمند ندای مظلومانه معلولین و سالمندان نیازمند را به گوش افراد خیر و نیکوکار رسانید و آنها را جهت کمکرسانی مادّی و معنوی دعوت کرد. در نتیجه زحمات ایشان در حال حاضر صدها نفر عاشق مشتاق برای کمکرسانی مالی و معنوی و خدماتی در این آسایشگاه بسیار صمیمانه و برای رضای خداوند متعال به معلولان و سالمندان نیازمند و بستری در آنجا خدمت مینمایند. منبع: نگاه سبز، هادی عمویی طالقانی، تهران، نخل دانش، 1385، ص 38-41 و 46-47. |
تاریخ ثبت در بانک | 9 بهمن 1397 |