کد | pr-22282 |
---|---|
نام | پریسا |
نام خانوادگی | کرمانی زاده |
سال تولد | 1354 |
وضعیت جسمی | ناشنوا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی ، اجتماعی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | کارشناسی عکاسی |
کشور | ایران |
استان | تهران |
توضیحات |
مقاطع و رشتههای تحصیلی: ـ دیپلم گرافیک، هنرستان باغچهبان شماره 2، تهران ـ کارشناسی عکاسی، دانشگاه تهران، دانشکده هنرهای زیبا، تهران سابقه تدریس گروه آموزشی و توانبخشی ناشنوایان: ـ سال 1376، تدریس دوره آموزشی کوتاه مدت زبان اشاره در واحد آموزشهای آزاد دانشگاه ـ سال 1377 تا 1379، تدریس دوره آموزشی زبان اشاره در واحد آموزشهای آزاد دانشگاه ـ سال 1379 تا 1381، تدریس دوره آموزشی زبان اشاره مقدماتی تا عالی آموزش ضمن خدمت و بازآموزیها ـ سال 1382، تدریس دوره آموزشی زبان اشاره مقدماتی تا عالی ـ تدریس دوره آموزشی زبان اشاره مقدماتی تا پیشرفته از سال 1383 تا 1393 در مراکز مختلف اسما، مرکز آیت، دانشگاه ها، کانون ناشنوایان ایران برای دانشجویان، مددکاران ، معلمان، مترجمان عنوان مقالات (مجله ـ کنگره) و فعالیتهای فرهنگی: ـ هفته جهانی ناشنوایان (در دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی) ـ هفته جهانی ناشنوایان (در کانون ناشنوایان ایران) ـ تهیه طرح پوستر و غیره در سمینار بررسی روشهای موثر در آموزش کودکان و بزرگسالان ناشنوا، اردیبهشت 1375 ـ خبرنامه شنوایی شماره 4، پاییز، 1382 (طراحی و امور گرافیکی) ـ خبرنامه شنوایی شماره 12، 1383 (طراحی و امور گرافیکی) ـ خبرنامه شنوایی شماره 13، 1384 (طراحی و امور گرافیکی) مجله به کودکان بیاموزیم، 1377 تا 1378 (همکاری با واحد انتشارات دانشگاه): 1ـ هفته جهانی ناشنوایان در نگارخانه فرهنگسرای اندیشه از سال 1374 2ـ هفته جهانی ناشنوایان در نگارخانه لاله از سال 1376 3ـ هفته جهانی ناشنوایان در فرهنگسرای شفق از سال 1377 تا 1380 عنوان کتابها زبان آموزشی به کودک ناشنوا، (نوع نگارش: طراحی زبان اشاره و روی جلد)، انتشارات سازمان بهزیستی کشور و دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، 1377 زبان اشاره فارسی جلد 2، همکاری، انتشارات دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، 1376 زبان اشاره فارسی جلد 3، تألیف، سازمان بهزیستی کشور و دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، 1378 زبان اشاره فارسی جلد 4، تألیف، بشری با همکاری نشر تحفه، 1383 ـ طراحی تقویم سال 1375به زبان اشاره |
متن زندگی نامه |
گفتو گو با خانم پریسا کرمانیزاده پریسا کرمانیزاده ناشنوای مادرزادی است که با همت و پشتکار پیشرفتهای قابل توجه داشته است. با اراده و سختکوشی نگذاشت ناشنوایی زندگی و سرنوشت او را تحت تأثیر قرار دهد و مانع پیشرفت او گردد، برعکس از اول ابتدایی هر سال، عنوان شاگرد ممتاز داشت و در تحصیل موفق بود. در سال 1373 در رشته عکاسی در دانشگاه تهران پذیرفته شد. بر مشکلات این رشته فائق آمد و توانست لیسانس بگیرد. همینطور با کمیته توسعه زبان اشاره از سال 1373 همکاری خود را شروع کرد. اسم او در کنار بزرگان زبان اشاره ایران مثل محسن لوح موسوی، ایران بهادری، رضا محمودی، حبیب تهرانیزاده و مرتضی پیروزی در کتاب زبان اشاره فارسی آمده است. خانم کرمانیزاده در رشتههای طراحی و عکاسی با گرایش ناشنوایی و زبان اشاره تبحر کامل دارد. مراکز پژوهش و آموزشی و فرهنگی داخلی و خارجی میتوانند از دانش و تجارب ایشان بهرهمند گردند. اکنون در مصاحبهای با ایشان درصدد هستیم مردم و به ویژه ناشنوایان با شخصیت و دستاوردهای زندگانی او آشنا شوند. نیز درصدد هستیم گفتوگویی با دوستان ایشان داشته باشیم و به روش جمعی درباره موفقیتها و پروژههایش بحث کنیم. این مصاحبه توسط بانک جهانی اطلاعات معلولان انجام شده است. * زندگینامه خود شامل سال و محل تولد و محل سکونت خود را بنویسید؟ ـ در 27 فروردین ماه 1354 در تهران متولد شدم و در مرودشت معلم (سازمان ارتش) به دنیا آمدم. * تدابیر و برنامههای خانواده از زمانی که متوجه ناشنوایی شما شدند را توضیح دهید؟ ـ زمانی که کودک بودم مادرم متوجه مشکل شنواییام شدند و نگرانم شدند و مدام مرا به پیش پزشک میبردند. من ناشنوا شده بودم و به گفته پزشک تنها میتوانستم با سمعک مشکلم را برطرف کنم و بشنوم. در آن زمان گفتار درمانی و تربیت شنوایی کم بود، به همین خاطر مادر عزیزم با هزاران زحمت من و خواهر ناشنوایم را به مهدکودک ناشنوایان واقع در میدان منیریه میبردند، دوران سختی را گذراندم، گریه میکردم از مادرم میخواستم کنارم بماند تا مهدکودک تعطیل شود. در مدرسه با چیزهایی جدید و بازیهای شاد و کودکانه آشنا میکرد و در کنار آن گفتار درمانی و زبان اشاره، همچنین تلفظ صحیح کلمات را میآموختم. موفقیتهایم پدر و مادرم را بسیار خوشحال میکرد. همزمان به نقاشی عشق فراوان میورزیدم، چون نمیشنیدم دوران کودکی زمانی که حوصلهام سر میرفت نقاشی میکردم. لوازم آرایشی مادرم را برمیداشتم و بر روی دیوار نقاشی میکردم. در دوران راهنمایی سختی شنواییام چندین برابر شد با اینکه شاگرد ممتاز هر پایه تحصیلی بودم اما گاه که به شنواییام میاندیشیدم غصه میخوردم و ناراحت میشدم چون در جمعهای خانوادگی و روزهایی که مهمانی به خانه ما میآمدند دوست داشتم برای یک بار هم شده حرفها را بشنوم اما نمیتوانستم و هر روز نقاشی میکشیدم، نقاشی روحیه به هم ریخته و آشفتهام را سامان میبخشید و آرامم میکرد. پس از دوران مدرسه و شروع تابستان داغ کلاسهای مختلفی همچون کاردستی، نقاشی، ورزشی و... را شروع میکردم و دوره آنها را میگذراندم. دوران نوجوانیام را بدون پدر گذراندم چرا که پدرم افسر ارتش بود و مدام در جنگ عراق حضور درخشان داشت به خاطر پدرم علاقهام به درس بیشتر شد عصرها با من ریاضی و ادبیات کار میکرد و همیشه تشویقم میکرد و راه پیشرفت و موفقیت را به من میآموخت. کتابهای مختلفی را از کتاب قفسه پدرم به امانت برمیداشتم و پس از مطالعه بخشهایی را که متوجه نمیشدم. پدرم او برایم ترجمه میکرد. عصرها هم خودم را مشغول بازی با گربههایم میکردم. خواندن کتابها آنقدر برایم تکراری شده بود و دنبال کتاب جدیدی بودم به همین خاطر عصرها با پولی که پدرم به من میداد به دکه کتابفروشی میرفتم و مجله کیهان بچهها را پسندیدم و آن را میخریدم وقت و نیم وقت آن را میخواندم گاهی هم دو بار مجله را میخواندم. سر هر سهشنبهها مجله جدید کیهان بچهها منتشر میشد و من همه مجلههای آن را میخریدم و بسیار به آن وابسته شده بودم لذّت بردم و به خواهر بزرگم داستان مجله را تعریف میکردم پدر و مادرم از دور من را میدیدند خوشحال میشدند که من قشنگ داستان با صدای خودم و زبان اشاره حرف میزدم. دوره دبستان و راهنمایی بودم پدرم با انجمن اولیاء در مدرسه باغچهبان شماره 2 همکاری میکردند با خانم مدیر گلشنی صمیمی بودند و هر بچهای که مشکل داشت پدرم به ایشان مالی و پوشاک کمک میکرد و برخی از روزها پدرم با لباس ارتش به مدرسه ما میآمدند. گاهی که توی حیاط (زنگ تفریح) بودم و تند تند نفس زنان به سوی او میدویدم و او را در آغوش میگرفتم چون خوشحال میشدم وجود پدرم به من آرامش میداد. همیشه شاگرد ممتاز بودم و نمونه تمام مدرسهها میشدم. مدیر و معاونشان را بسیار تشویق میکردند و جایزه میدادند که فهمیدند من کتاب علاقه زیادی داشتم و از پدرم آموخته بودم. زمانی که کلاس اوّل راهنمایی بودم که پدرم چندین سال جنگ ایران و عراق شرکت کرده بود و میجنگیدند چون سرهنگ بود که شنیدم که پدرم در جنگ عراق مفقود شده بود زمانی که از پدرم خبری نبود غصه میخوردم و گریه میکردم در گوشه اتاق و پشت در تنها میشدم دلم نمیخواست مادرم را ناراحت کنم خیلی فکر میکردم، پدرم دیگِ پیدا نخواهد شد و مرتب کتاب را که پدرم داده بود نگاه میکردم اشک میریختم. چند ماه بعد سرباز خبر او را به ما آورد و گفت اصلاً نگران نباشید با چشم خودم دیدم که افسر عراق به پای پدرم تیر خورده و زخمی شده به اصراری برداشت و با خودش به پایگاه برد و احتمالاً زیاد در عراق اسیر کردند. مادرم گریه میکرد چون آن زمان باردار بود و دوران سختی را با خواهرانم گذرانیدهام به سختی گذشت تا سوم راهنمایی شدم بعد از گرفتن کارنامه قبولی و نمونه مدرسه خوشحال نبودم چون پدرم در کنارم نیست بعد خبر آزادگان را شنیدم مرتب تلویزیون را نگاه میکردم تا تصویر پدرم را پیدا کنم تا اینکه باور کنم ولی پیدا نکردم. از طرف دوست در ارومیه خبر دادند که پدرم آمدند به فرودگاه ارومیه چقدر از خوشحالی پریدم و حالم خیلی بهتر شد و انتظار دیدار شدم ایشان با دوستانش افسران و همکارانش به استقبال به خانه ما آوردند جشن گرفتیم و آرامش زندگی را شروع کردیم. وارد اول دبیرستان شدم تمام درسهای تئوری و عملی علاقهمند شدم چون آن زمان فقط دو رشته گرافیک و خیاطی بود. چون هر تابستانها خیاطی میکردم. بدون الگو بلد بودم و گاهی توی خانه انجام میدادم لباس خواهرم و لباس عروسک و... وقتی دیدم که گرافیک داشت علاقه بیشتری داشتم و پیدا کردم و ادامه دادم. درسهای خوب و عالی را گذراندهام. ولی رشته تجربی دوست داشتم ولی متأسفانه آموزش و پرورش استثنایی فقط رشته خیاطی و گرافیک مطرح شده بود و رشتهای دیگر وجود نداشتند. * پیش دستانی، دبستان، راهنمایی و دبیرستان در چه مدارسی بودید؟ آیا استثنایی بودید یا عادی؟ چرا؟ به نظر شما نظام استثنایی ناشنوایی چه مشکلاتی دارد؟ از نظر آموزشی و از نظر تربیتی؟ ـ از پیش دبستان تا دبیرستان در مدرسه باغچهبان شماره 2 بودم استثنایی بودند. تمام شاگردان ناشنوا و نیمه شنوا بودند برخی از معلمها با زبان اشاره و لبخوانی استفاده میکردند ولی متأسفانه درس ادبیات و فارسی شعر و سرودها را حفظ میکردند چون تحقیق کردند که بچهها نتوانست انتقال و توضیح بدهند. فقط کسی که بود من بودم شعرها دوست داشم چون قبلاً مجله کتاب کیهان بچهها میخواندم و مرور میکردم و میدانستم توضیح چیست و از مدیر شکایت کردم گفت متأسفانه کسی بیشتر نمیتوانند یاد بگیرند تعداد زیاد بودند و مجبور هستیم حذف کنیم تا بعد تکلیف ما درست میشود؛ و ناراحت میشدم به نظرم تمام معلمان چه شنوا چه ناشنوا حتماً باید با زبان اشاره لبخوانی (ارتباط کلی) بلد باشند و دوره را ببینند و یاد بگیرند تا با بچههای ناشنوا ارتباط برقرار کنند و پیشرفت کنند تا تمام بچههای میتوانند وارد جامعه اجتماعی و دانشگاه شوند. * مشکلات و موانع شما در تحصیل چیست؟ ـ در سال 1373 بعد از دیپلم کنکور سراسری شرکت کردم رشته عکاسی و هنر در دانشگاه تهران هنرهای زیبا قبول شدم و چون خیلی نگران بودم در کلاس با دانشجویان شنوا با هم بودیم فقط یک فرد خودم ناشنوا بودم و حرف اساتید را نمیفهمیدم و مجبور شدم و با چشمان خودم به دقت لبخوانی استاد میکردم و خسته میشدم و از دانشجوی شنوا کمک میگرفتم و هر چه او نوشته بود و مثل او مینوشتم یا جزوه امانت میگرفتم میبردم خانه روز به روز استرس و فشار به من آورد ولی علاقه زیادی به درس دانشگاه بودم تلاش میکردم مرور میکردم و میخواندم و از کانون (مترجم) را خواستم و پیشنهاد من را پذیرفت و میفرستاد چند ماهه آمدند و دیگِ نیامد چون هزینه حق الزحمه میخواست بهزیستی کمک دریغ نکرد و خودم هزینه پرداخت میکردم و حرص بیشتر میشد و خواهر بزرگم شنوا برای کلاس فیزیک و شیمی آمدند و تمام توضیح استاد را به من ترجمه میکرد لذّت میبردم و متوجه میشدم و بعضی از درسها مربوط به کلاس سمعی و بصری بودند لابراتوار بودند اتاق خاموش باید باشد برای چاپ عکس و تکنیک عکس، استاد توضیح میدادند. من فقط با چشم بسته و تکان نخوردن در صندلی نشستم اصلاً فایده نبود و فکر زیادی میکردم خیلی خسته کننده بود؛ و سراغ مترجم میرفتم و برایم معرفی کرد و آمدند و در کنارش بودم او به اتاق تاریک اشاره میکرد، به نور قرمز (ریز) خیره میشدم و متوجه میشدم خیلی به سختی گذراندهام و با کمک خدا به بزرگی موفقیت رساندم. یکی دیگر از استادان من آقای صمدیان علاقه زیادی به زبان اشاره بود چون من بعضی از حرف خودم با دانشجویان شنوا اشاره میکردم دانشجویان خوشش آمد و به خاطر من یاد گرفتند و با من ارتباط کردند استاد و با فرهنگ بودند و از ما خوشش آمد و گفت ما باید زبان اشاره یاد بگیرم چون تعداد زیادی از ناشنوا با استعداد و باهوش هستند و میآیند دانشگاه همچون من است و از من پرسید زبان اشاره یاد بدهید من یاد بگیرم و با هم حرف بزنیم چقدر از شوق اشکم در آمد و خوشحال شدم یاد میدادم و با دل خودم میگفتم ای کاش تمام استادان زبان اشاره بلد باشند اون یاد میگرفتند و به همه استاد دیگر توضیح میدادند؛ که متوجه شدند زبان اشاره حتماً بلد باشند برای ارتباط با ناشنوایان لازم هستند. * در عرصه اشتغال، کجا و چه کاری مشغول به کار بودهاید و موانع شما چیست؟ ـ من در سال 1373 بعد از اخذ دیپلم گرافیک وارد دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی شدم و شروع به فعالیت زبان اشاره کردم همزمان کنکور دانشگاه سراسری قبول شدم مشغول به کار و درس میشدم وقتی فعالیتم شروع شد در قسمت کمیته پژوهش و توسعه زبان اشاره برای طرحی کتاب زبان اشاره و کتاب مختلف اولین کتاب من به زبانآموزی به کودک ناشنوا طراحی اشارات میکردم و بعد تقویم به زبان اشاره، بسیار به زبان اشاره علاقهمند شدم و کتاب جلد دوم زبان اشاره همکاری میکردم و از همکاران آقایان موسوی، پیروزی، تهرانیزاده، محمودی و خانم ایران بهادری درباره تحقیق و تألیف زبان اشاره را آموختم و ادامه پیدا میکردم و کتاب جلد سوم و جلد چهارم زبان اشاره همکاری و تألیف میکردم و نظر و پیشنهاد در جلسه زبان اشاره شرکت میکردم و پیشنهاد خانم بهادری را پذیرفتم برای تدریس زبان اشاره چون مسلط به زبان اشاره شدم برای آموزش زبان اشاره در کلاس بلند مدت و کوتاه مدت و ضمن خدمت در دانشگاه برای تدریس به دانشجویان شنوا برای مترجم و معلم پرداختهام در سال 1376 تا 1393 تدریس ادامه میدادم در مرکز اسماء و مرکز آیت و دانشگاهها و جاهای مختلف برای دانشجویان و معلمان و مددکاران شنوا فعالیت میکردم و چندین سال هنری در فرهنگسرای اندیشه و شفق و جاهای مختلف و به مناسبت هفته جهانی ناشنوایان فعالیت میکردم. مرحوم آقای شهیدی برخی از روزها میآمدند دانشگاه و با همکارانم دیدار میکردند و در مورد کارها و مختلف نظر میداند. زمانی که من را دیدند گفتند خیلی خوشحال که اولین خانم ناشنوا با علاقه و با استعداد در کار برای ناشنوایان و زبان اشاره در کمیته همکاری کنند و تشویق میکردند هر آنچه که مربوط به زبان اشاره بود را به من توضیح میدادند من هم نظر و پیشنهاد میدادم خوشحال میشدند. سپس در سال 1377 برای آزمون استخدام آموزش و پرورش استثنایی امتحان دادم و قبول شدم، اما به خاطر پیشرفت و محکم شدن زبان اشاره را ادامه دادهام و معلمی را رها کردم. فعالیت خود را در کمیته پژوهش و توسعه زبان اشاره برای کتاب آموزشی زبان اشاره جلد پنجم ادامه دادم. در حال حاضر مسئول اطلاعرسانی پزشکی و ارتباطات در دانشگاه علوم بهزیستی وتوانبخشی هستم و امیدوارم که بتوانیم همه باهم برای پیشرفت جامعه ناشنوایان کمک کنیم. * با تشکر از اینکه در این گفتوگو شرکت کردید. |
تاریخ ثبت در بانک | 7 آبان 1397 |
فایل پیوست |