کد | pr-20931 |
---|---|
نام | امیر |
نام خانوادگی | بدویان |
وضعیت جسمی | نابینا |
کشور | ایران |
متن زندگی نامه |
بسیاری از ما عادت کردهایم که هزار و یک بهانه برای شکستها و اشتباهاتمان بیاوریم. انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست در دست مسئول اشتباهاتمان هستند و در این بین خودمان هیچ نقشی نداریم. به همین راحتی خودمان را تبرئه کرده و میکنیم. غافل از اینکه در میان اطرافیانمان کسانی هستند که با وجود مشکلاتی چون معلولیت جسمی به موفقیتهایی دست یافتهاند که از هر صد هزار شهروند به ظاهر سالم یک نفر هم قادر به کسب این همه موفقیت و پیشرفت در زندگی نیست. کسانی که وقتی داستان زندگی و تلاششان برای ساختن آیندهای بهتر را میشنویم عرق شرم بر پیشانیمان مینشیند. «امیر بدویان»، جوان نابینای 26 ساله است که در محله نارمک زندگی میکند. او که استاد موسیقی است و به 5 زبان زنده دنیا مسلط است نه تنها برای معلولان که برای تک تک جوانان الگوست. او معتقد است که تنها رمز موفقیت هر فرد باورش نسبت به تواناییهایش است نه امکانات. برای شناخت بیشتر این هممحلهای تا پایان این گفتوگو با ما باشید. با یک اشتباه آغاز شد می توانید نامش را تقدیر یا سرنوشت بگذارید یا هر چیز دیگری اما واقعیت این است که وقتی اتفاقی در زندگی میافتد هر چقدر هم که وحشتناک باشد، چارهای جز پذیرش و کنار آمدن با آن مشکل وجود ندارد. بدویان هم از جمله نابینایانی است که همان روز اول تولد ورق برایش برگشت. خودش با خندهای تلخ ماجرا را اینگونه برایمان شرح میدهد: «بعد از به دنیا آمدنم پرستار جوری نخستین گریهام را درآورد که تا آخر عمر این گریهبند نیاید. یک ماه طول کشید تا خانوادهام متوجه شوند که علت نابیناییام این است که از دست پرستار افتادهام. همانجا بیناییام را از دست دادم اما دیگر کار از کار گذشته بود و سرنوشت من تحت تأثیر این بیمبالاتی پرستار قرار گرفت.» اواخر جنگ و نبود پزشک مجرب هم دست به دست هم داد تا برای بهبود چشمان امیرکاری انجام نشود. اما این اتفاق هولناک باعث انزوای این هممحلهای نشد و با حمایت خانواده از همان کودکی در مسیر یادگیری قرار گرفت. خانواده، بزرگترین حامی بی شک آموزش به نابینایی که هیچ ذهنیتی نسبت به اشیای پیرامون خود ندارد کار سادهای نیست. بدویان در دوره پیشدبستانی با اشیای مختلف از طریق پازلهای برجسته آشنا شد. او در اینباره میگوید: «چشم مانند دوربین تمام تصاویر را ضبط میکند و در ذهن پرورش میدهد. اما نابینا از این توانایی بیبهرهاست. در واقع اگر از یک نابینای 30 ساله هم بپرسید کلاغ چه شکلی است هیچ ایدهای ندارد. بنابراین یادگیری و شناخت محیط پیرامون هم برای نابینا فرایند دشوارتری است.» او با اشاره به والدینی که در این مرحله نسبت به کودک معلولشان کوتاهی میکنند، میگوید: «متأسفانه برخی والدین نه تنها برای رشد کودک معلولشان تلاش نمیکنند که او را از اجتماع مخفی میکنند به همین دلیل این افراد در بزرگسالی هم با مشکلات بسیاری روبهرو میشوند.» علاقه به موسیقی و زبان خارجی از کودکی سالهاست پیانو را بهصورت حــــرفهای مینــوازد و بــه هنرجویانش بهصورت خصوصی تدریس میکند، او درباره علاقهاش به موسیقی میگوید: «از کودکی به موسیقی علاقه داشتم و خانوادهام با آگاهی نسبت به این موضوع مرا از 7 سالگی به کلاس پیانو فرستادند. از همان زمان بهطور حرفهای پیانو را تا امروز دنبال کردهام. در کنار اینساز دف و تنبک را هم آموزش دیدهام. علاقه بدویان به موسیقی به اینجا ختم نشد. آهنگسازی و تنظیم آهنگ را هم در سالهای بعد آموخت و اکنون در این زمینه هم فعالیت میکند.» تواناییهای این هممحلهای معلول به موسیقی ختم نمیشود. تسلط به 5 زبان زنده دنیا قابل ستایش است. بدویان در اینباره میگوید: «یادگیری زبان انگلیسی را از کودکی آغاز کردم به مرور متوجه شدم که نسبت به یادگیری زبانهای خارجی هم مستعد هستم و هم علاقه خاصی دارم. این شد که از سال 83 تا 87 به یادگیری زبانهای عربی، آلمانی، اسپانیایی و ایتالیایی پرداختم.» وی در اینباره ادامه میدهد: «همیشه دوست داشتم که فردی چند زبانه باشم تا جایی که مدتی هم تلاش کردم موسیقی را به زبانهای مختلف بسازم. برای یادگیری زبانهای مختلف تمام زندگیام را با آن زبان هماهنگ میکردم. بهطور مثال وقتی یادگیری زبان آلمانی را آغاز کردم سیستم گویای کامپیوترم را به زبان آلمانی تغییر دادم و در مورد زبانهای اسپانیایی، ایتالیایی، عربی و انگلیسی هم همین روال را دنبال کردم. این نخبه هممحلهای این روزها در کنار آموزش موسیقی، به آموزش زبانهای خارجی نیز مشغول است. با این حال هنوز برای آموزشگاهها پذیرش استاد نابینا کار دشواری است.» ارزشش را داشت بدویان در دوره دبیرستان با حمایت مدیر مدرسه و راهاندازی هنرکدهای در همان مدرسه، دورههای معرقکاری و سفالگری را هم با موفقیت میگذراند. هنوز سردر این هنرکده با تابلوی معرق بدویان مزین است: "معلولیت محدودیت نیست، ما میتوانیم". او در اینباره میگوید: «به معرق علاقه بسیاری داشتم هر چند که برای نابینایان یادگیری این هنر بسیار مشکل است. بارها و بارها به دلیل ظریفکاریهایی که در این کار نیاز است انگشتانم را بریدم اما ارزشش را داشت. معرق و سفال را چند سالی ادامه دادم و آثار خوبی هم خلق کردم که همه در اختیار هنرکده است. این هنر را تنها به دلیل اینکه به مچ دستانم فشار میآورد و نواختن پیانو را هم با مشکل روبهرو میکرد رها کردم با این حال هنوز هم گاهی ابزار معرق را برمیدارم و مشغول کار میشوم.» روزی که قید شنا را زدم تنها 3 روز بدویان با ورود به اردوی شنای تیمملی نوجوانان فاصله داشت که برای همیشه با شنا و استخر خداحافظی کرد. او که در مسابقات منطقه و کشوری چندین مدال کسب کرده از این خاطره به تلخی یاد میکند و میگوید: «شنا را از 9 سالگی آغاز و بهصورت حرفهای دنبال کردم بهطوری که چندین مدال هم در مسابقات کشوری و منطقهای به دست آوردم و در نهایت به تیمملی نوجوانان راه پیدا کردم. اما پیش از حضور در تمرینات تیمملی اتفاق تلخی باعث شد که برای همیشه قید حضور در مسابقات شنا را بزنم.» بدویان در اینباره ادامه میدهد: «در آن دوره تمام تلاشم را میکردم تا مدرک غریق نجاتی را به دست بیاورم. اتفاقاً در مسابقات غریق نجات مقام اول را دریافت کردم اما داوران معتقد بودند که به دلیل نابینایی نمیتوانم غریق نجات باشم. متأسفانه آنها بدون شناخت نسبت به تواناییهایم مرا از مسابقات حذف کردند و نفر دوم بهعنوان نفر اول انتخاب شد. همانجا از شنا برای همیشه دلسرد شدم و بار دیگر به دلیل نابینایی و باور نداشتنم به بنبست رسیدم. این شد که 3روز بعد هم در تمرینات تیمملی شرکت نکردم و با شنا خداحافظی کردم.» هیچکس باور نداشت جز خودم دوره دبیرستان بدویان با تمام این فراز و نشیبها گذشت تا اینکه به کنکور رسید. خودش میگوید: «ابتدا خیلیها معتقد بودند که باتوجه به رقابت سنگینی که در کنکور وجود دارد شانس قبولیام در دانشگاه دولتی خیلی ضعیف است اما من خودم را باور داشتم و با این باور در کنکور شرکت کردم. از همان اول هم به رشته روانشناسی علاقهمند بودم. پس در همین رشته در دانشگاه تهران قبول شدم. اکنون فارغالتحصیل کارشناسی ارشد روانشناسی کودکان استثنایی از دانشگاه تهران هستم.» بدویان با ابراز تأسف از اینکه هنوز موفق به استخدام در هیچ ارگانی نشده میگوید: «سالها تصور میکردم با تقویت مهارتها و شکوفایی استعدادهایم میتوانم مشکلات ناشی از نابینایی را از زندگیام پاککنم. سراغ هنر رفتم، 5 زبان زنده دنیا را آموختم، در بهترین دانشگاه کشور درس خواندم و الان در 26 سالگی هنوز به دلیل نابینایی هیچ سازمانی حاضر به استخدامم نیست و این جای تأسف دارد.» او در اینباره ادامه میدهد: «متأسفانه در جامعهمان جا نیفتاده که یک معلول هم میتواند مثل افراد معمولی زندگی کند و چه بسا به موفقیتهای بیشتری هم دست یابد. این مشکل هم تنها به هممحلهایها و شهروندان بر نمیگردد و در سطح کلانتر هم نگاه به معلولان مانند عوام است.» جای تعجب نیست واقعیت این است که در حین گفتوگو با بدویان متوجه نابینایی او نمیشوید چرا که حرکات و برخوردهای این هممحلهای هیچ تفاوتی با فردی عادی ندارد. وقتی از این موضوع ابراز تعجب میکنم، میگوید: «جای تعجب نیست اگر از اطرافیانم هم در اینباره بپرسید آنها هم این موضوع را تأیید میکنند. سالهاست تلاش میکنم تا خلأهای موجود را با پرورش سایر تواناییهایم پر کنم که خوشبختانه در این زمینه تا حدود زیادی موفق بودهام.» او در ادامه میگوید: «با پرورش تمام تواناییها باز برخورد دیگران نسبت به نابینایان مناسب نیست. برخی در خیابان طوری برخورد میکنند که ناخودآگاه به خودت شک میکنی که نکند جذام داری. از طرف دیگر بیکاری مشکلی است که اکثر معلولان با آن دست و پنجه نرم میکنند. در میان معلولان و نابینایان کم نیستند کسانی که تا مقطع دکترا پیش رفتهاند و باز هم بیکارند.» جایزه نوبل از آن تو وقتی صحبت از رفت و آمد در خیابانها به میان میآید، با اشاره به اینکه فرد نابینا تنها مشکلش در رفت و آمدها عبور از خیابان است، میگوید: «تنها مشکل فرد نابینا عبور از خیابان و تقاطعهاست. در این زمینه مدتی صحبت از این بود که چراغ قرمزهایی در تقاطعها گذاشته شود که هنگام عبور نابینا روشن شود اما بعید میدانم این امکان به این زودیها فراهم شود.» او با انتقاد از رانندگانی که بدون هیچ ملاحظهای رانندگی میکنند میگوید: «ما درباره هر موضوعی با هم تعارف داریم جز رانندگی که هیچ فردی به دیگری امان نمیدهد. معلوم نیست که اگر با بیشترین سرعت رانندگی کنند جایزه نوبل دریافت میکنند یا خیر. در هر حال هیچگاه رانندهها ملاحظه نابینایان را نمیکنند.» بدویان در اینباره اظهار میدارد: «رفتار شهروندان با نابینایان بسیار متفاوت است. در واقع در هر منطقهای با یک نوع برخورد روبهرو میشوید. برای مثال در مناطق شمالی گاهی پیش آمده که یک ساعت و نیم برای عبور از خیابان منتظر شدهام تا کسی همراهیام کند اما هیچکس حاضر به کمک نیست. اما این وضعیت در منطقه خودمان یا محلههای جنوبی شهر کاملاً متفاوت است. وقتی در خیابانهای جنوبی رفت و آمد میکنم اهالی با روی باز و با میل شخصیشان با من از خیابان عبور میکنند. در هر حال علت این موضوع را درک نمیکنم.» این هممحلهای به نکات جالب دیگری هم اشاره میکند. او با خنده میگوید: «گاهی با برخوردهای خیلی جالبی هم روبهرو میشوم. بهطور مثال فردی تصمیم میگیرد مرا از خیابان رد کند در این لحظه بدون اینکه نابیناییام را در نظر بگیرد جلوتر حرکت میکند و بعد که بر میگردد و متوجه میشود هنوز ایستادهام به اعتراض میگوید آقا تشریف بیاورید دیگر، اما دیگر نمیگوید دقیقاً کجا تشریف بیاورم مگر من میبینم به کدام سمت حرکت کرده ای؟ یا وقتی گذرم به میدانهای بزرگی مانند میدان آزادی میافتد و باید از این سمت میدان به سمت دیگر بروم با کسانی روبهرو میشوم که هم علاقه دارند مرا همراهی کنند و هم وقتی مسافت طولانی را در نظر میگیرند مرا مخاطب قرار میدهند و با عجزی میگویند حالا واقعاً باید تا آن طرف میدان بروی؟ » ای کاش روزی باورمان کنند بدویان در پایان با بیان اینکهای کاش روزی باورمان کنند، میگوید: «امیدوارم روزی جامعه به نقطهای برسد که نگاهش و رفتارش نسبت به معلول تغییر کند و برای قضاوت تنها تواناییها و قابلیتهایش را ببیند و در نهایت همان حقوقی برای معلولان در نظر گرفته شود که برای افراد عادی دیده میشود.» |
تاریخ ثبت در بانک | 17 مرداد 1397 |
فایل پیوست |