کد pr-20520  
نام عرفان (احمدرضا)  
نام خانوادگی آقابابایی  
سال تولد 1363  
وضعیت جسمی کم بینا  
نوع فعالیت ورزشی  
زبان فارسی  
تحصیلات کارشناسی ادبیات  
مهارت دوومیدانی  
اهم فعالیت ها دارنده مدال طلای مسابقات ملی دوومیدانی در سال 90  
کشور ایران  
استان اصفهان  
متن زندگی نامه این مصاحبه توسط دفتر فرهنگ معلولین در تیرماه 1400 انجام شده است.

قاسمی: لطف کنید خودتان را معرفی کنید.
آقابابایی: من عرفان آقابابایی متولد 19/9/1363 هستم. رشته تحصیلیم کارشناسی زبان و ادبیات فارسی بوده.

قاسمی: کدام دانشگاه درس خوانده‌اید؟
آقابابایی: دانشگاه آزاد نجف‌آباد.

قاسمی: ورزش را چه سالی شروع کردید؟
آقابابایی: ما ورودیهای همان اولهای به اصطلاح دومیدانی بودیم. حدوداً سال 1386 شروع کردیم، و تقریباً چهار پنج تا مقام کشوری دارم. حدود سال 1390 دیگر ما بخاطر اشتغال و اینها کم کم دیگر کناره گرفتیم، و بیشتر تفریحی کار کردیم.

قاسمی: مشکل شما بینایی است؟ می‌توانم علتش را بپرسم؟
آقابابایی: بله . تقریباً حادثه بوده یک بخش زیادی. یک بخشی هم حالا بالاخره مادرزادی هم دخیل بوده. تا نُه سالگی هم دید داشتم و در مدارس عادی درس می‌خواندم. بعدش دیگر کم کم درگیر شد و چند سال کلاً ترک تحصیل کردم، بعد دوباره سال 1376 آمدم ابابصیر شروع کردم دوباره از همان سوم ابتدایی. چند سالش را بصورت جهشی خواندم تا کم و بیش رساندیم دیگر.

قاسمی: شغلتان چیست؟
آقابابایی: من یک کارگاه برس کوبی دارم، برسهای صنعتی کار می‌کنم، فرچه و قلتکهای دستگاههای صنعتی.

قاسمی: به نوعی خودتان کارآفرین هستید، درست است؟
آقابابایی: کارآفرین در حد خودم. نهایتاً یکی دو نفر بعنوان کارگر کنارم کار می‌کنند. در حدی که یک شغل مستقلی دارم. از همنوعان خودمان خیلی کمتر در این کار هستند. یعنی نیستند اصلاً. در کل کشور هم که حساب کنی هم شغلم می‌توانم بگویم مثلاً خاص است.

قاسمی: کار فنی است دیگر، درست است؟
آقابابایی: بله دیگر. صفر تا صدش را خودم دارم انجام می‌دهم، و 99درصدش هم تجربی است. یعنی خودم از همان صفر شروع کرده‌ام، تا الآن که دیگر با افراد عادی تقریباً داریم رقابت می‌کنیم.

قاسمی: شما کم‌بینا هستید یا نابینا؟
آقابابایی: نابینا مطلق هستم.

قاسمی: آن موقع برای این شغل مشکلی برایتان ایجاد نشد؟
آقابابایی: هر کاری آدم مجبور بشود برود، و علاقه هم داشته باشد، همیشه کارها قلق است، قلق هم هیچ موقع یاد‌دادنی نیست که یکی برود یاد بگیرد یا نوشته‌ای باشد. باید برود به قول معروف توی کار، تا کم کم وقتی که روند کار دستت می‌آید. دیگر حالا یک بخش آن هم استعداد است. خب در کل یک سری دریلهای ستونی است. خیلی وقتها که من در خیابان مغازه داشتم، افراد عادی می‌آمدند می‌دیدند مثلاً خیلی تعجب می‌کردند، می‌ایستادند نگاه می‌کردند، دست نگیرد، چطور نشود، ولی اینها برای خودم عادی بود. همین دید جامعه باعث شد که آمدم کارگاهم را تقریباً سکرتش کردم، یعنی جوری که هر کسی نتواند به راحتی بیاید ببیند آنجا را. مشتری می‌آید روی حساب شناختی که دارد سفارش می‌دهد و می‌رود. هم بخاطر فن کار که هر کسی دست نگیرد، و هم بخاطر دید افراد که مثلاً یک خرده {می‌بینند و می‌ترسند و اینها.}

قاسمی: از چه سالی کارتان را شروع کرده‌اید؟
آقابابایی: تقریباً از سال 1390

قاسمی: در زمینه رشته تحصیلیتان فعالیتی نداشتید؟
آقابابایی: نه تقریباً، {چون ذهنیات به نفع آن نبود.} آن بیشتر برای مدرک تحصیلی یا وقت گذراندن و اینها بوده. علاقه خیلی خاص نه. ولی ادبیات را خب همه دوست دارند.
موسیقی یک مدت کار می‌کردیم، یک مدتی مثلاً شعر و اینها، اینها حالا مثلاً مقطعی بود. یعنی اینکه همه این علاقه‌ها را دارند. اینکه حالا خاص باشد و بخواهم دنبال یک رشته خاص پیش بروم نه.

قاسمی: موسیقی را حرفه‌ای دنبال نکردید؟
آقابابایی: نه. یک مدتی به اصطلاح این ردیفها را شروع کردم. نی کار می‌کردم. یک چند سالی هم با بچه‌ها اخت شده بودیم می‌رفتیم مثلاً مراسمهای، حالا یک سری جشنواره‌ها رفتیم، جشنواره نیشابور بود، یا چند بار مثلاً در جشنواره‌های خود مدرسه‌ها شرکت می‌کردم با افراد عادی و اینها. کم و بیش خوب بود، ولی خب در خودم استعداد خاصی نمی‌دیدم. یعنی همه‌اش کارهای تکرار و اینها بود، و آفرینش خاصی و این برنامه‌ها نبود.

قاسمی: توصیه‌ای دارید برای دوستانی که شرایط مشابه شما را دارند بتوانند به نوعی پیشرفت کنند و استعدادهای خودشان را کشف کنند؟
آقابابایی: ببینید یک چیزی است که من همیشه در خیلی از {رشته‌ها} مثلاً حسرتش را می‌خورم، و خیلی وقتها هم مثلاً می‌گویم چقدر این آدم کم‌همت است. ولی خب در کل برمی‌گردد به خود شخص، هر زمینه و هر مقطع و هر جایی که می‌تواند باشد. یکی مثلاً قدرت فیزیکی خاصی ندارد و یک آدم ضعیفی است، ولی خب مثلاً یک مغز خاصی دارد و می‌تواند کارهای کامپیوتری انجام بدهد. یکی مثلاً ایده‌های خیلی خاص دارد. هر کسی باید بگردد آن استعدادش را پیدا بکند. خیلی از بچه‌ها هستند که ازنظر بینایی و ازنظر حمایت خانواده و جامعه سرتر از من هستند، ولی هویت خودشان را قبول ندارند، و خودشان را خیلی کم می‌بینند. خیلی‌هایشان منفیگرای خیلی شدید هستند.
{... از تلویزیون آمدند از من مصاحبه گرفتند، خیلی بازخورد داشت. شاید مثلاً من را با یک فرد عادی ازنظر توانایی یکی بدانند، ولی همان هم خیلی از بچه‌های خودمان بیشتر روی حسادت مثلاً «چطور شده که به این مرحله رسیدی؟ چه کسی کمکت کرد؟» و خیلی به توانایی خودم نمی‌خواهند اقرار کنند. چرا؟ برای اینکه خودشان نمی‌توانند به این سطح برسند. نه اینکه به سطح من، سطحی که خودشان رشد بکنند. کسانی که بیشتر روی این مسأله هستند که یک معلول باید حمایت بشود از طرف خانواده ازطرف جامعه، اینها کار خاصی به آن صورت ازشان برنمی‌آید. من الآن در سطحی که هستم، مثلاً خیلی وقتها می‌شود که رئیس کارخانه می‌آید به اصطلاح به من التماس می‌کند که «صد تا دویست تا کارگر لنگ یک قلتک هستند، که ما حواسمان نبوده این را دیر آورده‌ایم و فرسوده شده. کل تولید کارخانه دارد می‌خوابد، این را هر کاری می‌توانی بکن زودتر برای من آماده بکن.» خب این برای من خیلی غرورآفرین است، و اگر بتوانم انجام بدهم که مفید باشد برای جامعه. حالا بخش فروش هم که بالاخره دیگر همه دنبالش هستند دیگر.

قاسمی: از شما برای حضور در این مصاحبه تشکر می کنم.
 
تاریخ ثبت در بانک 1 مرداد 1397