کد | pr-17979 |
---|---|
نام | حسن |
نام خانوادگی | مرادزاده رحمت آبادی |
سال تولد | 1351 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | دکتری حقوق |
اهم فعالیت ها | دکتری حقوق از دانشگاه تهران و دانشگاه نانت فرانسه تسلط به زبان انگلیسی و زبان فرانسوی استادیار، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان |
کشور | ایران |
استان | سیستان و بلوچستان |
شهر | ایرانشهر |
توضیحات |
حسن مرادزاده اشاره نگرش عموم مردم این است که برای پیشرفت نیاز به امکانات مالی، خانواده متنفذ و صاحب دارایی یا حامیهای سیاسی هست و بدون پول و پارتی نمیتوان به مدارج عالی رسید؛ اما زندگینامه و سرگذشت کسانی مثل دکتر حسن مرادزاده اثبات میکند بدون اینها هم میتوان به مناصب و مدارج بالادست یافت. مرادزاده از ایرانشهر در سیستان و بلوچستان و بعداً بم در استان کرمان برخاست یعنی از فقیرترین شهرها؛ خانوادهای پایینتر از متوسط داشت و هیچ حامی هم نداشت و به قول خود هیچ کس سر سوزنی او را قبول نداشت اما با پشتکار و تلاش توانست به مدارج عالی برسد و هم اکنون صاحب شغل مطلوب در وزارت دادگستری فرانسه است و تدریس دانشگاهی دارد، کتابهایی در سطح عالی علمی در مباحث روز دانش حقوق تألیف و منتشر کرده است. در بین دانشجویان و استادان و جامعه علمی صاحب نفوذ و اعتبار است؛ با اینکه سن و سالی از او نگذشته و الآن 48 بهار را تجربه میکند. میتوان گفت ثمر دهی و پیشرفتهای او از حالا به بعد است و امیدوارم همواره بدرخشد و از گرمای خورشید وجودش، همگان در جهان استفاده کنند. زندگینامهای بر اساس مصاحبهای از ایشان در بانک اطلاعات معلولان و دفتر فرهنگ معلولین تألیف شد تا مردم درباره او بیشتر بدانند. این مصاحبه در هفتهنامه طلوع بم در تاریخ 28 اردیبهشت 1395 انجام شده است. محمدجواد رحیمنژاد در ساماندهی به این مصاحبه و ویرایش آن موثر بوده است. متن زندگینامه حسن مرادزاده در 1351 در ایرانشهر (استان سیستان و بلوچستان ایران) متولد شد. پدر و مادرش اصالتاً از شهر بم (استان کرمان) بودند ولی به دلیل اشتغال پدرش، خانوادهاش به بم آمده و ساکن این شهر شده بودند. ایام کودکی را مثل بچههای دیگر به بازی میگذراند و در هفت سالگی پا به دبستان گذاشت و ابتدایی را در مدرسه دهخدای بم گذراند. در کلاس دوم چشمانش درد گرفت و با مراجعه به پزشک معلوم شد نوعی بیماری شبکیه چشم و پارگی شبکیه دارد. اما در کلاس سوم بیماری او حادّ شد و به تدریج بیناییاش را از دست داد تا اینکه کاملاً نابینا شد. متأسفانه در آن زمان در بم دبستان استثنایی نبود و حسن مجبور بود کلاسهای سوم، چهارم و پنجم را ترک کند و سه سال به مدرسه نرفت. چون مدارس عادی او را نمیپذیرفتند تا اینکه روزی باخبر میشود در بم مدرسه استثنایی دایر شده است. اما وقتی برای ثبتنام رفت، مدرسه به او گفت چون دروس ویژه نابینایان مثل خط بریل را یاد نگرفته باید مجدداً به کلاس اول ابتدایی برود. و او در دوازده سالگی مجدداً روی نیمکت کلاس اول نشست. او از معلمی به نام رضا ایثار یاد میکند که دلسوزانه هم به او مهارتهای مربوط به نابینایی را میآموخت و هم دانشهای ابتدایی را یاد میداد و تأثیر ارزشمندی در زندگی او داشت. مهاجرت به تهران برای ادامه تحصیل متأسفانه در بم مدرسه راهنمایی نبود، از اینرو پس از اخذ مدرک دبستان، پدرم راضی شد به تهران برود و در این شهر ساکن شویم تا من به تحصیلاتم ادامه دهم. از اینرو در مجتمع محبی ثبتنام کردم و دوره راهنمایی و متوسطه را سریع پیش بردم. گاه دو کلاس را در یک سال گذراندم و در سال 1372 در کنکور شرکت کرد و وارد دانشگاه شد. تحصیل و تدریس در دانشگاه سال 73 و در سن 22 سالگی تحصیلات دانشگاهی را آغاز کرد و در کنار دانشجوهای عادی و ممتاز یکی از دانشگاههای معتبر کشور شروع به تحصیل نمود. شرایط سخت برای یک دانشجوی نابینا ـ که باید در کلاس درسی حاضر شود که تمامی امکانات و ویژگیهایش مخصوص افراد عادی و از لحاظ جسمی سالم است و کمترین امکاناتی برای تحصیل یک دانشجوی معلول نداشت. اما اینگونه موانع، او را از هدفش دور نکرد و امیدوارانه و با انگیزهای قویتر از قبل به فراگیری دروس حجیم و مفهومی حقوق همّت گماشت. مقطع لیسانس و فوق لیسانس را طی کرد و در هر کلاس رتبهها و نمرههای خوب و عالی کسب میکرد. دوران کارشناسی رو به پایان بود تصمیم گرفت در آزمون کارشناسی ارشد شرکت کند در کنکور فردی کنار او بود که برای او سوالات تشریحی و تستی را میخواند و او جواب میداد. سال 77 در گرایش حقوق خصوصی دانشگاه تهران ـ که انتخاب اولش بود ـ پذیرفته شد. این موفقیتش در باور هیچکدام از اساتید و همکلاسیهایش نمیگنجید و کسی باور نمیکرد بتواند در این رشته رتبه بیاورد. در سال 79 در دوره دکتری حقوق دانشگاه تهران پذیرفته شد همزمان با تحصیل در دانشگاه تهران، با فرصت مطالعاتی که در اختیارش قرار گرفت، همزمان در دوره دکتری حقوق دانشگاه نانت فرانسه نیز تحصلیش را آغاز کرد و در سال 88 از هر دو دانشگاه فارغالتحصیل شد. عنوان رساله دکتریاش «حقوق معلولین در نظام مسئولیت مدنی» بود که تحت عنوان کتابی به هر دو زبان فارسی و فرانسوی منتشر شد. بعد از پایان دوره دکتری در سال 88 به دانشگاه شهید باهنر کرمان پیوست و همزمان در دانشگاه آزاد اسلامی بم نیز تدریس داشت. از سال 93 به فرانسه رفت و هم اکنون نیز در آنجا سکونت دارد. علاوه بر اینکه مترجم رسمی دادگستری فرانسه است. در سال 1395 در دورهای ثبتنام کرد تا با نظام قضایی و حقوقی کشور کانادا آشنا شود تا موقعیتی در کانادا به دست آورد؛ چون قصد داشت در شهر کبک کانادا پروانه وکالت بگیرد. هم اکنون با موقعیت در کانادا و فرانسه مسئولیت دارد. آثار علمی تاکنون حدود هشت عنوان کتاب از او منتشر شده، همچنین دهها مقاله و مصاحبه دارد، استاد دانشگاه در رشته حقوق است، صاحب کرسی حقوق بشر در دانشگاه شهید بهشتی است، وکیل پایه یکم در ایران و فرانسه است. اما مشخصات برخی آثارش اینگونه است: «کنوانسیون بینالمللی حقوق معلولین و اجرای آن در ایران»، حسن مرادزاده و مجید دانشی و سودابه میهنخواه و ندا مقدمی، تهران، شهر دانش، 1395. حقوق و تکالیف اشخاص دارای معلولیت در نظام مسئولیت مدنی، تهران، شهر دانش، 1390 «کنوانسیون جهانی حقوق معلولین در آیینه قانون اساسی ایران»، حسن مرادزاده و دیگران، مجله پژوهشهای حقوق اجتماعی، شماره اول، سال اول، بهار و تابستان 1391 «پرونده سونیا سکون نَوَ علیه شرکت تهیه و توزیع غذای اورست»، ترجمه حسن مرادزاده و دیگران، مجله پژوهشهای حقوقی اجتماعی، سال اول، شماره 1، بهار و تابستان 1391. موفقیت مرادزاده میگوید ابتدا کسی مرا سر سوزنی باور نداشت ولی چطور شد که موانع سخت و گردنههای پر از مشکلات را پشت سر گذاشت و به موفقیت رسید؟ برای پاسخ به این پرسش وقتی به سراغ گفتهها و نوشتههای ایشان میرویم ما مییابیم چند عامل در موفقیت ایشان پررنگتر بودهاند. معلم دلسوز و مجربی در دوره ابتدایی به نام رضا ایثار داشته که دوست مهربان و خوب و معلم راهنمایی برایش بوده است. والدین او به فکر پیشرفت او بوده و با او همراهی و همدلی میکردند، از اینرو پس از دوره ابتدایی وقتی به والدین خود میگوید در بم مدرسه استثنایی برای نابینایان نیست ولی در تهران هست. آنان همراه فرزندشان به تهران کوچ کردند. او دریافته بود که تنها راه استقلال، موفقیت و اثبات خودش به جامعه، ادامه است. و برای این کار مصمّم بود و آنچنان اراده و انگیزه قوی در او ایجاد شده بود که حس میکرد کوهها را میتواند از پیش پایش بردارد و موفق بشود. به همین خاطر وقتی که به پدرش گفت ایشان نیز استقبال کردند و گفتند که تلاش و وظیفه آنها تأمین معاش و زندگی او است و به او گفتند اگر میخواهی بروی برو. بعد از این تصمیم، خانواده خصوصاً پدر و برادر بزرگترش نیز او را در مهاجرت به تهران همراهی کردند و بعد از سکونت در آن شهر، در مدرسه راهنمایی شهید محبی تهران ثبتنام کرد. مرادزاده در این باره میگوید: زندگی پر است از گردنههای سخت و پر خطر و حساس. برای آن که در غربت، غریب و بیگانه نباشی، برای آنکه به دیگران ثابت کنی که هستی، برای آنکه بدانند که هیچ محدودیتی را برای آنکه همانند بقیه رشد و پیشرفت کنی برنمیتابی، باید به وادی پایمردی و سرزمین ارادهها و انگیزهها وارد شوی. حسن مرادزاده، دانشآموز شهرستانی و نابینای سال اول راهنمایی مدرسه شهید محبی پایتخت نیز همین راه را انتخاب کرد و با شوقی فراوان و عشقی وصفناپذیر در کنار دیگر همکلاسیهایش که شاید از هر کدام حداقل چهار پنج سال بزرگتر بود، به تحصیل ادامه داد و همان ثلث اول در بین دانشآموزان سه شعبه سال اول راهنمایی مدرسه شاگرد اول شد و تا پایان دوره دبیرستان با همین انگیزه و امید ادامه میدهد و شاگرد اول میماند. دو سال از هفت سال را نیز جهشی خواند و بعد از پنج سال، دوره دبیرستان را نیز به پایان رساند و خودش را برای آزمون ورودی دانشگاههای سراسری آماده کرد و امتحان داد. نتایج که منتشر شد، فهمید که در رشته حقوق قضایی دانشگاه شهید بهشتی تهران پذیرفته شده است. دانستن زبانهای انگلیسی و فرانسه از علل موفقیت او بود، از اینرو زمانی که اراده کرد تا در آزمون دکتری امتحان دهد، به زبان انگلیسی و فرانسوی تسلط داشت. چون از سوم راهنمایی یادگیری انگلیسی و از دوران کارشناسی فرانسه را آغاز کرده بود. داشتن دوستان وفادار و دلسوز هم در پیشرفت او موثر بود. خودش در این باره میگوید: عادت کرده بودم به یادگیری نکات آموزشی از طریق ضبط صدای اساتید. در این مسیر، فضایی آکنده از همدلی و صمیمیت بین من و تعدادی از همکلاسیهایم به وجود آمده بود و در نبود امکانات برای من، آنها یاریام میکردند. از طرفی از همان اول دوران دانشجویی در رشته حقوق خودم را عادت دادم به تفکر عمیق بر مباحث علمی و تخصصی. من زیاد فکر میکردم. او درباره موفقیتهایش میگوید: دلم نمیخواهد زیاد خستهاش کنم از مصاحبه. اگر چه «خستگی» در قاموس رفتاریاش جایی ندارد. دلم نمیخواهد بگویم که خدا فقط نسبت به من لطف داشته است. چرا که اینطور نیست. خداوند نسبت به همه بندگانش مهربان است. اما من هم به لطف خدا توانستم چنان انگیزهای را در دلم بپرورم تا روزی ثابت کنم که من نیز هستم. من و همه معلولین جامعه باید نقشمان در جامعه «مفروض» باشد. برای تک تک امور خصوصاً فعالیتهای اجتماعی، شهری و حقوقی باید نقش معلولین و جایگاهشان در جامعه در نظر گرفته شود. من مطالعات زیادی در این حوزه داشتهام و قوانینی هم در کشورمان در رابطه با معلولین داریم. ما حتی به کنوانسیون جهانی حقوق معلولین هم پیوستهایم اما راه زیادی داریم. باید خیلی کار شود. من چون علاقه زیادی به کشورم دارم؛ قطعاً روزی بر خواهم گشت. نمیتوانم بمانم. شهر ما باید به لحاظ علمی قوی بشود. پیشرفت علمی برای یک فرد اثر انتقالی دارد. اینطور نیست که سودش فقط به خود شخص برسد. به جوانان همشهریام توصیهای که دارم این است که با انگیزه درس بخوانند. نه تنها در تحصیلات بلکه در تمام امور و اهدافی که دارند با انگیزهای قوی در راهی صحیح به پیش روند.» (سایت طلوع ارگ http://toluearg.ir) |
متن زندگی نامه |
در دیماه سال 1351 هجری شمسی در شهرستان ایرانشهر واقع در سیستان و بلوچستان از پدر و مادری بمی متولد شدم. به خاطر از دست ندادن یک سال تحصیلی، تاریخ تولدم را شهریور 51 گرفتند و به دلیل علاقهشان به امام رضا علیه السلام، شناسنامهام را از مشهد گرفتند و محل تولدم آن شهر شد. کلاس اول ابتدایی را در ایرانشهر به پایان رساندم و از همان سنین، آثار بیماری چشم نمایان شده بود. پس از بازگشت خانواده به سرزمین آبا و اجدادی (بم)، کلاس دوم ابتدایی را در آن شهر گذراندم. مشکل بینایی روز به روز حادتر میشد و چشم پزشکان نیز امید چندانی نمیدادند. مشکل بینایی به حدی رسید که کلاس سوم ابتدایی را در مدرسه عادی به خواست خانواده ادامه ندادم و در سن 8 سالگی به طور کامل بینایی خود را از دست دادم. پزشکان علت آن را یک بیماری مربوط به شبکیه چشم که ریشه ژنتیکی داشت، تشخیص دادند. 4 سال زندگی من در سکوت و در خانه گذشت ولی در همان ایام علاقه خود را به آموختن نشان میدادم. اگر کسی به طور مثال انگلیسی بلد بود، از او معنای لغات را میپرسیدم. پدرم که از تمکن مالی نسبتاً خوبی برخوردار بود، علاقهای به فرستادن من به تهران برای تحصیل نداشت و ما بیخبر بودیم که در شهرستان بم نیز دبستانی مربوط به کودکان استثنایی با معلمی آشنا به خط بریل وجود داشت. سرانجام، از طریق مدیر دبستان سابقم با آن مدرسه آشنا شدم و علیرغم گذراندن کلاس اول و دوم ابتدایی، مرا در آستانه 12 سالگی در کلاس اول ابتدایی نشاندند. با وجود اصرار من برای گذراندن حداقل یک سال از دوران ابتدایی به صورت جهشی، کارشناس استثنایی استان با این امر مخالفت کرد. پس از اتمام دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل رهسپار تهران شدم. در خاطر دارم که در آن زمان پدرم به من گفت که تو هیچ اجباری برای ادامه تحصیل و دوری از خانواده نداری و من از هر نظر تو را تأمین میکنم و من در پاسخ تنها گفتم: میخواهم خود زندگیام را بنا کنم. در آموزشگاه شهید محبی تهران دوره راهنمایی را آغاز کردم. رقابت با همکلاسیهایی که پایه درسی قویشان در تهران گذاشته شده بود، بسیار دشوار مینمود، اما به طور شگفتانگیزی در همان ثلث اول، شاگرد اول شدم و این روند تا اخذ مدرک دیپلم ادامه یافت. از کلاس سوم راهنمایی نیز آموختن زبان انگلیسی را در کانون زبان ایران آغاز کردم. دوره 7 ساله راهنمایی و دبیرستان را به برکت گذراندن کلاسهای دوم راهنمایی و دبیرستان به صورت جهشی، طی 5 سال به اتمام رساندم. در سال 1373 موفق به ورود به دانشگاه شهید بهشتی تهران در رشته حقوق با رتبه 163 (مرحله اول) و 49 (مرحله دوم) شدم. دشواریها بسیار زیاد شد، چرا که محیط فیزیکی و کتب درسی دانشگاه برای افراد عادی طراحی شده بود. علیرغم اینها، دوره کارشناسی را با موفقیت پشت سر نهادم و نه تنها آموختن زبان انگلیسی را ادامه دادم بلکه فراگیری زبان فرانسوی را نیز آغاز کردم. در سال 1373 وارد مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه تهران در رشته حقوق خصوصی شدم. این مقطع نیز با دفاع پایاننامهای تحت عنوان «تلقیح مصنوعی انسان» به پایان رساندم و در سال 1379 بلافاصله وارد مقطع دکترای همان دانشگاه شدم. در همان سال در آزمون ورودی کانون وکلای دادگستری پذیرفته شدم. همزمان با ادامه تحصیل، دوران کارآموزی وکالت را هم میگذراندم. اندک اندک کار وکالت هم انجام میدادم. سال 1382، سال دشواری بود، ابتدا پدرم را از دست دادم و سپس زلزله مهیب بم، بسیاری از خویشان و نزدیکانم را به کام مرگ فرستاد. از سال 1381 تا 1384 نیز به مدت 3 سال به عنوان استاد مدعو در دانشگاه آزاد واحد زاهدان تدریس میکردم. در جریان انجام یک پرونده وکالتی با خانم نوابزاده آشنا شدم و در مهرماه 1383 با وی ازدواج کردم. وی نیز مقطع کارشناسی خود را در دانشگاه علامه طباطبایی به اتمام رسانده بود و کارآموز وکالت بود. آشنایی با خانم مریم اصغری در شورای صنفی دانشجویان که هر دو عضو آن بودیم، شکل گرفت. وی فردی پر تلاش و مصمم بود. با تشکیل انجمن علمی، فرهنگی دانشجویان و دانش آموختگان نابینای ایران، قریب به 4 سال تا عزیمتم به خارج از کشور همکاری خوبی با یکدیگر داشتیم. یکی از این موارد برگزاری «نخستین همایش حقوق معلولین با رویکردی به افراد نابینا» در اردیبهشتماه سال 1383 بود که در آن اساتید برجسته، ارائه مقاله داشتند و سخنرانی کردند. در شهریورماه سال 1384 با همسرم برای تکمیل تحقیقات مربوط به رساله دکترا با عنوان «معلولین در حقوق مسئولیت مدنی» به کشور فرانسه عزیمت کردم. در آنجا پس از مدت کوتاهی در مقطع دکترای دانشگاه نانت ثبت نام کردم و طبق توافق بین دو دانشگاه، بنا شد رساله به دو زبان فارسی و فرانسوی نگاشته شود و زیر نظر دو استاد راهنمای ایرانی (دکتر سید حسین صفایی) و فرانسوی (پرفسور رافائل انسینیان د مناگوری) کار کنم. باید اعتراف کنم که طی 3 سال، نگاشتن رساله دکترا به دو زبان مختلف، کاری بس دشوار، بلکه غیر ممکن مینمود ولی این مهم با کمک خداوند، مساعدت تعدادی از هم دانشگاهیهای فرانسوی و دفتر امور معلولین دانشگاه میسر گردید. در سال 1387 مدرک دکترای خود را با درجه عالی و نمره 5/19 از دانشگاه تهران و درجه «همراه با تبریک ویژه هیئت ژوری» با پیشنهاد چاپ رساله دکترا در فرانسه از دانشگاه نانت اخذ کردم، در واقع دو مدرک دکترای مستقل. از مهرماه سال 1388 به عنوان استادیار، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان هستم. خوشبختانه در این مدت کوتاه، حدود 6 مقاله در مجلات تخصصی به چاپ رساندهام و اخیراً به همراه همسرم که دانشجوی دکترای حقوق اجتماعی دانشگاه پاریس است، ترجمه و تحقیق کتاب «حقوق کار» پرفسور آلن سوپیو را به زیور تبع آراستهایم و آن را به یگانه فرزند دلبندمان «مایا» تقدیم کردهایم. منبع: نابینایی و زندگی مستقل، مریم اصغری، تهران، آوای نور، 1391، ص 126-128. |
تاریخ ثبت در بانک | 28 بهمن 1396 |
فایل پیوست |