کد | pr-17243 |
---|---|
نام | مریم |
نام خانوادگی | قدری |
وضعیت جسمی | فقدان حرکتی |
نوع فعالیت | هنری |
زبان | فارسی |
تحصیلات | سوم راهنمایی |
مهارت | خیاطی |
کشور | ایران |
استان | تهران |
توضیحات | همسر محمدرضا عباسیان |
متن زندگی نامه |
مجله توان یاب، شماره 63، بهار 1396 از دوستان میخواهم که ازدواج را سخت نگیرند محمدرضا عباسیان و مریم قدری زوجی هستند که در موسسه رعد با هم آشنا شدند. در تهران به دنیا آمده و تا سوم راهنمایی درس خوانده است او که مبتلا به فلج مغزی است، در کلاسهای آموزشی مرکز رعد معرق کاری را آموخته است. مریم قدری، همسر محمدرضا متولد اردبیل است. او هم تا سوم راهنمایی درس خوانده است. مریم مبتلا به فلج اطفال بوده و در مرکز رعد خیاطی یاد گرفته است. آنها از زندگی خود بسیار خرسندند، فرزند پنج سالهای به نام پرهام دارند. محمدرضا: من در تهران به دنیا آمدم و در مدرسه عادی درس خواندم. ولی فقط تا سوم راهنمایی خواندم و دبیرستان را ادامه ندادم. پس از ترک تحصیل، مدتی در یک عکاسی کار میکردم ولی چون خودم سرمایهای نداشتم نتوانستم مستقل کار کنم. در مدتی که مغازه عکاسی کار میکردم ، کار در تاریک خانه و چاپ فیلم و عکس گرفتم را به خوبی یاد گرفتم. ولی کم کم که کارهای عکاسی، دیجیتالی و کامپیوتری شدند، تاریک خانهها کنار رفتند و من از ادامه کار در این حرفه بازماندم. بعد به سراغ کارهای زیادی رفتم، مثل ویزیتوری، منشی گری، دوچرخه سازی و حتی لوله کشی، در تمام این رشتهها تجربه دارم ولی متأسفانه در هیچ کدام از این کارها نتوانستم به عنوان منبع درآمد حساب کنم. مریم: من در اردبیل به دنیا آمدم و تا چهارم ابتدایی را در این شهر خواندم. بعد که به خانه برادرم در تهران نقل مکان کردم، تا سوم راهنمایی را خواندم ولی چون به دلیل سن بالا باید ادامه تحصیل را در مدرسه شبانه میدادم و این مدرسه از خانه دور بود و خانواده امکان گرفتن سرویس برایم نداشت، با اینکه درس خواندن را خیلی دوست داشتم، ولی ادامه تحصیل ندادم. از طریق آن چه در مرکز رعد آموزش دیدید، به درآمد هم رسیدید؟ محمدرضا: تا زمانی که در رعد بودم تابلوهایی میساختم و در نمایشگاههایی که برگزار میشد، به فروش میرساندم و درآمد کمی هم داشتم، متأسفانه کار معرق به گونهای است که هر کسی نمیتواند آن را تهیه کند چون هزینه ساختش بالاست و گران تمام میشود. مشکلات اقتصادی مردم هم جایی برای پول دادن برای کار هنری نمیگذارد. متأسفانه در جامعه ما هم آن قدر که باید به هنر اهمیت داده نمیشود. در نمایشگاههای زیادی شرکت کردم و تابلوهایم را برای فروش گذاشتم ولی خارجیها بیشتر تابلوهای ما را میخریدند تا مردم خودمان بعد از این که از رعد بیرون آمدم چون جایی برای کار کردن نداشتم، معرق را ادامه ندادم. مریم: من از طریق خیاطی توانستم تا حدودی درآمد کسب کنم. در سال 89 با یکی از دوستان در نمایشگاهی شرکت کردیم و به فروش خوبی هم رسیدیم. بعد از شرکت در نمایشگاه، مرکز رعد سولهای آماده کرد و در آن اتاقی را در اختیار من قرار داد. من در آنجا سری دوزی میکردم و درآمد داشتم. البته در خانه هم برای دیگران لباس میدوختم و سفارش میگرفتم. ولی پس از ازدواج که محل سکونتم عوض شد، چون دیگر کسی مرا نمیشناخت. از طریق خیاطی درآمدی نداشتم. گاهی برای بعضی از همسایگان و برای خودم در خانه خیاطی میکنم. مدتی هم برای سری دوزی به مراکزی مراجعه و سفارش میگرفتم. ولی پس از ازدواج که محل سکونتم عوض شد، چون دیگر کسی مرا نمیشناخت، از طریق خیاطی درآمدی نداشتم. گاهی برای بعضی از همسایگان و برای خودم در خانه خیاطی میکنم. مدتی هم برای سری دوزی به مراکزی مراجعه و سفارش میگرفتم اما آنقدر دستمزدها پایین بودند که هزینه رفت و آمدم را پوشش نمیداد. به همین خاطر این کار را دنبال نکردم. متأسفانه در کارهای تولیدی بیشترین سود را واسطهها میبرند و تولید کننده سود چندانی نمیبرد. محمدرضا: به هر حال در شرایط کنونی جامعه، زندگی برای همه مردم سخت است. من الآن روی ماشین کار میکنم و در مواقعی هم دستفروشی میکنم. یک پراید دارم که به خرج افتاده است و نگران هستم که از کار بیافتد. با توجه به مشکل واقعاً زندگی برایمان خیلی سخت میشود. خانوادهها با ازدواجتان چگونه برخورد کردند؟ محمدرضا: وقتی با خانواده در مورد ازدواج با ایشان صحبت کردم، ابتدا با مخالفت مادرم روبه رو شدم. دلیل مخالفت هم تفاوت فرهنگی بین دو خانواده بود. ولی بالاخره با اصرار من رضایت دادند و به خواستگاری رفتیم. در آبان ماه سال 89 عقد کردیم و در سال 90 ازدواج نمودیم. مریم: پدر و مادر من همیشه ما را در انتخابهایمان آزاد میگذاشتند. در این مورد هم تصمیم را به خودم واگذار کردند. البته قبل از محمدرضا چند خواستگار دارای معلولیت دیگری هم داشتم، ولی برادرم مخالفت میکرد. او میگفت تو خودت مشکل جسمانی داری و این افراد هم هر کدام مشکلاتی دارند که زندگی با آنها برایت دشوار میشود. ولی وقتی محمدرضا را دید و فهمید از نظر جسمانی در شرایط خوبی است و مشکلی در رفت و آمد ندارد، رضایت داد. با تجربهای که از بودن در رعد پیدا کردید، نقش مراکزی مثل رعد را در توانمند ساختن افراد دارای معلولیت چگونه میبینید؟ مریم: بودن در محیط رعد به من خیلی کمک کرد. من زمانی دچار افسردگی شده بودم و زندگی برایم خیلی سخت شده بود، در همان ایام، از طرف بهزیستی شمیرانات مرکز رعد به من معرفی شد. وقتی به رعد آمدم و در کلاسها شرکت کردم، روحیهام عوض شد. یادم میآید در چند ماه اول که به رعد آمده بودم، حتی به غذاخوری نمیرفتم چون خجالت میکشیدم. کم کم با بچههای رعد دوست شدم و با هم به غذاخوری میرفتیم و دیگر از بودن در جمع احساس خجالت نمیکردم چون همه دوستانم به نوعی با مشکلات بعضی از آنها خیلی بیشتر از من بود. وقتی میدیدم که چطور با اعتماد به نفس در کلاسها شرکت میکنند و خیلی هم موفق هستند، روحیه میگرفتم. حضور در میان بچهها برایم خیلی سازنده بود. از طرفی شرکت در کلاسها رعد باعث شد که من مهارتی را یاد بگیرم که خیلی به دردم خورد و از همه مهمتر باعث شد با همسرم آشنا شوم و ازدواج کنم. محمدرضا: محیط مراکزی مانند رعد برای افراد دارای معلولیت خیلی مناسب است. محیط رعد من را اجتماعی کرد. قبل از اینکه به رعد بیایم. خجالتی بودم و با کسی خیلی نمیجوشیدم. زیاد سوال نمیکردم و از کسی چیزی نمیپرسیدم و ترس داشتم که از دیگران سوال کنم. وقتی به رعد آمدم دوستان زیادی پیدا کردم و با مربیان آشنا شدم و توانستم کاری یاد بگیرم و حالت قبلیم از بین رفت. الآن خیلی راحت در اجتماع حضور پیدا میکنم. قبل از آمدنم به رعد، وضعیت جسمیام روی روحیهام خیلی تأثیر داشت و احساس میکردم جامعه مرا قبول ندارد. وقتی بچه بودم خیلی زمین میخوردم چون طرف چپ بدنم ضعیف بود و خودم را در برابر دیگران ضعیف احساس میکردم. ولی در مدتی که در رعد بودم دوستان خوبی پید کردم که هنوز با بعضی از آنها در ارتباط هستم. اگر رعد میتوانست در کنار آموزشهایی که به افراد دارای معلولیت میدهد زمینه کارآفرینی و اشتغال آنها را هم فراهم کند، خیلی خوب بود. البته الآن مدتی است که دفتر کارآفرینی در رعد راه افتاده است و من و مریم هم در این دفتر ثبت نام کردهایم و امیدواریم که به نتیجه برسیم. اگر حمایتهای شغلی بعد از آموزش هم در برنامههای رعد قرار بگیرد، خیلی بهتر میشود. هر کاری در شروع نیاز به حمایت دارد. سخن آخر شما ... محمدرضا: به بچهها میگویم که از فضا و امکانی که در رعد برایشان ایجاد شده استفاده کنند. متأسفانه بعضی از دوستان کمی تنبل هستند و به دنبال این هستند که در یک جا جمع شوند و وقت بگذارنند. دوستان باید به دنبال این باشند که مهارتی را یاد بگیرند تا در زندگیشان استفاده کنند و به فکر آینده خود باشند. |
تاریخ ثبت در بانک | 2 مهر 1396 |