کد pr-15661  
نام خسرو  
نام خانوادگی چناریان کاشانی  
سال تولد 1328  
وضعیت جسمی نابینا  
نوع فعالیت علمی-فرهنگی ، هنری  
زبان فارسی  
تحصیلات فوق دیپلم کودکان استثنائی  
مهارت استاد موسیقی و نوازنده ویولن دبیر پایه ابتدایی مدرسه نابیانایان اصفهان در سال 1348 در مسابقات دانش آموزی مقام اول را کسب کرد و بعد در مسابقات سراسری مقام طلا را کسب نمود. از سبک استاد حبیباللَّه بدیعی پیروی می‌کند دبیر موسیقی به هنرجویان هم می‌باشد مهارت در شطرنج و مسلط به زبان‌های آلمانی و انگلیسی  
کشور ایران  
استان اصفهان  
متن زندگی نامه خسرو چناریان
منبع: مردان موسیقی سنتی و نوین ایران (جلد چهارم)
هنرمند روشندل و نوازنده شیرین پنجه خسرو چناریان کاشانی، به سال 1328 خورشیدی در خانیآباد که یکی از محلههای قدیمی تهران است در خانوادهای زحمتکش متولد شد. وی تا سن هفت سالگی در همان محله دوران کودکی را میگذراند ولی از آن پس به خیابان هفده شهریور کنونی تهران همراه پدر و مادر خود نقل مکان کرد. خسرو چناریان طی مصاحبهای گفت: «پدرم مرد بسیار زحمتکش و خوشقلبی بود، او به خاطر گرداندن امر معاش خانواده، غیر از رانندگی شرکت واحد اتوبوسرانی، در جای دیگری نیز کار میکرد. برخلاف هیکل درشت و نیرومند و پرجذبهاش قلبی بسیار مهربان و رئوف داشت و اگر هم عصبانی میشد کمتر کسی در مقابل او جرأت عرضاندام داشت. ناگفته نماند که متأسفانه به دلیل فامیل بودن پدر و مادرم، من از همان بدو تولد نابینا به دنیا آمدم و حدود 9 ساله بودم که بنا به توصیه دوستان پدر و مادر و اقوام، مرا در سازمان نابیانایان خدمات اجتماعی در میدان شوش پشت انبار گندم گذاشتند. در آنجا نابینایان ضمن امر تحصیل که اهمیت خیلی کمی بدان میدادند، فراگرفتن موسیقی را بسیار ارج میگذاشتند و آن را از مهمترین هنرها میدانستند. در آن زمان که چند سال قبل از ورود من به این مکان بود، مرحوم استاد حسینعلی وزیریتبار امر تعلیم موسیقی به نابیانایان را در دست گرفته بود، من مدت کوتاهی نزد این استاد بزرگ و ارجمند رضواناللَّه تعالی علیه به شاگردی پرداختم که متأسفانه آن مرد شریف و دلسوز و فرزانه فوت شد و دیده پرمهر و فروغ خود را از این جهان فانی فروبست. حدود یک سال و چندی قبل هم آن استاد معظم و بزرگ موسیقی ایران ابوالحسن صبا نیز رخت از این دنیا بربسته بود. من چون سن بسیار کمی داشتم نتوانستم در آنجا از نظر تحصیل و چه از نظر موسیقی بهره کافی و وافی بگیرم فقط همینقدر به خاطر دارم که توانستم خط «بریل» را که همان خط نابینایان است تا حدودی فرابگیرم و بتوانم کمی بخوانم و بنویسم. حدود اواخر سال 1339 بود که نزدیک یازده سال داشتم که آن سازمان به دلایلی که گفتنش ضرورتی ندارد منحل شد و نابینایان جای مشخصی برای تعلیم و تربیت نداشتند و من حدود یک سال و نیم بیکار و عاطل و باطل در تهران بودم. روزی پدرم وارد خانه شد و جعبهای در دست داشت که گفت: «خسروجان، امروز جعبهای برای تو آوردهام که در آن سازی بنام ویولن قرار دارد، دلم میخواهد که در آینده این ساز را یاد بگیری و خوب بنوازی و من آرزو دارم که به نواختن ساز ویولن تو نگاه نمایم و صدای آن را با تمام وجودم گوش دهم». از آن روز به بعد من جهت فراگیری این ساز به تکاپو افتادم و در جستجوی کلاس و معلمی دلسوز و وارد بودم تا بتوانم نواختن این ساز را فراگیرم، لذا پس از جتسجوی بسیار، کلاسی را در سهراه دروازه شمیران که در طبقه بالا بود پیدا کردم که مرحوم استاد یحیی نیکنواز استاد و معلم آن کلاس بود. او یکی از شاگردان نسبتاً خوب شادروان استاد صبا بود و من هفتهای دو جلسه در آن کلاس شرکت میکردم و تعلیم میگرفتم. ابتدا او به من موسیقی را به طور گوشی یاد داد و پس از چندی نت را با من روی سیمها کار کرد. حدود هشت ماهی که گذشت نمیدانم چرا او در کلاس حاضر نشد و دوباره من بیکار و سرگردان شدم و نمیدانستم چه بکنم که این بیکاری و سرگردانی من مدت دو سال ادامه داشت ولی چیزهایی را که قبلاً آموخته بودم پیش خود تمرین میکردم، اما متأسفانه ذوق و شوق من کمکم جای خود را به بیتفاوتی داد و در یکی از روزها نیز ویولنم از دستم افتاد و شکست تا این که در چهارده سالگی مطلع شدم که مدرسه نابینایی زیر نظر میسیونر آلمانیها در اصفهان وجود دارد. پدرم برخلاف میلش که از من دور میشد ولی به خاطر آینده بهتر من، مرا به اصفهان فرستاد و متأسفانه یک سال بعد در حالی که در اصفهان بودم، پدرم را از دست دادم. بگذریم که در آن شهر غریب یک پسربچه چهارده ساله دور از والدین و اقوام و فامیل چه مصیبتها کشیدم ولی همیشه طالب پیشرفت و ترقی بودم. این مدرسه زیر نظر آلمانیها اداره میشد و آنها در اینجا تبلیغ مذهبی میکردند که من از همه چیز آنها استفاده بردم جز مسئله مذهب که کماکان به مذهب خود اسلام پایبند و باقی ماندم. آنها وقتی ذوق مرا نسبت به ویولن دیدند، سازی برای من تهیه نمودند و من در آنجا مشغول نواختن شدم البته معلمی وجود نداشت که بشود استفاده کرد، اما خوب اندوختههای قبل خود را مورد استفاده قرار میدادم، تا اینکه حدود سال 1347 وارد دبیرستان شده بودم، استاد رحمتاللَّه بدیعی که از نوازندگان و اساتید خوب ویولن در آن روزگار بود هفتهای یک روز به هنرستان موسیقی اصفهان میآمد که ایشان وقتی مرا دید، خیلی زود مرا پذیرفت و من مشغول تعلیم گرفتن از ایشان شدم. حدود دوسالی که گذشت ایشان دیگر به اصفهان نیامد، اما من بهره کافی در این مدت دو سال از کلاس این استاد بزرگ برده بودم، بعد از این هرکس و هرجا که میشد چیزی میآموختم، دیگر در این موقع نسبتاً نوازندهای بودم که دیگران حاضر بودند به خوبی به ساز من گوش دهند. در ارکسترهای مختلف از جمله ارکستر و فرهنگ و هنر اصفهان، ارکستر دانشآموزان اصفهان و غیره فعالیتی چشمگیر داشتم که یا نوازنده بودم یا سرپرست ارکستر. به هر حال در خرداد سال 1352 دیپلم گرفتم و در همان سال نیز ازدواج نمودم، ازدواج ما بنابه خواسته واقعی دو طرف بود. همسرم از همه جهت لیاقت و شایستگی دارد او و من هنوز به همان اندازهی اوائل ازدواج یکدیگر را دوست داریم و زندگی میکنیم و همسر فداکارم از هیچ لحاظ چه سواد و دانش، چه عاطفه و انسانیت و خلق و خوی آدمی هیچچیز کم و کسر ندارد و هماکنون حاصل این ازدواج پنج دختر میباشد که از آنها کمال رضایت را دارم. دختر بزرگم امسال در دانشگاه بنا به میل و خواسته خودش رشته مهندسی کامپیوتر را قبول شد و من هماکنون با داشتن فوق دیپلم کودکان استثنائی در یکی از مدارس نابیانایان اصفهان مشغول تدریس به نابینایان هستم، یعنی در حقیقت نواختن ساز شغل من نیست. من در مقطع ابتدایی تدریس میکنم. ناگفته نماند که حدود سال 1348 مسابقاتی بین دانشآموزان هر استان برگزار میشد که این جانب در اصفهان رشته ویولن به مقام اول رسیدم و پس از آن در مسابقات سراسری کشوری نائل گردیدم و به قول آن روزیها مدال طلا را از مدیر کل امور تربیتی دریافت نمودم و این یکی از موفقیتهای بزرگ من است. موسیقی چون هنری است والا و عاطفی که سرآمد تمام هنرها است، لذا اعتقاد دارم که باید در خون هر انسان عاطفی و عارفی باشد و نوازنده هم خصوصاً نوازنده ویولن باید سعی کند ضمن لطیفنوازی و شیریننوازی، باکمال قدرت ساز بزند. و من در هر محفل ادبی، هنری که شرکت میجویم از استاد فقید ابوالحسن خان صبا، حتماً یادی میکنم، چه او را از نوابغ بزرگ و نادر موسیقی ایرانی میدانم و خود را مدیون این بزرگمرد هنر میدانم چرا که اگر زحمات ایشان نبود شاگردانی چون: حبیباللَّه بدیعی علی تجویدی مهدی خالدی فرامرز پایور رحمتاللَّه بدیعی و.. . نبودند و من هیچ بهره غیابی و نتی از آنها نمیجستم. من از سبک نوازندگی مرحوم استاد حبیباللَّه بدیعی که تقریباً همان تکیهها و سبک استاد صبا است بسیار لذت برده و کاملاً از مرحوم بدیعی پیروی میکنم. چنان پیروی میکنم تا انشاءاللَّه روزی بتوانم تا حدود زیادی جای آن استاد بزرگ را در دلها بگیرم من در آرشهکشی و قدرت پنجه سعیام بر این است که به همان قدر ارشهکشی و قدرت پنجه استاد بدیعی ساز بزنم. البته من تعلیم شاگرد هم میدهم و شاگردان خوبی هم پرورش دادهام که در سطح اصفهان آنهایی که مرا میشناسند میدانند. روش تدریس من کاملاً از روی نت و کتاب و اصول صحیح است و اساتید بزرگ این روش را تأیید نمودهاند و همیشه به شاگردان خود میگویم هنر موسیقی و ساز را به خاطر خود هنر و پیشبرد هنر یاد بگیرید. من دوست نداشتهام از هنرم استفاده مادی کرده باشم مگر شهریه هنرجو، چون معتقد نیستم که از هنر استفاده مادی بشود. مردم باید ذهنشان روشن شود به اینکه هنرمند چیز دیگری است و مطرب چیزی دیگر و من خوشبختانه از مطرب و مطربی همیشه بیزار بوده و هستم. من به بازی شطرنج بسیار علاقمندم و تا چندین سال پیش تبحر فوقالعادهای در این ورزش فکری داشتم، به زبانهای آلمانی و انگلیسی خصوصاً زبان آلمانی نسبتاً وارد و واقفم و از صحبت کردن با این زبانها لذت میبرم. از کودکی بسیار تیزهوش و بُرا بودم و هر چیز را که میخواستم خیلی سریع فرامیگرفتم و به هوشیاری و باهوشی در خانواده و فامیل و میان دوستان و در محل معروف بودهام و صدای موسیقی به خصوص ویولن در من تأثیر بسزایی میگذاشت و خوشبختانه هماکنون نوازندهای هستم که در سطح اصفهان و بعضی محافل هنری ایران از من به خوبی یاد میکنند که دوستان مرتباً این محبتهای هموطنان را به گوش حقیر میرسانند و اکثراً بداههنوازی مرا به خوبی قبول دارند و این برای من جای بسی خوشحالی و خوشبختی است».

موسیقی در میان نابینایان همراه با استاد ویولن آقای خسرو چناریان
اکتبر 10, 2015
در مجله گفتگو 8 - ویژه نامه

دوستان این بار در قسمت موسیقی همراه با آقای دکتر تهرانی و دوست قدیمی ایشان که هنرمندی در عرصه نوازندگی ویلن هستند آقای خسرو چناریان کاشانی هستم و خوشحال هستیم که توانستیم وقت عزیز ایشان را بگیریم و در خدمتشان باشیم.
نوری: دوستان! قبل از هر چیزی عذر خواهی می‌کنیم. مصاحبه در محیط اسکایپ ضبط گردیده و من این بار از آقای دکتر تهرانی خواستم که با لینک موسیقی همراهی مستقیم داشته باشند. چون ایشان بهتر از من آقای خسرو چناریان و هنرشان را می‌شناختند. به هر حال کمک می‌کنند به ما تا از ایشان بهتر بشنویم.
اول آقای چناریان از شما می‌خواهیم که خودتان را بیشتر معرفی بفرمایید، بعد شما هستید و آقای دکتر تهرانی. بفرمایید!
خسرو چناریان:: با سلام خدمت همه عزیزانی که این مصاحبه را می‌شنوند یا نمی‌دانم می‌خوانند، سلامی با عشق از ایران می‌فرستم. انشاء الله که همه شاد و خوش و خّرم باشند. این جانب خسرو چناریان کاشانی، متولد 1328 در تهران، در زمینه هنر نوازندگی ویلن حدود 50 یا 55 سال است که فعالیت دارم و الحمد لله توانسته‌ام مقام خوبی را در این رشته احراز کنم.
دکتر تهرانی: دوستان من هم به نوبه خودم سلام می‌کنم. باید بگویم که آقای چناریان در واقع برای کسانی که مثل من شناسنامه‌ای قدیمی و تا حدودی خاک خورده دارند فردی کاملاً شناخته شده هستند. ایشان از اساتید ویلن هستند. اولین معلم موسیقی در بین نابینایان در اصفهان بودند که به صورت رسمی این کار را در آموزش و پرورش اصفهان شروع کردند.
آقای چناریان را کسی نیست که اردوی رامسر بوده باشد و نشناسد. ایشان همیشه اولین مقام را برای استان اصفهان آورده‌اند وما ویلن ایشان را هم از محوطه همان آموزشگاه کریستوفل و هم از سالن آمفی تئاتر دبیرستان هراتی می‌شناسیم. یعنی ایشان یکی از افتخارات دبیرستان هراتی بودند.
جالب است برایتان بگویم که آقای چناریان در همان زمان نه فقط به افراد نابینا که به افراد بینا نیز آموزش موسیقی می‌دادند. برای کسانی که به این مسأله آگاه هستند، آموزش نت به افراد بینا قدری مشکل تر هم هست. حالا من از خود شان می‌خواهم که برای ما توضیح بدهند که سیر این قضیه چگونه بود و شما از کجا آموزش موسیقی را شروع کردید و اولین استادتان که بود؟

خسرو چناریان: عرض کنم که از حدود 7 سالگی. در آن زمان همه در تهران رادیو نداشتند. پدر من یک رادیوی کوچک تهیه کرد و من وقتی موسیقی می‌شنیدم به خصوص ویلن نمی‌فهمیدم که چیست اما خب دگرگونی خاصی در من ایجاد می‌شد. یعنی حالت خاصی در من به وجود می‌آورد که خودم هم نمی‌فهمیدم یعنی چه. بعد ها که بزرگتر شدم فهمیدم که صدای این ساز و آرشه در من اثری در زمان کودکی گذاشته که چنین حالاتی را به وجود می‌آورده. بعد یواش یواش پدر و مادرم متوجه شدند که من یک چنین مسال‌های دارم. این گذشت تا زمانی که من 10-11 ساله شدم. یک روز که پدرم از در وارد شد جعبه‌ای در دست داشت. از او پرسیدم که این چیست؟ او که خدا رحمتش کند گفت: این ویلن است. خریده‌ام برای تو که‌اموزش ببینی.
آنها فهمیده بودند که من وقتی به این ساز گوش می‌کنم چه حالاتی در من به وجود می‌آید. من هم که در آن زمان سواد چندانی نداشتم. یکی دو کلاسی در سازمان نابینایان درس خوانده بودم. گشتیم ببینیم چه کسی می‌تواند به من بدون نت آموزش بدهد که مرحوم یحیی نیک نواز که از شاگردان مرحوم صبا و در آن زمان سرپرست ارکستری در رادیو هم بود، تقبل کردند که این کار را انجام دهند. خلاصه ما 7 – 8 ماهی به این شکل نزد ایشان کار کردیم. بعد کلاس ایشان بسته شد.

ما حدوداً 12 – 13 سالمان شده بود که گفتند در اصفهان مدرس‌های هست که زیر نظر آلمانی هاست به نام مدرسه کریستوفل که نابینایان می‌توانند در آنجا درس بخوانند. علیرغم این که پدرم نمی‌خواست من به آنجا بروم، زیرا نمی‌خواست از او دور شوم، ما به آنجا رفتیم تا در آینده زندگی خوبی داشته باشیم.
در آنجا نزد چند استاد کار کردم که نتیجه چندانی نداشت. تا اینکه چند سال بعد استاد رحمت الله بدیعی که خداوند حفظشان کند، هفته‌ای 2 روز برای تدریس به اصفهان می‌آمد و قرار شد که من نزد ایشان کار کنم. ایشان امروزه در وین هستند و برای تدریس گاهی هم به آلمان می‌آیند. ایشان به من گفتند که هر چه از قبل در ذهن داری دور بریز. سپس من با روشی اصولی نزد ایشان مدت 4 سال به تلمذ پرداختم. بعد از مدت 4 سال ایشان به من گفتند که من باید به تهران بروم و دیگر به اینجا نمی‌آیم. تو هم آنچه که باید از من یاد می‌گرفتی یاد گرفته ای. فقط قدر این هنرت را بدان.
ایشان رفتند و دیگر به اصفهان نیامدند. من هم که به قول ایشان بیشترین استفاده را از آموزشهای ایشان کرده بودم، چون دیگر احساس نیاز نمی‌کردم، خودم ادامه دادم و کتابهای بسیاری را البته با مشکلات فراوان از جمله فقدان نت بریل نواختم. تا آنجا که‌امروز آقایان بیناها خیلی انگشت به دهان مانده‌اند و خودشان می‌گویند که من خیلی بهتر از آنها به افراد بینا از روی نت بینایی آموزش می‌دهم. تمام چیزهایی را که درس می‌دهم هم مو به مو حفظ هستم و هم اصولی بلدم. تئوری موسیقی را هم تا حدود زیادی خواندم و الحمد لله به یاری خدا در این رشته صاحب مقامی هستم که خب روی من خیلی حساب می‌کنند و شاگردان زیادی را تعلیم داده‌ام که به قول خودشان از چپ و راست اصفهان را تسخیر کرده‌اند و چندتایشان هم در تهران در ارکستر آقای فخر الدینی دارند ساز می‌زنند.

دکتر تهرانی: ممکن است اسم چند تا از شاگردانتان را لطف کنید بفرمایید؟
خسرو چناریان: بله. چندتا از شاگردانم که به درجات خوبی رسیده‌اند، اولی دختر خودم به نام خانم مهشید چناریان که در سال 80 در میان تمامی دختران و پسران تا 30 سال در ایران توانست مقام اول را از آن خود کند. لوح تقدیر و مدارک مصاحبه‌هایی هم که در روزنامه‌ها و مجلات آن سال داشت موجود است. یکی دیگر هم آقای مصطفی جوهری و دیگری آقای علیرضا کریمی که در تهران در ارکستر آقای فخرالدینی فعالیت دارند، در اصفهان هم آقای حسن احمدی، آقای مجید میرزایی، آقای فرزاد مرشدی، آقای شهریار احمدی در شهر کرد، و … هستند چندتای دیگر.

دکتر تهرانی: بله. می‌شود برای ما بفرمایید که شما غیر از تدریس در چه زمینه‌های دیگری فعالیت داشته اید؟ برای بچه‌ها بگویید. البته ما دورادور در جریان هستیم. برای مثال در زمینه آهنگ سازی. چون ما ویلن شما را در مراسم یاد بود استاد بدیعی شنیده‌ایم. خب خیلی ها، بچه‌های خارج از کشور هم دیده‌اند و تجلیلی هم که سوای آن مراسم که سرکار خانم ملوک ضرابی از شما به عمل آوردند.
خسرو چناریان: بله. ایشان بسیار مرا خجالت دادند. با این که 109 سال داشتند کاری کردند که من واقعاً شرمنده شدم. ایشان دست مرا بوسیدند و من نیز سر و مو های ایشان را بوسیدم. چون به هر حال ایشان خبره هستند در این کار. وقتی که من ساز زدم ایشان شنیدند که من چه زدم و چه گفتم با سازم و به همین خاطر این محبت را کردند و مرا خجالت دادند با این کار.

دکتر تهرانی: در زمینه آهنگ سازی اگر فعالیتی کردید بفرمایید.
خسرو چناریان: در زمینه آهنگ سازی من دو تا آهنگ ساخته‌ام که یکی در دستگاه چهارگاه بود که حدود سی و چند سال پیش ساختم شعرش را هم خودم گفته‌ام که به اسم خدا نگهدار است. این کار در رادیو چندین بار ضبط و پخش شده که خب البته چون به صدای خانم ها می‌خورد دادیم خانم ها بخوانند. خب در آن رژیم صدای خانم ها را پخش می‌کردند و اینکار هم پخش شد. در این رژیم چون معمول نیست که صدای خانم ها پخش شود، ما این کار را فقط ضبط کردیم.
یک آهنگ دیگر هم در بیات ترک ساخته بودم که خب مثل این نیست. شعرش را هم خودم نگفته‌ام. یک تنظیم کوچکی هم کرده‌ام برای یک ارکستر 10-12 نفره که چند سال پیش اجرا کردیم و یک خانمی‌خواند.
در زمینه آهنگ سازی فعالیتم در همین حد بوده. چون زمانه طوری است و جو به گونه‌ای محدود است که ذوقی برای آهنگ سازی برای آدم به وجود نمی‌آید. اما در زمینه پرورش شاگرد بیش از هر زمینه دیگری فعالیت دارم. البته من در آن رژیم سرپرست ارکستر فرهنگ و هنر بودم، سرپرست ارکستر جوانان آموزش و پرورش بودم، در رادیو یک مدت سرپرست ارکستر و یک مدت هم نوازنده ارکستر بودم و گروه‌های مختلفی داشته‌ایم و برنامه‌های خیلی زیادی اجرا کرده‌ایم. الآن دیگر حال و حوصله‌ای نیست. فقط مشغولم به تدریس و پرورش هنرجو و شاگرد. خب می‌دانید که شغل اصلی من معلمی آموزش و پرورش بوده است و مقطع ابتدایی و بعضی دروس راهنمایی را تدریس می‌کرده‌ام به خصوص در ابابصیر و حدود 15 – 16 سال هم هست که بازنشسته شده‌ام.

فریبا نوری: استاد اگر امکان دارد برای ما بفرمایید که در آن زمان که‌اموزش تا آن حد سخت بود منابع شما چه بودند؟
در ابتدا از گوش استفاده می‌کردیم ولی این کار الآن کار صحیحی نیست. گوش خیلی خوب است که آدم از آن استفاده کند. یک وقت هایی هم پیش می‌آید و اصلاً تا حدودی باید از گوش هم استفاده کرد. اما در رابطه با نت ما خودمان یک چیزهایی درست کرده بودیم به خط خودمان که مثلاً برای “فا”، “ف” می‌گذاشتیم، “ر”ِ را “ر” می‌گذاشتیم، “دو” را “د” می‌گذاشتیم، “می” را “م” می‌گذاشتیم، “سی” را “س” می‌گذاشتیم، “سُل” را “خ” می‌گذاشتیم و “لا” را “ل” می‌گذاشتیم. یک نقطه به یک جایش اضافه می‌کردیم دیِز میشد و یک نقطه به یک جای دیگرش اضافه می‌کردیم “بِمُل” می‌شد. البته نت بر طبق اصول صحیحش بود ولی در دسترس ما نبود. در انگلستان همان موقع هم نت را به خط بریل ابداع کرده بودند و خیلی هم جالب بود و علامت های خاصی داشت ولی متأسفانه به دست ما نرسید و مجبور شدیم به این شکل کار کنیم. بعدها که جلوتر رفتم و کتابهای مختلفی را زدم آنقدر که زده بودم و تدریس هم می‌کردم دیگر نت‌ها را حفظ شده بودم. در ارکستر هم اگر کار می‌کردم، قطعه را می‌گرفتم می‌بردم بیرون به یک نفر می‌دادم برایم می‌خواند و من چند روز می‌زدم تا حفظ می‌شدم و می‌رفتم سر ارکستر انجام می‌دادم.

دکتر تهرانی: فقط چون این مصاحبه روز 23 مهر یعنی روز جهانی عصای سفید در اینترنت منتشر می‌شود، برای نابینایانی که از این طریق صدای شما را می‌شنوند اگر پیام خاصی دارید بفرمایید.
خسرو چناریان: پیامی که من می‌توانم و می‌خواهم به عزیزان به خصوص جوانان نابینا از این طریق بدهم این است که جوانان در رشته‌های مختلف موسیقی از جمله: ویلن، سنتور، پیانو، تار، و سه تار و … فعالیت داشته باشند و این فعالیتشان هم به گونه‌ای باشد که در جامعه مثمرثمر واقع شوند. مثمرثمر بودن هم این چنین نیست که فکر کنید خیلی راحت به دست می‌آید. واقعاً باید جان فشانی کنندو فعالیت کنندو از کوچکترین فرصتی که به دست می‌آورند حد اکثر استفاده را بکنند تا بتوانند در کشور و حتی در جوامع دیگر به صورت بین المللی واقعاً شاخص باشند. واقعاً موسیقی را از راه صحیح تا آنجا که می‌شود استفاده کنند. بهشان توصیه می‌کنم که موسیقی را عاشقانه دنبال کنند. نه همینطوری، به صورت تفریحی. عاشق باشند تا بتوانند به آن چیزی که می‌خواهند دست پیدا کنند.

فریبا نوری: متشکریم و برای شما آرزوی موفقیت و سلامتی می‌کنیم. از آقای دکتر تهرانی هم که در این مصاحبه در بخش موسیقی با ما همکاری مستقیم داشتند تشکر می‌کنیم. برای شما آرزوی موفقیت روز افزون داریم.
خسرو چناریان: به همچنین. خواهش می‌کنم. بنده هم برای این فعالیتی که شما می‌کنید هم سپاسگزارم و هم آرزوی موفقیت هر چه بیشتر می‌کنم که به درجه‌های خیلی بهتر و بالا تری برسید و بتوانید لطفی بکنید به نابینایان که بیشتر در جامعه شناخته شوند. توانمندی های نابینایان را بتوانید مطرح کنید تا بینا ها متوجه شوند که نابینایان در چه رشته‌هایی می‌تواند فعالیت داشته باشند.

فریبا نوری: قطعاً با حمایت شما عزیزان امکانپذیر است. متشکریم.
دکتر تهرانی: خیلی لطف کردید.

فریبا نوری
 
تاریخ ثبت در بانک 16 مرداد 1396  
فایل پیوست
تصویر