کد | pr-1458 |
---|---|
نام | فاطمه (شکوه) |
نام خانوادگی | میرفتاح |
سال تولد | 1325 |
وضعیت جسمی | فقدان حرکتی |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی |
زبان | فارسی |
تحصیلات | دکترای تربیت بدنی |
مهارت | دکترای تربیت بدنی از دانشگاه آمریکا، تدریس در دانشگاههای ایران، چاپ کتب موفق در زمینه ورزش معلولین، از فعالان ورزش معلولین در فدراسیون جانبازان و معلولین و نماینده این فدراسیون در مجامع جهانی، |
کشور | ایران |
استان | تهران |
توضیحات | بانوی امیدواریها بعد از 64 سال زندگی با عزت و افتخارآمیز 22 خرداد 89 دارفانی را وداع گفت. |
متن زندگی نامه |
زندگینامه مرحوم خانم فاطمه (شکوه) میرفتاح به قلم خودش 18 تیر 1384 برای خانم دکتر میرفتاح که در امریکا زندگی میکرد، فکسی فرستادم و از ایشان خواستم که خلاصهای از زندگینامه خود را برایم بفرستد تا در مقدمه کتاب “در آسمانی دیگر” (خاطرات من از پارالمپیک آتن 2004) از آن استفاده کنم. کمتر از یک ماه بعد، پاکتی پستی به دستم رسید. خانم میرفتاح در 14 صفحه، خلاصهای از زندگی پر فراز و نشیب خود را نوشته و برایم فرستاده بود. هرچند گوشههایی از زندگینامه ایشان را در همان کتاب و بعدا در سایتم روز+نامه منتشر کردم، حالا تصمیم گرفتهام به مناسبت سومین سالگرد درگذشت ایشان در خرداد 1389 اصل این نوشته برای اولین بار منتشر کنم. خانم دکتر میرفتاح در متن زیر، با قلم خودش، گوشههایی از زندگیاش را تصویر کرده است. انتشار زندگینامه خانم دکتر میرفتاح را به پسر ایشان، آقای آرش محمودی، تقدیم میکنم. *** زندگی هر انسانی، داستانی است. امیدوارم این داستان آموزنده باشد. در خانوادهای نسبتاً متوسط به دنیا آمدم. من بچه حسن آباد هستم. پدرم بازاری و مادرم خانه دار بود. انسانهای فوقالعاده خوبی بودند. ما هشت فرزند (سه پسر و پنج دختر) بودیم و من چهارمین فرزند بودم. همیشه مادرم (روحش شاد) میگفت ای کاش این دختر، پسر بود! به دلیل شلوغی و شیطنت بیش از حد، یک سال زودتر وارد مدرسه شدم. دوره ابتدایی را در مدرسه تهمینه و دبیرستان را در طبری گذراندم. در دبیرستان اکثر دانش آموزان و معلمین مرا خوب میشناختند. به یاد دارم پس از 30 سال در یک مهمانی خانوادگی، وقتی معلم شیمی مدرسه طبری مرا شناخت، برایم چندان عجیب نبود. در مدرسه همیشه مبصر و در عین حال، بازیکن بسکتبال بودم. در این مدرسه من بیش از درس خواندن، آموختم. از همان زمان علاقه وافری به معلمی پیدا کردم و آینده خودم را به عنوان معلم در محیط اجتماعی تعیین کردم. پس از قبولی در دانشسرای عالی تهران در رشته تربیت بدنی، فعالیتهای ورزشیام بیش از گذشته شد. از آنجایی که درخانوادهای نسبتاً مذهبی بزرگ شده بودم، مسئله ورزش کردن من همیشه برای خانوادهام مشکلآفرین بود. ولی من با زبان خوش و شوخی، پدر و مادرم را از خود راضی میکردم. مرحله دوم زندگیام ازدواج بود. همانند سایر دخترها، با مردی که به خواستگاریم آمده بود، با وجود مخالفت والدین ازدواج کردم و پس از اتمام تحصیل دانشگاهی راهی استان خراسان و شهر مشهد شدم. در دو دبیرستان دخترانه معلم ورزش بودم و در عین حال، ساعات آزادم را به تدریس در آموزشگاه پرستاری جرجانی و تیم بسکتبال دانشگاه مشهد اختصاص دادم. در طول دو سال فعالیت کاری در مشهد، به موفقیتهای زیادی دست یافتم. همانند سایر افراد، تصمیم گرفتیم برای ادامه تحصیل و زندگی بهتر راهی خارج شویم. از آنجایی که برادرم در امریکا بود، ما هم راهی امریکا شدیم. در طول آن سالها، زندگی زناشویی خوبی داشتم. در دانشگاههای تگزاس فوق لیسانس و دکترا را دنبال کردم و با شروع دوره دکترای تربیت بدنی، صاحب فرزندی شدم و نامش را آرش گذاشتیم. در مقطعی که ما در امریکا تحصیل میکردیم، فعالیتهای دانشجویان علیه رژیم پهلوی گسترش یافته بود و در دوره پایانی دکترا، همزمان با ورود شاه و فرح به کاخ سفید، ما هم راهی واشنگتن شدیم. معلولیت و آغاز زندگی جدید در مسیر واشنگتن، دچار سانحه رانندگی شدم. فرزندم از پنجره ماشین به بیرون پرتاب شد و من برای گرفتن او حرکت کردم. در نتیجه این حرکت، ستون مهرههایم با دنده ماشین تماس پیدا کرد و من از ناحیه T8 یعنی هشتمین مهره پشتی دچار ضایعه نخاعی شدم. به مدت یک سال در بیمارستانها و مراکز توانبخشی تحت درمان قرار گرفتم. در این لحظات هرگز نمیدانستم معلولیت یعنی چه؟ گریههای مداوم مرا افسرده کرده بود و تقریبا نمیدانستم چه بلایی بر سرم آمده است. من که تا دیروز با فعالیتهای شدیدم همگان را متحیر کرده بودم، امروز با بیحرکتی، خودم را حیران کرده بودم. با شروع زندگی جدید، یعنی حرکت با صندلی چرخدار در تاریخ 4 دی ماه 1357، به عنوان یک آسیبدیده نخاعی شناخته شدم. در روند این زندگی جدید، در سال 1359 عازم آلمان شدم و در مرکز توانبخشی هایدالبرگ تحت درمان قرار گرفتم. در آلمان مفهوم معلولیت و عوارض آن را به طرز باورنکردنی فرا گرفتم. زیرا این مرکز بیش از هزاران معلول با عوارض متفاوت را تحت آموزش قرار میداد. به یاد دارم اولین شبی را که در این مرکز با پزشک معالجم گذراندم. پس از مدتی بحث پیرامون شرایط من، در پایان جلسه این پزشک مرا با اشکهای فراوانم تنها گذاشت. در آلمان فهمیدم هیچ راه حل درمانی برای ضایعات نخاعی وجود ندارد و من برای همیشه بر روی صندلی چرخدار نشستهام. بالطبع این معلولیت بر روی زندگی زناشویی من اثرگذار بود و در سال 1363 از همسرم جدا شدم. در زمان ورود به ایران، یعنی در اسفند 1358، با دانشگاه تربیت معلم تهران که قبلاً قرارداد داشتم، جلسهای تدوین شد تا شرایط و ارزشهای مرا بررسی کنند. برای همگان قابل درک نبود که یک معلم ورزش بر روی صندلی چرخدار بتواند در این رشته (تربیت بدنی) فعالیت داشته باشد. با همکاری جمعی از انسانهای خوب به استخدام دانشگاه تربیت معلم درآمدم. به یاد دارم یکی از همکاران دانشگاهیام برای دیگران توضیح میداد که “میرفتاح میخواهد با دانش و معلوماتش به دانشجویان درس بدهد، نه با پاهایش”. جمله زیبایی بود. شاید به همین دلیل مرا تحریک کرد تا لحظهای که در دانشگاه کار میکردم، یک لحظه فراگیری متون جدید و اطلاعات علمی را فراموش نکنم. با تعطیلی دانشگاه در 1359 (انقلاب فرهنگی)، همکاران من در مدارس و مراکز آموزش و پرورش به کار ورزشی پرداختند و من و چند نفر از همکاران جذب مرکز نشر دانشگاهی شدیم. چهار سال از این زمان گذشت تا مسئله جدایی من از همسرم در زندگی ما مفهوم پیدا کرد. به یاد دارم روز پس از جدایی و تنهایی را. من و فرزند شش سالهام روبروی سطح شیبدار ایستاده بودیم و در این تفکر بودیم که چگونه از این سطح شیب دار پایین برویم. پدر و مادرم از ابتدای معلولیتم مثل یک کوه تکیهگاه من بودند. در طول کمتر از یک هفته، من و فرزندم صاحب خانهای شدیم که پدر و مادرم در نزدیکی خودشان پیدا کرده بودند. زندگی انفرادی من به عنوان یک مادر، پدر، معلم، و دوست برای فرزند شش سالهام، مسئولیت سنگین و غیرقابل تصوری را بر عهده من گذاشت. از آنجایی که به عنوان یک ورزشکار در زندگی ورزشی آموخته بودم که شکستها همیشه مظهر پیروزیاند و هرچه شکست عمیقتر باشد به نقطه پیروزی نزدیکتر خواهیم شد؛ با چنین باوری زندگی سخت و پر پیچ و خم را آغاز کردم. معلولیت عارضهٔ تلخی است ولی بازتاب این عارضه سبب شکوفایی در زمینههای مختلف زندگی میگردد. من نیز از جمله انسانهای خوشبختی بودم که عارضه معلولیت مرا توانمندتر از گذشته کرد. شاید فعالیتهای من ناشی از اثبات این واقعیت بود که به همگان ثابت کنم با وجود معلولیت، من انسان بزرگی هستم و در این راه موفق نیز شدم. به خود میبالم و از خدای خود سپاسگزارم. زندگی علمی از زمان تعطیلی دانشگاه، فعالیتهای علمیام را در مرکز نشر دانشگاهی دنبال کردم. قبل از شروع کار در مرکز نشر دانشگاهی، من اولین کتابی را که به صورت ترجمه و تالیف نوشتم، به نام “ورزش جانبازان و معلولان” با هزینه شخصی در سال 1359 با کمک انتشارات نارمک به چاپ رساندم. در سال 1362 کتاب “آیا به راستی شما معلولید” از مرکز نشر دانشگاهی منتشر شد. این کتاب برای مدت طولانی در روزنامهها به چاپ میرسید، زیرا ما در جنگ به سر میبردیم و جانبازان ضایعه نخاعی کم نبودند. اغراقآمیز نخواهد بود اگر بیان کنم جانبازان بیشماری با من تماس گرفتند و از کتابم تعریف و تشکر کردند، زیرا این کتاب توانسته بود مسیر زندگی جدید را برای آنان آسان کند. این کتاب را من با تجربه و آزمون آموخته بودم و به دیگران آموزش دادم. به همین ترتیب، در طول فعالیتهای آموزشیام به عنوان معلم تربیت بدنی در دانشگاه، کتب زیادی را به رشته تحریر درآوردم. از جمله: آمادگی جسمانی، فیزیوتراپی در ورزش، بسکتبال بر روی صندلی چرخدار، اختلالات جنسی ناشی از اختلالات عصبی، و جزوههای آموزشی متعددی را منتشر کردم. در مراکز مختلف به امر تدریس میپرداختم، از جمله مراکز آموزش و پرورش، و دانشگاههای مختلف در سطح تهران. از جمله فعالیتهای آموزشی که به آن افتخار میکنم، طرح درس ورزش معلولین در سال 1360 بود که برای اولین بار در سطح آموزش عالی برای دوره کارشناسی ارائه میشد. پس از تصویب طرح درس و نوشتن کتاب درسی، از سال 1363 تاکنون، درس ورزش معلولین در رشته تربیت بدنی در تمام مراکز آموزش و پرورش و دوره لیسانس رشته تربیت بدنی به عنوان یک درس اصلی تدریس میشود. همچنین طرح درس دوره کارشناسی ارشد و دوره دکترا نیز تدوین شده و چند سال است که در ایران از طرف وزارت فرهنگ و آموزش عالی مورد حمایت قرار گرفته است. یکی از دلایلی که این واحد درسی را تدوین کردم این واقعیت بود که عارضه معلولیت سبب فقر حرکتی و محدودیت حرکتی در انسان میشود و فعالیتهای ورزشی تنها و تنها وسیلهای هستند که میتوانند این کمبود حرکتی را با جایگزین کردن دیگر قسمتهای بدن جبران کنند. در نتیجه، مبارزه با معلولیت را به عنوان یک امر مهم در زندگیمان آموختم و دیگران نیز باید بیاموزند. به یاد دارم یکی از دانشجویان رشته تربیت بدنی و معلم ورزش منطقه شش تهران، پس از چند سال کار به عنوان معلم، در اثر حادثه اتومبیل از ناحیه T11 دچار عارضه نخاعی شد. وقتی در بیمارستان آراد تهران به دیدارش رفتم، این جمله را بیان کرد: “اگر شما در زندگیتان موفق شدید، من هم مطمئناً موفق خواهم بود”. پس از درمان و توانبخشی، این خانم به مدرسه برگشت و از او خواستند که وضعیت آموزشی خود را عوض کند، یعنی به جای معلم ورزش، معلم درسی دیگر شود. ایشان با اصرار و مبارزه با چنین تفکری که فعالیتهای ورزشی فقط برای افراد سالم است، همچنان معلم ورزش باقی ماند. او در حال حاضر صاحب دو فرزند است و در کنار همسر و خانوادهاش و کار اجتماعیاش به عنوان معلم ورزش، زندگی را مانند سایر افراد سپری میکند. در کنار کار آموزشی و ترجمه و تالیف کتب مختلف تربیت بدنی و علوم ورزشی، در کنگرههای پزشکی و ورزشی نقش بسیار فعالی داشتهام، زیرا به همگان ثابت کرده بودم که نقش ورزش در زندگی بیماران و معلولین (چه جسمی و چه روانی) از اهمیت خاصی برخوردار است. همچنین با سایر ارگانهای اجتماعی، از جمله سازمان بهزیستی، و شورای عالی شهرسازی همکاری داشتم که ثمره آن، کتاب “رفع موانع معماری برای افراد معلول” بود. با کمیته ملی المپیک، ورزش بانوان ایران، شورای عالی همبستگی زنان مسلمان، شورای عالی برنامهریزی آموزش و پرورش، صدا و سیمای جمهوری اسلامی، برنامه ورزش بانوان در رادیو و برنامه ورزشی معلولین در تلویزیون، ورزش بانوان استان تهران و مراکز مختلف جانبازان و جامعه معلولین در ایران همکاری داشتهام. ورزش معلولین و مسئولیتهای من از سال 1359 که برای اولین بار در استادیوم امجدیه (شهید شیرودی)، به اتاق کوچکی در طبقه اول وارد شدم، انسانی بر روی صندلی چرخدار در مقابل خود دیدم. از همانجا تصمیم گرفتم عضو موثری در ورزش افراد معلول باشم. در اواسط 1359 تشکیلات ورزش معلولین با شروع جنگ تغییر کرد . فدراسیون ورزش جانبازان و معلولین نامگذاری شد. در آن زمان انسان شریفی که خود معلولیت را تجربه و درک کرده بود، مسئولیت را پذیرفت و گروهی از افراد علاقمند را جذب کرد. به یاد میآورم اولین دوره تربیت بدنی ورزش معلولین را با چند تن همکار دانشگاهی در تهران و در دانشگاه علم و صنعت برگزار کردیم. همه چیز درس میدادیم و تمام همکاران سعی در توجیه معلولیت داشتند. شاید وجود من نقطه مثبتی برای افراد بود. از همان سال به عنوان یک کارشناس ورزش معلولین در فدراسیون خدمتگذار بودم تا لحظهای که ایران را ترک کردم. به یاد دارم روز چهارشنبه ساعت شش بعداز ظهر از جلسه پارالمپیک به خانه برمیگشتم. این آخرین جلسهای بود که من رفتم. روز بعد در بیمارستان خاتمالانبیاء بستری شدم. در فدراسیون جانبازان و معلولین مسئولیت خاصی نداشتم و همچنان که بیان کردم، به عنوان یک کارشناس انجام وظیفه میکردم. مینوشتم، سخنرانی میکردم، تدریس و عمل میکردم. یکی از مهمترین بازتابهای حضور من در فدراسیون، شروع ورزش خانمهای معلول بود. کمیته ورزش بانوان با همکاری چند تن از اساتید دانشگاه تربیت معلم و همکاری ورزش بانوان شکل گرفت. به یاد دارم زمانی را که برای اولین بار، جمعی از خانمهای معلول را جهت آموزش شنا به استخر ونک بردیم. یکی از خانمهای معلول آنچنان از آب ترسیده بود که موج آب برای شناگران مشکلآفرین شده بود. همین خانم بعد از یک سال شیرجه میزد و در مسابقات شرکت میکرد. معلولیت این خانم، قطع کامل یک پا بود و هرگز بدون پا در هیچ کجا ظاهر نشده بود. بعدها ادامه تحصیل داد، کار گرفت، و زندگی زیبایی برای خودش ساخت. اگر فعالیتهای ورزشی برای مردان جامعه ما لازم و ضروری بود، برای خانمهای معلول قابل توصیف نیست. زیرا زن بودن در جامعه ما خود مشکلی بزرگ بود؛ و زن + معلولیت دردناکتر بود. از دیگر وظایف من در فدراسیون جانبازان و معلولین، آموزش به سایرین بود. بخش عمدهای از مسئولیتهای فدراسیون، تربیت نیروهای انسانی در سراسر کشور بود. تدریس و مسافرت از این استان به استان دیگر از جمله وظایفم بود. به هر استانی گام میگذاشتیم، با فقر و عدم آگاهی مسئولین روبرو بودیم. موانع معماری، عدم باور مسئولین استانها، نبود بودجه و هزاران مشکل دیگر در پیش روی ورزش معلولین بود. به جاست که از انسان بزرگی که در حدود 26 سال (تا سال 1384 که این مطلب نوشته شده) همچنان مسئولیت و سرپرستی فدراسیون را بر عهده دارد یاد کنم، جناب آقای خسروی وفا. این جمله ایشان همیشه در گوش من طنین انداخته که به داوران، مربیان و کارکنان میگفت “به یاد داشته باشید که ما خدمتگزار این عزیزان هستیم؛ هرگز کاری نکنید که سبب ناراحتی یک جانباز یا یک معلول شود”. در فدراسیون با وجود حاکمیت تفکر آقای خسروی وفا، تبعیض بین جانباز و معلول برداشته شده بود. همگان یکسان و بر اساس توانمندی و آگاهی جسمانی و رشته ورزشی مورد سنجش قرار میگرفتند. هرچه قویتر، هرچه معلولیت شدیدتر، انسان والاتر. این شعار ایشان بود. از دیگر فعالیتهای من در فدراسیون، ایجاد گروه تحقیق و انتشارات کتب و مجله بود. ما برای رساندن صدایمان در سراسر ایران میباید مجلهای منتشر میکردیم. همچنین تحقیقاتی پیرامون ارزشهای مهم ورزش و زندگی افراد معلول و رشتههای ورزشی انجام میدادیم. من از سال 1359 ساعاتی متمادی را در فدراسیون بسر میبردم. جالب است که من تنها زن در بین یک جمع مردانه فعالیت میکردم. احترام بیش از حد تمام همکاران و فدراسیون، علاقه مرا به این جمع بیش از پیش میکرد. هر کجا که در زندگی مشکلی برایم پیش میآمد، میدانستم که خانهای در خیابان شهید مفتح، نبش ورزنده وجود دارد که مسائل را پاسخگوست. این مرکز تنها خانه من نبود، بلکه خانه تمامی افراد جانباز و معلول سراسر کشور بود. کتابهای زیادی در فدراسیون به چاپ رسیده است، از جمله والیبال نشسته، گلبال نابینایان و غیره. انتشار هفتهنامه و ماهنامه نیز از جمله وظایف ما در فدراسیون بود. فدراسیونی که فقط با 5 نفر تشکیلات خود را پیریزی کرد، در حال حاضر 100 تیم والیبال نشسته دارد که هر تیم متشکل از 10 نفر است، یعنی فقط 1000 نفر فقط یک رشته ورزشی فعالیت دارند. ما علاوه بر فعالیتهای داخلی، فعالیتهای برون مرزی نیز داشتیم. از سال 1990 برای اولین بار من همراه کاروان فدراسیون معلولین راهی هلند شدم. در آنجا با مسئولین وارد بحث و گفتگو شدیم و مسئله حجاب را با توضیح و اهمیت آن بررسی کردیم. از همان سال، رئیس فدراسیون در تمام مسابقات، تیم زنان و مردان را در میادین ورزشی شرکت میداد. گهگاه به عنوان مترجم هم کار میکردم. البته نه به طور رسمی، زیرا ما همیشه گروه مترجمان داشتیم و در مسئولیت یکدیگر دخالت نمیکردیم. در فعالیتهای برون مرزی، اکثر اوقات نماینده فدراسیون در مجامع بینالمللی بودم که این امر برای کشورهای اروپایی عجیب بود که نماینده فدراسیون یک خانم و همچنین یک معلول باشد. آنان به مرور زمان به واقعیتهای جامعه ما پی بردند. از افتخارات اینجانب، انتخاب من در سازمان ISMWSF با رای مخفی در مجمع این سازمان در سال 1381 بود. به طور خلاصه بیان کنم جمعی انسان از خود گذشته در سطح ایران زحمات زیادی کشیدند، به حدی که در حال حاضر ما کشوری بسیار شناختهشده هستیم و جایگاه بالایی از نظر ورزش افراد معلول در جهان داریم. این فعالیتها با کوشش تک تک افراد انجام گرفته و من نیز سهم کوچکی در گسترش و توسعه ورزش معلولین داشتهام که به خود میبالم. زیرا هرچه خواندم و آموزش گرفتم، با هیجانی وصف ناپذیر به دیگران آموختهام و آموزش دادم. در زندگی انسانهای بیشماری جایگاه پیدا کردم و الگوی خوبی برای معلولین بودم. پشتکار و جدیت و رمز موفقیت را از ورزش آموختهام و به دیگران نیز آموزش دادم. ورزشکاران جانباز و معلول ما خوب به یاد دارند که فعالیتهای ورزشی چگونه زندگی فردی و اجتماعی آنان را متحول کرده است. چگونه جامعه را آموزش دادند، در درجه اول خودشان آموختند و عمل کردند، و بعد خانوادههایشان دیدند و به واقعیت پی بردند. آنها سکوهای مقام اولی را در ایران و جهان تسخیر کردند. خانوادههایی که فرزندان خود را باور نداشتند، به آنان افتخار کردند. نه تنها خود افراد معلول، بلکه خانوادههایشان و جامعه نیز به این اصل رسید که درمان افراد معلول تنها بعد پزشکی و پیراپزشکی نیست، بلکه ورزش جایگاه خاصی در زندگی این عزیزان دارد. این پیام من به تمام افراد معلول است: با بی حرکتی از طریق حرکت مبارزه کنید و آمادگی روانی و جسمانی خود را بالا ببرید تا به استقلال فردی دست پیدا کنید. این متن برگرفته از سایت جامعه معلولین ایران به آدرس (http://iransdp.com/) می باشد. ------------------------------ فاطمه میرفتاح بانوی دردآشنای معلولان و جانبازان قطع نخاع فاطمه میرفتاح، چهره آشنای معلولان و جانبازان نخاعی، در سال 1325 در تهران متولد شد. وی بعد از گذراندن دوران کودکی، وارد مدرسه ابتدایی تهمینه و سپس در دبیرستان طبری مشغول تحصیل شد و رشته اصلی ورزشی او بسکتبال بود و همین علاقه باعث شد با وجود مخالفت خانواده در انتخاب رشته دانشگاهی، در رشته تربیت بدنی تحصیلات خود را ادامه داد. میرفتاح در سال 1347ازدواج کرد و تصمیم گرفت برای ادامه تحصیل به آمریکا برود و در تگزاس موفق شد مدرک کارشناسی ارشد و دکتری خود را در رشته تربیتبدنی دریافت کند. وی در سال 1357 در آمریکا بر اثر سانحه رانندگی، دچار معلولیت و آسیب دیدگی نخاعی شد؛ در سال 1359هنگامی که تنها فرزندش «آرش» سه سال بیشتر نداشت در یک مرکز توانبخشی در آلمان تحت درمان قرار گرفت که بینتیجه بود و همین مسئله موجب شد تا در سال 63 همسرش او و پسرش آرش را تنها بگذارد اما این بانوی سختکوش و مقاوم با این که در اوج جوانی بود و از وضعیت دشوار جسمی رنج میبرد، نه تنها خود را نباخت و منزوی نشد بلکه با همت شیر زنانه خود، علاوه بر تربیت فرزندش با حفظ روحیه بالا به خود و هزاران معلول قطع نخاع کمک کرد و بنیانگذار اقدامات موثری برای کاهش آلام مصدومان نخاعی شد. میرفتاح بعد از مدتی وارد دانشگاه تربیت معلم شد و در رشته تربیت بدنی به تدریس پرداخت. این موضوع برای بسیاری شگفتانگیز بود چرا که تدریس آن هم در رشته تربیت بدنی با صندلی چرخدار تا آن زمان محقق نشده بود. در راستای تحقق بخشیدن به خواسته قانونی و بر حق معلولین و حمایت همه جانبه از آنان باید مجموعهای پدید میآمد که بتوان این حقوق فراموش شده را احیا کند لذا در همین زمان فاطمه میر فتاح به تأسیس یک سازمان مردم نهاد در امور معلولین آسیب دیده نخاعی همت گماشت و توانست به کمک شمار دیگری از فعالان در امور معلولین در سال 1379 «انجمن معلولان ضایعات نخاعی استان تهران» را تأسیس کند. میرفتاح در زمان جنگ تحمیلی نیز با حضور در بیمارستانها و آسایشگاههای جانبازان بر بالین جانبازانی که به تازگی از ناحیه نخاع، مصدوم شده بودند حاضر شد و با آموزشها و اظهار نظرهای خود برای تسریع در درمان جانبازان و رسیدن آنان به آمادگی حضور مجدد در جامعه تلاش کرد. ارائه طرحها و پیشنهادهای تئوری و عملی در زمینه ورزشهای معلولین موجب شد که امور ورزشی معلولان و جانبازان به صورت نظاممند تدوین و ترغیب شود و با پیگیریهای سرسختانه او ورزش معلولین به عنوان یک واحد درسی در رشته تربیت بدنی در همه مراکز اموزشی تصویب شد. همکاری مستمر با فدراسیون ورزشهای جانبازان معلولان و کمیته ملی پارالمپیک، برگزاری همایشها و سمینارهای مختلف به منظور ارائه راهکارهای جدید و ثمربخش در اداره امور معلولان، پایهگذاری ورزش بانوان معلول، ایجاد گروه تحقیق و انتشار دهها کتاب، مجله و هفته نامه و کمک به حضور زنان ورزشکار معلول در پارا المپیک از جمله مهمترین اقدامات این بانوی سختکوش است. میرفتاح با شدت گرفتن معلولیت جسمی و مشکلات کلیوی مجبور به ترک ایران شد و به علت از دست دادن کلیههای خود به ناچار دیالیز را آغاز کرد. این امر به مدت 6 سال به طول انجامید و حاصلی جز درد و رنج برای او نداشت؛ بانوی امیدواریها بعد از 64 سال زندگی با عزت و افتخارآمیز 22 خرداد 89 دارفانی را وداع گفت. http://jamejado.blogfa.com/ |
تاریخ ثبت در بانک | 23 فروردین 1395 |
فایل پیوست |