کد | pr-11120 |
---|---|
نام | فریال |
نام خانوادگی | نفیسی |
سال تولد | 1373 |
وضعیت جسمی | نابینا |
نوع فعالیت | علمی-فرهنگی ، هنری |
زبان | فارسی |
تحصیلات | دانشجوی رشته روانشناسی |
مهارت | شاعر به سبک ترانه و سپید و داستان نویس در سال اول دبیرستان مراسمی برای شرکت شیر پگاه بوده و ایشان شعر طنزی تحت عنوان نبرد رستم و شیر پگاه گفته است، شرکت پگاه یک ربع سکه به او داد. آموزش و پرورش هم سال دوم دبیرستان به من اوربع سکه داد. یکبار هم شعرش در استان اول شد، اورا دعوت کردند و به اهواز رفت. افتتاح جشنواره با شعر او بود که اوجلوی 400 نفر از شاعران و دیگر مسئوولان روی سن رفته و شعرش رو خواند. |
کشور | ایران |
استان | خرمشهر |
متن زندگی نامه |
ندیدن رنگ های دنیا و سر کردن با تاریکی همان قدر سخت است که داشتن امید و بر کشیدن آرزوهای بلند و پروراندن استعدادهای نهفته برای کسی که از داشتن چشم محروم، اما پر از استعداد است. فریال نفیسی دختر بیست ساله خرمشهری صدای بسیار خوبی دارد، به قول گوینده های رادیو، صدایش زنگ دار است و ظریف و جان می دهد برای شنیدن دو جین شعر به وقت عصر و دم غروب. شعرهایش هم شنیدنی است. اما استعداد جالب این دختر روشندل، حافظه قوی است. او پیش از این که خط مخصوص نابینایان را یاد بگیرد به مدد حافظه نیرومندی که دارد درس هایش را با یک بار شنیدن به حافظه می سپرده و نمرات خوبی می گرفته. فریال دانشجوی رشته روانشناسی است. شما دنیا رو چطور میبینید؟ بستگی به مسائلی داره که اتفاق میافته، پنجره ی دید هر انسان متفاوته ولی به طور کلی نه بد میبینم و نه خیلی عالی، سعی میکنم در تمام موارد مثبت ببینم و اتفاقات رو از جانب خوبیهایش نگاه کنم، و در کل آدم مثبتگرایی هستم. چون مسبب اتفاقات دنیا خودم هستم، و بر این عقیدهام که به هرچیزی که فکر کنی برایت اتفاق میافتد. تلاش میکنم که افسار افکارم دست خودم باشد. فکر نمیکنید کمی شعاری باشد؟ چون واقعیت دنیا همیشه اینجوری نیست! نه، من تجربه کردم و برای من اتفاق افتاده و من حس کردم. چرا برای ما پیش نیامده؟ شاید شما بهش دقت نکردید، قانونی داریم تحت عنوان کشش. من این قانون رو تجربه کردم. من از اول نابینا نبودم، بعد از مدتی این امتیاز جسمی از من سلب شد و بیناییام رو از دست دادم، نگاه و دید من نسبت به شما که میبینید خیلی متفاوت نیست شاید اگر کسی این حرف ها را میزد که از اول نابینا بود دید و نگاه متفاوتی نسبت به من داشت. از علاقهمندیهایتان بگوید؟ بیشتر در زمینهی ادبیات کار میکنم. شعر و داستان. اما از وقتی که به دانشگاه رفتم خیلی کم کار شدهام. درسها و حجم زیاد کتابهای درسی وقتم را کاملا پر کرده است. سرودههاتون بیشتر در چه سبکی است؟ امکان دارد یکی از کارهایتان را بخوانید؟ ترانه و سپید. ترجیح میدهم یکی از شعرهای سپیدم را بخوانم چون این شعر را بسیار زیاد تکرار کردم. کاش چشمانت اینجا بود چاهمان پر از خون جوش آمده و اینکه آن پرنده عقاب بود دنیا هفت رنگ شده راستی برادرم سوخت، آنگاه که از امواج آتش میپریدم آتشها را اشکهایم بلعید و تو از عقربههای پشت ویترین هم میگریزی در سفر بودی، نگفتی دستهای فلج چگونه باغچه آب میدهند کاش چشمانت اینجا بود تنها این درختان شاهد سختی من بودند گویی هوا گرم نخواهد شد کاش شال و کلاهم را نمیدادم دریاچه هم تاب نیاورد اینجا ماهیگران همه گریانند اما شکستهتر از مرغابیها ندیدم دیگر آب نخواهم خورد شاید ایمان بیاوری ایمان بیاوری اطلسها را شنا کردم از مرواریدها گذشتم و اینکه دستانم را کسی جویده است که انگشتانت را گره زده اما چه فایده؟ وقتی عقربهها هزاران بار از 12 گذشت و من هربار میگویم، کاش فقط چشمانت اینجا بود هربار باد میوزد، سمتی پرتاب میشوی ترس من از طوفان است که تو را تاب دهد و من دوباره سقط شوم. ابتدای گفتگو گفتید مثبتگرا هستید ، چرا این شعر تلخ را انتخاب کردید؟ معمولا نمیشه بر اساس یک شعر دربارهی دیدگاه کلی یک فرد قضاوت کنیم، این شعر رو انتخاب کردم چون خیلی تکرارش کرده بودم و حضور ذهن داشتم نسبت بهش و از قبل آمادگی نداشتم که شعری را آماده کنم. سعی میکنم در مفاهیم مختلف شعر بگویم. شاید اگر شما دفتر شعرهایم را ورق بزنید نظر متفاوتی نسبت الان پیدا کنید. چرا نسل ما اینقدر تلخ مینویسد؟ چرا مثل شما مثبت گرا نیستند؟ تلخی نسل به دلیل تلخی روزگار و مشکلاتی هست که باهاش دست و پنجه نرم میکنند. مثبت گرایی و مثبتاندیشی به نظرم به خود فرد برمیگردد. افراد مثبتنگر بسیار کم هستند، انگشت شمار هستند کسایی که با مشکلات و موانعی که در زندگی با آن روبرو میشوند مسلط برخورد میکنند و راحت تر با موضوع کنار میآیند؛ تا آدهای منفیبافی که تعدادشان هم کم نیست متاسفانه. اما کلیت نگاه من منفی نیست. از کدام شاعر بیشتر الهام میگیرید؟ و بیشتر کارهایش را میخوانید؟ فروغ فرخزاد. تاثیرپذیری از حافظ و سعدی و شاعران گذشته را نمیشود انکار کرد، اما اشعار شاملو را هم خیلی دوست دارم. مجموعهی شعر گویایی دارم که از هر شاعر گلچین اشعارشان هست اما نمیتوانم بگویم کدام بهتر یا بد است. همه را گوش میدهم. در زمینه شعر یا ترانه مقام هم کسب کردید؟ اول دبیرستان مراسمی برای شرکت شیر پگاه بود من شعر طنزی تحت عنوان نبرد رستم و شیر پگاه گفتم، شرکت پگاه یک ربع سکه به من داد. آموزش و پرورش هم سال دوم دبیرستان به من یک ربع سکه داد. یکبار هم شعرم در استان اول شد، من را دعوت کردند و به اهواز رفتم. افتتاح جشنواره با شعر من بود که من جلوی 400 نفر از شاعران و دیگر مسئوولان روی سن رفتم و شعرم رو خواندم. استرس نداشتید؟ نه. من اصلا استرس ندارم. برایم فرقی ندارد که جلوی یک نفر حرف بزنم یا 10 نفر یا 100 نفر. از نظر من فرقی ندارند. من به راحتی با مخاطبم ارتباط برقرار میکنم. از کتاب راز بگید؟ تابستان گذشته یکی از دوستانم به مناسبت روز دوست خوب، کتاب راز را برای من گرفت. تعریف کتاب را شنیده بودم اما خودم نخوانده بودم و موضوعش رو نمیدانستم، اما از قبل به موضوع مثبت بودن فکر کرده بودم و به نتیجه رسیده بودم و تجربه اش کرده بودم. من کامل کتاب راز را نخوندهام با توجه به شرایطم؛ مادرم برایم کتاب را میخواند و من گوش میکردم، خب به دلیل مشغلههای کاری و فکری زیاد موجب شد که من 40 صفحه بیشتر از کتاب رو نخوانم. اما همان 40 صفحه نظرم را جلب کرد، شاید چون تجربهاش کرده بودم. چه چیزی در کتاب راز باعث شد که شما عملا به نتیجهی مثبت افکارتون برسید؟ حداقل چیزی که من بهش رسیدم آرامش بود. وقتی ما دربارهی موضوعی دغدغه داریم، هرکاری میکنیم که موضوع را رفع کنیم تا به آرامش برسیم.مثلا وقتی شاعری موضوعی به ذهنش میرسد تمام افکارش به سمتی معطوف می شود که آن شعر را هرطوری شده روی کاغذ پیاده کند، و یا وقتی یک شخص نیاز مبرم به ماشین دارد، وام میگیرد، پول جمع می کند و تلاش می کند تا به خواسته اش برسد و ماشین را هرجوری شده خریداری کند چون فقدان این وسیله موجب آزارش میشود. به شرطی که برای دغدغه اش تلاش کند، نه اینکه بگوید من ماشین میخواهم، خب اینقدر می گویم ماشین، ماشین، ماشین تا یک روز صبح از خواب بیدار شوم و یک ماشین توی بانک برنده شده باشم. من اینجوری قبول ندارم. باید تلاش کرد برای هدف و خواستهای که داریم. تا حالا به خاطر نابینایی تحت فشار شدید بودید؟ اون لحظات چکار میکردید؟ روند درس خواندن من از پنجم دبستان که دیگر خطوط کتاب را نمی دیدم عوض شد. از اول راهنمایی تا وقتی که دیپلم بگیرم مادرم درسها را روخوانی میکرد و من گوش میدادم و به این صورت حفظ میکردم. مثلا وقتی مهمان داشتیم و من امتحان داشتم نمی دانستم باید چکار کنم، مادرم در حال پذیرایی بود و من راهی نداشتم جز اینکه صبر کنم و منتظر مادرم بمانم تا بیاید برای من کتاب را روخوانی کند و من مطالب را حفظ کنم. اوج فشاری که به من وارد شد، امتحانات نهایی سوم دبیرستان بود، مادربزرگ مادری من فوت شد، من نیمی از امتحانات را گذرانده بودم و نیمی دیگر باقی مانده بود. مادرم مراسم ختم بود و من میبایست برمیگشتم و برای امتحان فردا آماده میشدم. خب کسی که امتحان دارد و یک فرد عادی و سالم است موقع امتحان کتابش را برمیدارد و شروع میکند به خواندن اما شرایط من فرق داشت. آن روز کسی نبود، من میخواستم درس بخوانم ولی نمیتوانستم. آنجا بود که گفتم چرا؟ چرا من نمیتوانم مثل بقیه کتابم را بردارم و درس بخوانم؟ چرا باید یکی یادش بیفتد که من امتحان دارم و بیاید برای من کتابم را بخواند؟ البته عمو و عمه و دخترعمهام آمدند، به کمک آنها توانستم آن مرحله از امتحانات را به خوبی پشت سر بگذارم اما واقعا تحت فشار بودم و لازمه بگم که هرچی شرایط من سختتر و حساستر میشد، ذهن من فعالتر می شد و مطالب رو سریعتر میگرفتم. جوری که کتاب را برای من روزنامه وار میخوندند و من توانستم بهترین نمرهها را با توجه به شرایط سختم بدست بیاورم. خیلی شرایط سختیه، من نمی توانم تمرکزم را اینقدر خوب معطوف یک موضوع کنم. در آن شرایط سخت چطور تمرکز میکردید؟ شاید شما اگه بخواهید امتحان کنید موفق نباشید، چون خودتان را مجبور به این کار نمیبینید. اما من راهی جز این کار نداشتم، باید میرسیدم کل کتاب را بخوانم و برای امتحان آماده بشم. جالب اینجا بود که همهی خانواده تحت تاثیر شرایط من بودند، از طرفی سعی میکردم با همان یک دور روخوانی از متن کتاب مطالب را کامل و جامع دریافت کنم. دعا میکردم 7 بگیرم و با تک ماده قبول شوم اما خداروشکر با نمرهی فکر میکنم 16 درس را پاس کردم. رشته شما علوم انسانی بود، ریاضی هم داشتید، ریاضی را چطور میخواندید؟ مجبور شدم برای ریاضی کلاس خصوصی بگیرم. چون دبیر پای تخته کلیات را بیان میکند، مثلا می گوید این را در این ضرب میکنیم و من هیچ پیش زمینهای از اعداد پای تخته نداشتم. معلم خصوصی من شفاهی برای من توضیح میداد و اعداد را به من میگفت و علائم را برای من توضیح میداد، به فرض وقتی میگفت: پرانتز من می دانستم که پرانتز چه شکلی است، در نتیجه توی ذهنم پرانتز را تصور میکردم. فقط برای اینکه خودشان سردرگم نشوند یه کاغذ می گذاشتند و برای خودشان اعداد را روی برگه می نوشتند. اما من تمام فرمولها و محاسبات را توی ذهنم نگه میداشتم انجام می دادم و جواب را میگفتم. و تنها نمره 20 کارنامهی من نمرهی ریاضیم بود. در حال حاضر که دانشجوی روانشناسی هستید چطور درس می خوانید؟ نرمافزاری هست تحت عنوان جاز که روی تمام رایانهها نصب میشود. من این برنامه را روی لب تابم نصب کردم و از آن استفاده کردم. این نرمافزار مسیر حرکتی شما روی سیستم را برای شما به صوت صوتی بازگو می کند، مثلا اگر پنجره و یا پوشه ای را باز کنید و یا ببندید نرمافزار میگوید که این پنچره باز شد و یا پوشهی مورد نظر شما بسته شد. مثل اینکه کسی کنار شما نشسته و به شما میگوید که دارید چکار میکنید. از آن موقع من لوحهای فشردهی درسهای دانشگاه که روخوانی کتابهای درسی هستند را خریداری میکنم و توی لبتاب و با استفاده از این نرمافزار گوش می دهم. چه برنامههایی برای آینده دارید؟ اول اینکه باسواد بشوم. زندگی سرشار از آرامش داشته باشم. همیشه دوست داشتم مجری شوم اما موقعیتش پیش نیامد، اوایل خیلی دوست داشتم مشهور شوم اما نظرم عوض شد و دیگر نمیخواهم، چون آدمهای مشهور خیلی زیر ذره بین هستند. تعریف شما از سواد چیست؟ چه آدماییرو با سواد می دانید؟ به نظرم آن هایی باسوادند که حداقل به رشته و تخصصی که دارند مسلط هستند. صرفا منظورم مدرک نیست. خب ما لیسانسههای زیادی را میشناسیم که متاسفانه از رشته خود چیز زیادی نمی دانند، اما دیپلم و یا حتی زیر دیپلمهایی هستند که اطلاعاتشان در زمینه ی فعالیتی که می کنند بسیار بالاست. من دوست دارم در رشتهی تحصیلی خودم باسواد باشم و در زمینهای که علاقهمندم فعالیت کنم و به آن مسلط بشم. |
تاریخ ثبت در بانک | 13 آبان 1395 |
فایل پیوست |