کد | sr-22759 |
---|---|
عنوان اول | مردی که دیوار سکوت را شکست: گزارش «ایران» از «مدرسه باغچهبان» میراث ماندگار برای ناشنوایان |
نویسنده | محبوبه مصرقانی |
نوع | کاغذی ، الکترونیک |
مقاله نشریه | روزنامه ایران، صفحه توانش |
شماره پیاپی | 24 فروردین 1396 |
زبان | فارسی |
متن |
گوشها در این مدرسه تیز شنیدن صدای زنگ تفریح نمیشوند. اینجا همه چشم به راه صداها هستند. صداهایی که از میان لبهای سکوت کرده بیرون میآیند. میراث جبار باغچه بان پس از گذشت سالها هنوز هم جایی ست که همه امکانات برای شنیدن در آن مهیاست. غیر میراث مادی در دبستان پسرانه باغچه بان، ارثی در لبخند بیصدای دانشآموزانش به جا مانده. چیزی که در هیچ مدرسه دیگر نه قابل دیدن است نه قابل شنیدن و آن میراث آموختن همراه با عشق است. در میان سکوت دیوارهای آکوستیک این مدرسه مربی مهربان منتظر دانشآموزان ایستاده تا زنگ پر نور مدرسه نواخته شود. او در میان بچهها قدم میزند و به آنهایی که روشنایی زنگ مدرسه را ندیدند اشاره میکند به سمت کلاسها بروند. شنوایی هر یک از دانشآموزان باغچه بان قبل از شروع سال تحصیلی در اتاقهای شنوایی سنجی این مدرسه سنجش میشود. اغلب دانشآموزان به مدد پیشرفت تکنولوژیهای توانبخشی تحت عمل کاشت حلزون قرار میگیرند و عدهای که نیاز به انجام عمل ندارند با قالبگیری سمعک میشنوند. با توجه به این موضوع میتوان گفت تمامی دانشآموزان این مدرسه کم شنوا هستند. پروتز کاشت حلزونی، ابزاری الکترونیکی است که از طریق جراحی در گوش داخلی قرار گرفته و احساس شنیدن صدا در افراد ناشنوا یا کم شنوای عمیق را فراهم میکند. کاشت حلزونی تنها شکلی از مداخلات پزشکی است که میتواند بهواسطه تحریک الکتریکی عصب شنوایی مقداری از شنوایی را به فرد ناشنوای مطلق بازگرداند. مدرسه باغچه بان از معدود مدارس استثنایی هوشمند کشور است و از هر لحاظ برای کودکان ناشنوا تجهیز شده است، از کلینیک شنوایی سنجی گرفته تا کارگاههای گفتار درمانی و.... راحله فرهمندی که معلم این مدرسه است در مورد تجهیزات دبستان باغچه بان میگوید: مدرسه ما از نظر امکانات شنوایی تکمیل است. ما در اینجا کلینیک شنوایی و قسمت گفتار درمانی داریم. هیچ کدام از بچههای ما برای انجام امور مربوط به گوششان مانند قالبگیری سمعک، شنوایی سنجی یا گرفتن آدیو گرام نیازی به مراجعه به مراکز درمانی و کمک توانبخشی ندارند چرا که تمامی امکانات در داخل مدرسه مهیا است. زمان تقریبی ارائه هر کدام از خدمات که گفته شد نیم ساعت تا چهل و پنج دقیقه برای هر دانشآموز است که توسط همکاران آدیولوژیست یا گفتار درمان انجام میشود. معلمان این مرکز هم معلمانی هستند که رشتههای تحصیلیشان کار با کودکان استثنایی بوده است یا سالیان سال تجربه آموزش به کودکان ناشنوا را دارند. ما در این مدرسه با هفت معلم ثابت و دو معلم کمکی که بیشتر به امور هنری و ورزشی بچهها رسیدگی میکنند، به همراه دو گفتار درمان و دو آدیولوژیست (شنوایی سنج) به کودکان ناشنوا آموزش میدهیم. از دیگر امکانات این مدرسه باید به هوشمند بودن آن اشاره کنم و بچهها میتوانند از تجهیزاتی مانند ویدئو پروژکتور یا لپتاپ استفاده کنند. در باره اینکه آیا کتابهای درسی ناشنوایان با کتابهای درسی بچههای عادی متفاوت است از خانم فرهمندی میپرسم: کتابها در سیستم آموزش ناشنوایان همانند کتابهای مدارس عادی است اما از آنجا که هفتاد درصد یادگیری وابسته به شنوایی است قسمتهایی از کتابهای درسی برای بچههای ناشنوا مناسبسازی میشود همچنین ما در مدرسهمان بچههایی داریم که غیر از اینکه ناشنوا باشند معلولیت ذهنی نیز دارند که کتابهای درسی برای آنها متفاوت است. حدود پانزده یا شانزده سال قبل کتابهای بچههای ناشنوا کاملاً متفاوت بود اما سال هاست که کتابها هماهنگ شده است. او همچنین در میان گفتههایش به تفاوت تعداد دانشآموزان در کلاسهای این مدرسه و مدارس عادی اشاره میکند و میگوید: تعداد بچههای ما در هر کلاس حدود چهار تا پنج نفر است. در مدرسه ما بعضی پایهها به دلیل تعداد کم دانشآموزان در کلاس ادغام میشوند برای مثال امسال یکی از دانشآموزان پایه سوم به همراه دانشآموزان پایه چهارم در یک کلاس درس میخواند. همچنین باید گفت بچههای ناشنوا پایه اول را در دو سال میخوانند اول مقدماتی و اول تکمیلی. در حال حاضر کلاً سی و هشت دانشآموز در هفت کلاس درسی، از مقطع پیش دبستانی تا پایه ششم، در این مدرسه درس میخوانند که بیشترین تعداد هم در دسته کم شنوا قرار دارند. دو کلاس ویژه نیز داریم که مخصوص بچه هاییست که غیر از شنوایی مشکل ذهنی دارند. تعداد این بچهها هشت نفر و کتابهای درسی آنها مخصوص کودکان کم توان ذهنی است. دلیل تعداد کم دانشآموزان ما این است که بسیاری از بچههای کم شنوا با کاشت حلزون تا حدی زیادی شنوایی کافی را بهدست میآورند و با اندکی کمک والدین و معلمان میتوانند در مدارس عادی درس بخوانند. در گذشته که مسائل پزشکی مانند جراحی و کاشت حلزون نبود یا فناوریهای کمک توانبخشی پیشرفت چندانی نکرده بود و سمعکهای پیشرفته وجود نداشت تعداد دانشآموزان در مدارس ناشنوایان مانند مدارس عادی به سی نفر هم میرسید اما در حال حاضر خیلی از کودکان کم شنوا مخصوصاً پس از کاشت حلزون در مدارس عادی ادغام میشوند. این سوال در ذهنم نقش میبندد آیا امکان دارد بچههای اینجا هم بتوانند پس از خروج از دبستان در کنار دیگر بچهها در دبیرستانهای عادی درس بخوانند؟ فرهمند در پاسخ با توضیح اینکه دانشآموزانی که در این مدرسه دوره دبستان را تمام میکنند به هنرستان سید جمالالدین اسدآبادی که در کنار همین مدرسه است میروند ادامه میدهد: اینکه آیا میتوانند در مدارس عادی باشند باید گفت وقتی تشخیص داده شود کودکی باید در مدرسه استثنایی درس بخواند به این مدرسه میآید چرا که این بچهها نیاز به توجه زیادی از حیث آموزش دارند و یک معلم مدرسه عادی با سی دانشآموز در هر کلاس نمیتواند به یک کودک ناشنوا رسیدگی کند. البته نمیتوان توانایی کودکان را نادیده گرفت. دانشآموزانی بودند که به ترجیح پدر و مادر یا مشاور به جای هنرستان به مدرسه عادی رفتند و توانستند ادامه دهند اما اغلب آنهایی که تشخیص داده شده نمیتوانند در مدارس عادی باشند و پس از رفتن به مدارس عادی دوباره برگشتهاند. باید در نظر بگیریم که هنرستان برای این مناسب بچههای ناشنواست چرا که رشتههای فنی کمتر از دیگر رشتهها نیاز به شنیدن دارد. البته باز هم تأکید میکنم همه چیز به توانمندی خود دانشآموزان بستگی دارد. کودکانی که در این مدرسه یا کلاً در مدارس ناشنوایان درس میخوانند اغلب به هنرستان میروند. قبل از اینکه به مدرسه باغچه بان بروم فکر میکردم یکی از نشانههای ناشنوایان پس از سمعک زبان اشاره است. معلم مدرسه باغچه بان در پاسخ این سوال که در چه پایهای زبان اشاره به بچهها آموخته میشود، میگوید: سالهاست که دیگر زبان اشاره در مدارس آموزش داده نمیشود چرا که قصد ما این است که از تمام قوه شنوایی کودکان استفاده کنیم و دانشآموز مجبور شود از اندک شنواییاش بهره ببرد. این کار باعث میشود بتدریج شنوایی بچهها تقویت شود. ما در مدرسه فقط زمانهایی که واقعاً نیاز باشد از یکسری علایم استفاده میکنیم. برای مثال زمانی که زنگ مدرسه به صدا در میآید برای آنهایی که متوجه روشن شدن زنگ نمیشوند (در مدرسه ناشنوایان زنگ مدرسه غیر از صدا چراغ نیز دارد و با به صدا در آمدن زنگ چراغ نیز روشن میشود) با دست علامت زنگ را نشان میدهیم. اغلب بچههایی که در این مدرسه درس میخوانند زبان اشاره را بلد نیستند. این مسأله از سال هفتاد و پنج کنار گذاشته شده است. حتی الفبای ابداعی مرحوم باغچه بان نیز استفاده نمیشود. الفبای دستی که توسط مرحوم باغچه بان ابداع شده بود نوعی علایم اشاره اولیه و ابتدایی است که در آموزش ناشنوایان کاربرد دارد. تمام در و دیوار این مدرسه حرف برای گفتن دارد اما دیوارهای اتاقی از این مدرسه خاطراتی دارد که باید پای گفتههایش نشست و با چشم دل گوش داد. این اتاق اندکی از آن همه میراث جبار باغچه بان را در خود جا داده است. در اتاق کار آقای باغچه بان در این مدرسه به روی همه باز است. تمام لوازم شخصی و حتی تخت خواب این استاد دلسوز به یادگار برای بچهها نگهداری شده است. در بدو ورود قاب عکسهای اتاق به استقبالت میآیند و با لبخند چهرههای درونشان تو را به خاطرات و داستان این مرد بزرگ میسپارند. آقای باغچه بان سال 1264 در شهر ایروان به دنیا آمد. ایشان اصالتاً تبریزی بودند اما خانوادهشان به ایروان مهاجرت کرده بودند که در آن زمان ایروان جزء ارمنستان محسوب میشد. باغچه بان تا دوره سی سالگی در ایروان زندگی میکنند بعد از آن بهدلیل جنگهای داخلی در ایروان تصمیم به بازگشت به ایران میگیرد و در شهر مرند به مدت یکسال میماند و در آن شهر به شغل معلمی میپردازند. ایشان تا قبل از آن سابقه آموزگاری نداشتند و فقط در حد معلم خصوصی آنهم در مدت زمان کم تجربه داشتند اما در نخستین شغل آموزگاری آنقدر خوب عمل میکنند که از ایشان دعوت میشود به تبریز بروند. ایشان مهمترین کاری که در تبریز انجام میدهند این است که در سال 1303 کودکستانی را راهاندازی میکنند که در آن در کنار بچههای عادی سه کودک ناشنوا را هم ثبتنام میشون که بعدها این کودکستان به نخستین کودکستان مربوط به ناشنوایان نام میگیرد که در آن برای نخستین بار به کودکان ناشنوا آموزش داده میشود. ایشان در همان سالها الفبای دستی را ابداع میکنند که این خود نیز قدم بزرگی برای آموزش ناشنوایان بود. کم کم در کنار آموزش به بچههای کودکستان شروع به آموزش بچههای بزرگتر از مقطع دبستان میکنند. آقای باغچه بان پس از تبریز به شیراز میروند و در آنجا هم کودکستان ناشنوایان تأسیس میکنند و در سال 1312 به تهران میآیند. در تهران در چهارراه سیروس خانهای برای خودشان اجاره میکنند و اتاقهایی از آن را به کودکان ناشنوا اختصاص میدهند. یعنی در خانهای که زندگی میکردند کار آموزگاری را هم انجام میدانند. که این فقط مربوط به یک خانه نمیشود و ایشان پس از آن چندین خانه اجاره و در اختیار بچههای ناشنوا قرار میدهند. پس آن هم مجوز مدیریت در همان خانهها را میگیرند و تقریباً خانهها تبدیل به مدرسه میشود. ایشان به خاطر عشق زیاد به کار و بچهها و برای کم کردن هزینهها در همان مدرسهها حتی بهعنوان نظافتچی هم ایفای نقش میکنند و از جان و دل مایه میگذاشتند. سرانجام در سال 1332 با کمک انجمن کودکان معلول که آن موقع به آن میگفتند انجمن حمایت کودکان کر و لال و نابینا زمین مدرسه باغچهبان را خریداری و ساخت مدرسه را آغاز میکنند. که این مدرسه در سال 1336 تأسیس میشود. در حال حاضر این مدرسه به سه مدرسه پیک هنر مختص بچههای اوتیسم و هنرستان ناشنوایان و همین مدرسه تفکیک شده است. مهمترین ابداعات ایشان در کنار آموزش بچههای ناشنوا، کلینیک شنوایی، آموزش روش حساب ذهنی به ناشنوایان، گاهنجار (گاهنما) وسیلهای برای نشان دادن پستی و بلندیهای اقیانوسها روی نقشه به کودکان، الفبای گویا و گوشی استخوانی یا تلفن گنگ است. وی همچنین با استفاده از تجربیات و آموختههای خودشان افرادی را بهعنوان معلم ناشنوایان آموزش دادند. جبار باغچه بان سه فرزند (یک پسر و دو دختر) داشتند. پسر و همسر ایشان آهنگساز بودند. دختران ایشان مانند پدرشان به آموزگاری علاقه داشتند و وقتی دوره تحصیل خود را تمام میکنند به مدرسه پدرشان میآیند و بهعنوان معلم مشغول به کار میشوند و پس از مرگ آقای باغچه بان دختر بزرگ ایشان برای مدتی مدیریت این مدرسه را به دست میگیرند. زنگ مدرسه به صدا در میآید همه بچهها به حیاط مدرسه میآیند. چهرههای خندان عاری از حرفهای دلگیر کننده. مدیر مهربان مدرسه خانم صاحب جمعی مراقب بچه هاست تا مبادا به هم صدمه بزنند. اینجا همه صاف و صادقاند. امیرحسین با اینکه مرا نمیشناسد از دور برایم دست تکان میدهد و سلام میکند. ایلیا نیز به من با خنده بیسکویت تعارف میکند به بچهها خیره شده بودم و با تعجب نگاهشان میکردم. ناگهان احساس کردم نگاه ممتدم باعث آزار ایلیا شد چرا که به گوشهای از حیاط خزید و سرش را پایین انداخت. یاد حرف خانم فرهمند افتادم. خانم فرهمند بیشتر از اینکه یک معلم باشد یک مشاور است. او قبل از اینکه زنگ بخورد در درد دلی کوتاه گفت: ما نباید به کودکان معلول نگاه ترحم انگیز داشته باشیم این باعث آزار کودک میشود. اغلب والدین که به اینجا میآیند میگویند فرزندشان از زدن سمعک خجالت میکشد، یا با همسنشان در خانواده و اقوام بازی نمیکنند. تغییر رویکرد در برخورد با کودکان معلول امری ضروریست باید به جامعه آموزش دهیم که حس ترحمشان را در نگاههایشان خلاصه نکنند. اگر دلمان میخواهد به کودک معلولی محبت کنیم یا در موقعی که نیاز به کمک دارند از آنها سوال کنیم که چه کمکی از دستمان برایشان برمیآید و سپس وارد عمل شویم و بدون فکر شروع به کمک کنیم. نگاهم را به جای خیره شدن به بچهها به سمت عکس نقاشی شده مرحوم باغچه بان در میان راهروی مدرسه هدایت میکنم. به ایلیا و دوستانش فکر میکنم که در سکوت روزهای کودکیشان را رنگ میزنند تا فردایی هر چه درخشانتر را تجربه کنند. |
تاریخ ثبت در بانک | 7 آذر 1397 |