کد co-4270  
عنوان مرکز آموزشی ابابصیر اصفهان  
نوع خصوصی  
دامنه فعالیت کشوری  
زبان فارسی  
تلفن 2360074 0311 - 2337630 0311  
کشور ایران  
استان اصفهان  
نشانی خیابان خیام، کوی نهر فرشادی، پلاک3 (روبروی بیمارستان سید الشهدا) موسسه ابابصیر  
درباره اطلاعات مندرج در این گزارش تا سال 1378 را پوشش می‌دهد و بر مبنای مقاله‌ای از ایران دخت عزیزی در کتاب استانداردهای ملی خدمات کتابخانه‌ای برای نابینایان (ص 89-100) و دیگر تحقیقات میدانی و پرسش نامه‌ای است که در دفتر فرهنگ معلولین کار شده است.

مجتمع آموزشی ابابصیر اصفهان، کتابخانه
سرپرست: محمد تقیان، دیپلم
تاریخ: 18/12/1378
تعداد کتاب: 2000 جلد بریل
تعداد نوار: 15000 حلقه
سال تأسیس: 1348
تعداد کارمندان: 3 نفر
تلفن: 73-860072
نشانی: اصفهان، خیابان امام خمینی، کیلومتر 7، خیابان ایران گاز، (بسیج)، صندوق پستی 173-81395

-----------------

تأسیس سازمان آموزشی ابابصیر و شرایط تاریخی
مصاحبه با آقای سید حسین علوی

دفتر فرهنگ معلولین
توضیح
مهندس سید حسین علوی یکی از بنیان‌گذاران موسسه آموزشی ابابصیر(ویژه نابینایان) اصفهان است و از آغاز تأسیس این سازمان در جریان آن بوده و به تاریخ تحولات آن مسلط است.
مدیرعامل کنونی ابابصیر آقای محمد حسین بصیری در 8 تیر 96 و 15 تیر 96 و 5 مرداد 96 با آقای علوی گفت‌وگو انجام داده است. در این گفت‌وگوها الگوها برای اولین بار به زمینه‌های تاریخی شکل‌گیری ابابصیر حضور جریان‌ها و تشکل‌های اسلامی و غیر اسلامی در آن دوره و وزن هر یک در شرایط و دوره رضاشاه و پهلوی دوم، وضعیت نیروها و سازمان‌های مذهبی و کنشگری و فعالیت مدنی آنان و تأثیر آنها در شکل‌دهی ابابصیر؛ تلاش‌های جریان وابسته به کلیسا و کنشگران مسیحی در ورود به جامعه معلولین ایران و بهره‌برداری از معلولین در جهت منافع دینی و اجتماعی خودشان؛ وضع نیروها و سازمان‌های سیاسی و ملی‌گرا در دوره‌ای به شکل‌گیری ابابصیری پرداخته شده و تجزیه و تحلیل همراه با ارجاع به رفرنس عرضه شده است.
اطلاعات مندرج در این گفتگو منحصر به فرد است و افراد دیگر چنین اطلاعات یا چنین تحلیل‌هایی را نگفته‌اند یا به این گستردگی مطرح نکرده‌اند. با توجه به اهمیت و تأثیر ابابصیر در جامعه نابینایان در سال‌های 48 تا 1380 یعنی حدود سه یا چهار دهه، این مصاحبه سرنخ‌های سودمندی برای پیگیری علمی و تحلیل مسائل پشت پرده آن اهمیت دارد.
این گفت‌وگوها به همت آقای محمدحسین بصیری مدیرعامل کنونی ابابصیر فرزند مرحوم بصیری که در بنیان‌گذاری ابابصیر نقش مهمی داشته انجام شده است.

مصاحبه نخست: 8 تیرماه 1396
* ضمن عرض سلام و تشکر از شرکت شما در این مصاحبه خواهشمندم لطف کنید و ابتدا خودتان را بطور کامل معرفی بفرمائید.
مهندس علوی: من سید‌حسین علوی فرزند مرحوم سید‌حسن متولد مردادماه سال 1315 هستم، و تاریخ دقیقی که در پشت جلد قرآن مرحوم پدرم ثبت‌شده، غره صفر 1355 قمری است. پدرم در دستگاه تجارتی اخوان کوپائی به کار حسابداری مشغول بودند، و پدر ایشان مرحوم حاج سید عبدالرسول علوی که جد ما بودند، به علت ارتباط تجاری که با خوانسار داشتند، و حضورشان در سرای خوانساری‌های اصفهان، به حاج سید عبدالرسول خوانساری معروف بودند. ولی تا آنجایی که می دانم خانواده ما اصفهانی و ساکنین و متولدین محله درب امام و بازارچه حاج‌محمدجعفر که آن روزها به ناحیه 3 اصفهان معروف بود، هستند.
من تحصیلات ابتدایی را در دبستان کازرونی گذراندم، و دو سال اول دوره دبیرستان را در مدرسه قدسیه و یک سال بعد را در دبیرستان نشاط و دوره دوم دبیرستان را در دبیرستان هراتی طی کرده و در سال 1336 از دبیرستان فارغ التحصیل شدم. بعد از آن دو سال در دانشکده علوم مشغول به تحصیل بودم و سپس به پلی تکنیک تهران که آن موقع نامش انستیتو تکنولوژی بود، و اینک دانشگاه امیرکبیر می باشد رفتم و در سال 1342 به دریافت مدرک فوق لیسانس در رشته مهندسی نساجی از همین دانشگاه موفق شدم.
پس از آن به مدت چند سال در کارخانه ریسندگی و بافندگی زاینده رود اصفهان مشغول بودم. آن روزها ما اولین گروه ها از مهندسین نساجی بودیم که وارد بازار کار می‌شدیم، و چون حضور ما به مصلحت کسانی که بصورت تجربی کارهای این موسسات را اداره کرده بودند، نبود سبب شد تا از ادامه این کار صرف نظر کنم و با گذراندن برخی از دوره های مدیریت و امور مالی، به نوعی از کارهای صنعتی به کارهای اداری تغییر رشته شغلی بدهم. لذا یک سالی را بطور موقت در شهرداری اصفهان به انجام امور مالی مشغول شدم و سپس به سازمان آب و فاضلاب اصفهان رفتم و حدود ده، یازده سال در جایگاه مدیر مالی و اداری در آنجا مشغول بودم. پس از آن و در اولین روزهای پس از پیروزی انقلاب بعنوان شهردار اصفهان منصوب و از 15 اسفند ماه سال 1357 به مدت دو سال در این جایگاه مشغول انجام وظیفه بودم. بعد از آن در معیت برخی از دوستان قدیمی به کارهای صنعتی رو آوردیم و شرکت شیر گاز ایران را تاسیس کردیم. از آن پس فعالیت من در این راستا ادامه داشت، تا تقریباً ده سال پیش که بازنشسته شدم.
از قدیم الایام به اقدامات و مطالعات مذهبی و حضور در جریانات اجتماعی علاقمند بودم. در این راستا از محضر بزرگانی چون آیت‌الله زندکرمانی، در دوران دانش‌آموزی و مرحوم آیت‌الله علامه محمدتقی جعفری تبریزی که در دوران دانشجویی در تهران در خدمتشان بودم، بهره مند شدم. این دو بزرگوار در این دو دوره در راهیابی من به جریانات اجتماعی - مذهبی نقش اساسی داشتند. همچنین زمانی که در تهران بودم، از فیوضات مرحوم آیت‌الله حاج شیخ محمود حلبی نیز بهره‌های فراوان بردم.
در اصفهان در دوران دانش‌آموزی با چند تن از دانش‌آموزان انجمن کوچکی داشتیم به نام انجمن دینی رشد و ترقی، که یکی از انجمن‌های وابسته به جلسات دینی و اجتماعی مرحوم آیت الله زندکرمانی رحمت‌الله علیه بود. در تهران هم از خدمات فرهنگی - دینی و ارشادی انجمنی که زیرنظر مرحوم آیت‌الله حلبی در رابطه آشنایی با انحرافات جامعه بهایی و گفت و شنود پیرامون این موضوعات بود، بهره مند شده ام.

* لطف کنید شرحی از انگیزه تاسیس ابابصیر و حال و هوای آن روزها را بیان کنید.
مهندس علوی: بعد از دوران رضا خان و آغاز کار محمدرضا شاه و پایان جنگ جهانی دوم، گروه‌های بسیاری در ایران فعال شده بودند. دو گروه از اینها فعالیت سازمان یافته‌ای داشتند. گروه اول مسیحیان بودند، که رابطه فعالیتشان با گروه‌های تبشیری بود و به طرق مختلف بسیار گسترده در جاهای مختلف جهان منجمله ایران، هم مدارس آموزشی داشتند و هم با راه اندازی بیمارستان‌ها و ارائه خدمات درمانی توسط پزشکان مجربی که در حقیقت کار اصلیشان امور تبشیری بود؛ با اعزام اسقف‌ها و کشیش‌ها، تبلیغ مسیحیت می‌کردند. از جمله این مراکز بیمارستان انگلیسی‌ها و کلیسای لوقادر مجاورت آن بود که بعد از انقلاب از آنها سلب مالکیت شد و بیمارستان به نام حضرت عیسی بن مریم ادامه ی کار داد. آلمانی‌ها هم در این زمینه فعال بودند و بین انگلیسی‌ها و آلمانی‌ها در اصفهان در این گونه فعالیت‌ها تفاهم و تقسیم کار شده بود. یعنی انگلیسی‌ها فعالیت تبلیغیشان در مورد زنان نابینا و بیماران و خانواده های آنها و جوانان بود و آلمانی‌ها با ایجاد کارگاه‌های منحصر به خودشان بیشتر روی تبلیغ آقایان نابینا متمرکز شده بودند. انگلیسی‌ها روزهای خاصی از هفته را به تبلیغ و ارشاد خانواده‌های بیماران اختصاص داده بودند، و یکی دو روز در هفته نیز در صحن کلیسای لوقا در خیابان عباس‌آباد امکانات ورزشی مثل والیبال و شطرنج فراهم می‌کردند و بیشتر دانش‌آموزان پسر بعدازظهرهای پنج شنبه پس از تعطیلی مدارس در آنجا حضور می‌یافتند و پس از ورزش و پذیرایی، یکی از کشیشان، که بیشتر اوقات کشیش حسن دهقان یزدی، تفتی بود، اقدامات تبلیغی انجام می‌داد.
گروه دوم بهائیان بودند که اقدامات تبلیغی مشابه داشتند. البته کمونیست ها نیز ساکت نبودند. دو گروه اول؛ یعنی مسیحیان و بهائیان در سال‌های 1330 به بعد اقدامات تبلیغی خود را در جهت نشر عقایدشان و ضدیت با تعلیمات دینی اسلام بصورت سیستماتیک و تشکیلاتی پیش می‌بردند.
از همین سال‌ها مرحوم آیت‌الله حلبی در مشهد و تهران فعالیت‌هایی را در جهت معرفی فرقه ضاله بهائی و فساد عقاید آنها آغاز کردند، و در این راستا عده‌ای در شهرهای مشهد، تهران، اصفهان، و به تدریج در شهرهای دیگر، این آموزه‌ها را دریافت کرده و با مذاکره و گفتگوهایی که با بهائی‌ها و مبلغین آنها وکسانی که تحت تاثیر تبلیغات آنها قرار گرفته بودند، عرصه ی تبلیغ را بر بهائیان تنگ می کردند.
درآن زمان عده‌ای در اصفهان که از اقدامات مسیحیان ناراحت بودند و درد دین داشتند، گروهی را تشکیل داده بودند که هدف آنها جلوگیری از تبلیغات کلیسا بود، و مدیریت آن گروه از نظر بزرگتری و علمی و اعتقادی با استاد محمد فولادگر بود. استاد محمد فولادگر در آن روزها، در خیابان شاپور اصفهان کارگاه تراشکاری داشتند و هم‌اکنون استاد بازنشسته دانشگاه صنعتی اصفهان هستند. این گروه که می‌دیدند هر پنجشنبه عده ای از بچه مسلمان‌ها پس از تعطیلی مدرسه به کلیسای مسیحیان می‌روند و بازی می‌کنند و یک فنجان چای و شکر می‌خورند و بعد هم تخلیه اعتقادی می‌شوند و انحراف اعتقادی پیدا می‌کنند، رنج می بردند و بگونه ای پراکنده در ارشاد آنان قدم بر می داشتند. تا زمانی که دوستان مرحوم آیت الله حلبی در اصفهان کارهای تبلیغی خود را علیه بهائیت بگونه ای تخصصی و علمی با تمسک به مجادله احسن آغاز و به پیش بردند.
با آشنایی این دو گروه با یکدیگرکه عملا در کار تبلیغ و ارشاد هم راستا بودند، همکاری بین آنها آغاز شد و تبادل اطلاعات اجرایی و راه و روش‌ها بین آنها کار معمول و متداول و معقول بود که انجام می پذیرفت.
دوستانی که در اصفهان درگیر مسائل مربوط به کلیسا بودند، با این مشکل مواجه بودند که مسیحی‌ها از نقطه ضعف نابینایی افراد در جامعه اسلامی سوء‌استفاده کرده و برای تعلیم و تربیت آنها مراکز آموزشی مخصوص تاسیس نموده و آنان را تحت حمایت خویش برده بودند. در این راستا موسسه نور آیین که وابسته به کلیسای لوقا بود، در خیابان پارس برای آموزش دختران نابینا، و مدرسه کریستوفل که یک موسسه جهانی وابسته به آلمان‌ها بود، در خیابان دالان بهشت قدیم (آبشار کنونی) برای آموزش و کارآموزی و اشتغال پسران نابینا دایر شده و فعال بود.
در آن زمان که مرحوم دکتر بهشتی به نمایندگی از مرحوم آیت‌الله بروجردی مدیریت مسجد و مرکز اسلامی شیعیان در هامبورگ را بر عهده داشتند. مسیحیان عکسی را که در آن یک نابینا مقابل در مسجد شاه اصفهان (مسجد امام کنونی) مشغول گدایی بود را چاپ کرده و تبلیغاتی راه انداخته بودند دائر بر کمک گرفتن از مسیحیان برای حمایت از گداهای اصفهان. و این اطلاعات توسط مرحوم آیت الله دکتر بهشتی به اصفهان انتقال یافته بود. نهایتا آنها که در جریان کارهای کلیسا بودند، به این نتیجه رسیدند که باید موسسه ای برای تحصیل و حرفه آموزی و نگهداری پسران و دختران نابینا دایر شود و از چنین مسائلی که پیش آمده جلوگیری شود.
مدت‌ها هم فکری و مذاکره بین این دو گروه، یعنی گروهی که مسائل مربوط به کلیسا را دنبال می‌کردند و گروه دیگر که مسائل بهائیت را پیگیر بودند، ادامه داشت.


مصاحبه دوم: 15 تیرماه 1396
* در جلسه ی گذشته چند نوبت در مورد آیت الله حلبی و انجمن مربوط به مذاکره و مباحثه با بهائیان و همکاری و هم قدمی آنان باکسانی که در مورد مقابله ی اعتقادی با مسیحیان اقدام می کردند اشاراتی کردید. در صورت صلاحدید در مورد آن انجمن و رابطه ی آنها با ابابصیر اطلاعاتی بدهید.
مهندس علوی: سال‌های اواخر دهه 30 و بیشتر اوایل دهه 40 تا بهار سال 1342، به اعتبار جو سیاسی حاکم بر کشور، سال‌های پر رفت‌و‌آمد، پرگفتگو و پر تشنجی بود، که متاسفانه منتهی شد به حادثه پانزده خرداد. در آن سال‌ها افراد زیادی در جریانات اجتماعی حضور داشته، و گروه‌های متعددی در جامعه فعال بودند. مرزبندی‌های سیاسی و اجتماعی به آن صورت شکل نگرفته بود، و اینطور نبود که یک شخص فقط با یک گروه ارتباط داشته و با گروه‌های دیگر رابطه نداشته باشد. یعنی یک فرد صبح در میتینگ نهضت آزادی حضور داشت و عصر در میتینگ حزب زحمت کشان دکتر بقایی و فردا در جمعیت جبهه ملی. و به اصطلاح، افراد جامعه ضمن رعایت حدود و موازین مورد اعتقاد خود تفاهم عمومی داشتند. این وضعیت تا سال های 42و43 حاکم بود و پس از آن به مرور مرزبندی‌های بین افراد و گروه‌ها روشن تر شد، و شم سیاسی آنها اقتضاء می کرد که یا فقط کار سیاسی بکنند، یا به کارهای غیر سیاسی از قبیل امور خیریه و امور تبلیغاتی دینی بدون رنگ سیاسی و غیره بپردازند. و مشکل ترین آنها رسالت سیاسی- دینی بود.
از سال 1342 به بعد پس از حادثه پانزده خرداد به مرور با حاکم شدن جو خفقان بر کشور، افراد فعال جامعه به تدریج هسته‌های مشخصی ‌یافتند. اگر چه در بیرون آشکار نبود، ولی واقعا بود. در این ایام افراد مسلمان و متدینی هم بودند، که اعتقاد بیشتر آنان این بود که باید فعالیت‌های سیاسی کرد. علتش هم این بود که مرحوم امام خمینی را تبعید کرده بودند، و حملات امام نسبت به شخص شاه و حکومت، و روشنگری های ایشان نسبت به همراهی شاه با آمریکایی‌ها و صهیونیست‌ها، جامعه را نسبت به مسائل و جریانات سیاسی هشیارتر کرده بود. به همین علت برخی از افراد ترجیه می‌دادند خط و خطوط سیاسی را، ولو در خفا در جامعه دنبال کنند، و عده‌ای هم با رجوع به خود که از عهده کارهای سیاسی و در خفا برنمی آیند، به علت اینکه ارائه خدمات فرهنگی به جامعه را نیز مورد نیاز می دانستند، و توانایی آن را در خود می‌دیدند، این فعالیت‌ها را انتخاب می‌کردند. در عین حال شرایط جامعه طوری نبود که این دو دسته با هم تضاد داشته باشند. جو موجود طوری بود که در کنار هم فعالیت می‌کردند، و بعضا بودند افرادی که در هر دو جناح حضور داشتند. در آن موقع افرادی که به نوعی در کارهای اجتماعی می‌خواستند اقدامی انجام بدهند، مصلحت این بود که نظراتشان در مورد فعالین سیاسی مشخص باشد.
ضمن اینکه اختلافاتی بین آنها بود، ولی همدیگر را در حد کارهایشان قبول داشتند و تحمل می کردند و به اصطلاح پنجه به روی همدیگر نمی‌کشیدند.
در این برهه از زمان اقداماتی در راستای گفتگوی تبلیغی و ارشادی و مجادله احسن با بهایی‌ها در اصفهان در حال شکل گیری بود. این اقدامات به مرور در جامعه اسلامی اصفهان جا باز کرد و محسوس شد، و بعنوان یک کار دور از سیاست، و کاری تبلیغاتی در ارتباط با مبارزه با گروه‌های ضد اسلام و مهدویت و امام زمان (عج) مطرح شد. در این رابطه نوعآ روحانیون بزرگ اصفهان همچون آیات عظام؛ خادمی و شمس آبادی از این حرکت حمایت می‌کردند.
شاید در سال 1342 بود که مرحوم آقای حاج سید رضا آل رسول شمس آبادی برادر مرحوم آیت الله شمس‌آبادی که در تهران بودند و از دوستان و نزدیکان مرحوم آیت‌الله حلبی، با اشاره ایشان جزوه‌هایی را که در رابطه با شناسایی بهائیت بود به اصفهان می‌فرستادند. این جزوه‌ها در تهران توسط مدرسینی (با تایید مرحوم حلبی) برای اشخاص تدریس می‌شد تا برای گفتگو و مذاکره ارشادی با بهائیان آمادگی پیدا کنند. آقای آل رسول این نوشته ها را بصورت هفتگی و جزء به جزء برای اخوان امامی (مرحوم حاج آقا احمد و حاج آقا حسن‌) به اصفهان می‌فرستادند. حاج آقا حسن امامی در معیت آقای مظاهری و آقای منصورزاده چند نفر را انتخاب می‌کنند و این جزوه‌ها را در جلسات هفتگی به اشخاص منتخب آموزش می‌دهند. این جزوه‌ها بعنوان جزوه‌های درسی بود. مطالبی بود؛ که در جلسات هفتگی خوانده می‌شد و روی آن بحث می‌شد، و آموزش‌های لازم صورت می‌گرفت.یادآوری می کنم که تشکیل جلسه ی درسی و آغاز به کار انجمن در اصفهان با اطلاع و تائید و حمایت آیات بزرگوار؛ خادمی و شمس آبادی بود. در عین حال ظاهراً آقای شمس آبادی به اعتبار نوعی ارتباط خانوادگی که با خانواده بصیری ها داشتند، در این راستا به اخوان بصیری ( حاج احمد آقا و احیاناً حاج آقا محمد و شاید حاج آقا محمود) توصیه هائی می کنند. به تصور من آن چند نفری که بعنوان اولین گروه این آموزش ها را دیدند، آقایان حاج آقا مهدی اقارب پرست و مرحوم حاج آقا حسین مرتضوی و مرحوم حاج آقا محمدعلی نکوزاد؛ خواهرزاده آقای امامی و چند نفر دیگر از دوستانشان بودند.اولین مدرس این جلسات آقای حاج آقا حسن امامی بودند که جزوه های درسی به دستشان میرسید. بدین صورت هسته مرکزی کسانی که در اصفهان با انحرافات اعتقادی بهائیت آشنا و راههای گفتگو و مجادله احسن با آنها، و راه های مقابله با آنان را آموختند و به انجام کار در این مورد علاقه مند شدند، تشکیل شد.

* خاطرم هست که در جشن‌های نیمه شعبان و مراسم های محرم در منزل مرحوم پدرم و منزل عمویم مجالس بسیار سنگینی برگزار می‌شد. منظور این است که می توان نتیجه گرفت که ریشه این جریانات از اینجاها نشات گرفته بوده است.
مهندس علوی؛ می توان گفت اخوان بصیری از قدیمی ترین همراهان این جریان بودند. اولین جلسه ی بزرگ و عمومی انجمن در ایام میلاد حضرت صاحب الزمان در منزل آقای حاج محمد جواهری در کوچه عدل واقع درخیابان شریف واقفی برگزار شد. در آن سالها اشتراکات نظری و عملی گروه های گوناگون زیاد بود تا به سالهای پنجاه که رسیدیم، به مرور افکار سیاسی– اجتماعی اشخاص در این طیف جلوه‌های مختلفی پیدا کرد. البته این جلوه‌ها کاملا تقابلی و متضاد نبود، ولی با نظرات روزهای اول تفاوت داشت.
نمونه این اشخاص مرحوم آقای پرورش بودند، که در ارتباط با فعالیت‌های اجتماعی و تبلیغی، با توجه به توان ذهنی و جرات ابراز سخن و نفوذ کلامی که داشتند، در ابتدای کار در دوران دانشجویی و مدت‌ها پس از آن بعنوان یک شخصیت جدی و کارآمد در انجمن مطرح بودند. ولی اگر در سالهای نزدیک انقلاب شخصیت ایشان را بررسی بکنیم، خواهیم دید که جلوه و تشخص و فعالیت ایشان سیاسی است، و چه بسا حضورشان در سالهای اخیر در انجمن بعنوان یک پوشش بود تا از شر حرکات ایذائی نظام شاهنشاهی در امان باشند. ایشان معترض بودند، ولی اینکه گارد بگیرند و تقابل داشته باشند اینطور نبود. و معترض بودن همیشه به معنای ضدیت نیست. البته پس از پیروزی انقلاب وضع تغییر می کرد.

* آیا آقای دکتر فضل‌الله صلواتی هم در این جریانات بودند، و آیا در ابابصیر هم نقش داشتند؟
ایشان و گروه همراهشان بعنوان جوانان انقلابی در اصفهان مطرح بودند. در روزهای اول همه با هم به راحتی تعامل داشتیم. به ایشان و همراهانشان پیشنهاد حضور در فعالیت‌های مقابله با بهائیت داده شد. افرادی از آنها در جلسات حضور پیدا کردند و چند ماهی در این جلسات بودند، اما بعد به دلیل عدم سازگاری با ذائقه شان نماندند. آمدنشان طبیعی بود و رفتنشان هم طبیعی. در مورد نقش آنها در ابابصیر، چیز مهمی یادم نمی‌آید. ولی هرگز حرکت و حرفی که معنی مخالفت با ابابصیر را داشته باشد هم از ناحیه ایشان و دیگر دوستانشان به یاد ندارم.

* برگردیم به موضوع ابابصیر و چگونگی آغاز به اقدام تشکیل ابابصیر:
مهندس علوی: در آن ایام محل اشتغال من نزدیک مدرسه کرولالهای آقای گلبیدی دوست قدیمی جناب فولادگر، نزدیک دروازه دولت بود. مرحوم گلبیدی پیش از ظهرها در آن مدرسه با چای و بیسکویت از شاگردانشان پذیرائی می کردند، و رفقا و آشنایان هم که با آقای گلبیدی کاری داشتند، همان مواقع که وقت استراحت بود، در مدرسه آقای گلبیدی همدیگر را می‌دیدند. من هم معمولا در وقت استراحت خود، شریک چای و بیسکویت ایشان می‌شدم. یکی از آن روزها که به آنجا رفتم، اتفاقا آقای فولادگر هم تشریف داشتند و با حضور آقای گلبیدی و گفتگوهای مختلفی که داشتیم، مساله آموزش نابینایان و اقدامات کلیسا و چاره جویی برای آن نیز مطرح شد. در این جلسه بیان شد که ما اگر بخواهیم نابیناها را از چنگ انگلیسی‌ها و آلمانی‌ها نجات بدهیم، باید اقداماتی در زمینه آموزش و پرورش و بالا بردن سطح فرهنگ دینی و کارآموزی و اشتغال آنها انجام دهیم، و آنهایی را که خانه و خانواده‌ای ندارند و ناچارند به مراکز شبانه روزی آن دو موسسه بروند را خودمان تحت پوشش قرار دهیم. نهایتا آقای فولادگر به ما (بنده و مرحوم گلبیدی) گفتند آشنایانی که من در نظر دارم امکاناتی برای راه اندازی چنین موسسه ای را ندارند و اگر مجموعه ی آشنایان شما برای اینکه چنین تشکیلاتی دایر شود، کمر همت ببندند و پای آن بایستند، این کار به لطف خدا و همراهی دوستان ما و دیگر متدینین علاقه مند، به انجام خواهد رسید. و به ما فهماندند که این کار وظیفه‌ای است بر عهده ی ما. و می گفتند شما شروع کنید، قدم اول را بردارید، خدا مدد می‌کند، دیگران هم مدد می‌کنند. این جلسه یک جلسه اختصاصی بود که با حضور مرحوم گلبیدی و آقای فولادگر و بنده بصورت اتفاقی رخ داد، و در حقیقت نطفه تشکیل مجموعه‌ای به نام ابابصیر در همین جلسه منعقد شد.
لازم به یادآوری است که، تمامی اقداماتی که در ارتباط با کلیسا و بهائیت و مسائل نابینایان صورت می‌گرفت، با نظر و تائید و حمایت‌های دو عالم ترازاول اصفهان مرحوم آیت الله شهید شمس‌آبادی و آیت الله خادمی انجام می‌پذیرفت، و اجازه‌های شرعی که مورد نیاز بود از این دو بزرگوار دریافت می‌شد. ضمن اینکه مرحوم حجت الاسلام منصورزاده و مرحوم حجت‌الاسلام مظاهری و البته برخی دیگر از روحانیون اصفهان نیز در این فعل و انفعالات نقش داشتند. و حمایت می کردند. همچنین آقایان مرحوم آیت الله حاج آقا احمد فقیه امامی و مرحوم آیت الله حاج آقا حسن فقیه امامی نیز بنا به مصالح روز در سایه برای این کار فعالیت داشتند. آن موقع شرایط اجتماع طوری بود که ارتباطات بیرونی افراد در برخی از کارها نقش داشت، و به این دلیل گاهی اشخاص آشکارا در حضور بودند، و گاهی هم در پشت پرده فعال بودند. این شش بزرگواری که یادآوری شد، هم در فعالیت در راستای ارشاد بهائی‌ها و هم در ارتباط با راه اندازی سازمان آموزشی ابابصیر برای تعلیم و تربیت نابینایان نقش بنیادی داشتند. شاید کسان دیگری هم بودند که اینک پس از سالها نام و نشان آنها را در نظر ندارم.
نام بردگان بالا بعلاوه آقایان حاج آقا مهدی اقارب پرست، مرحوم آقای مهندس عبدالعلی مصحف، مرحوم حاج آقا محمد بصیری و مرحوم حاج احمد آقا بصیری {به ترتیب پدر و عموی مصاحبه کننده} و مرحوم حاج احمد آقا فاضل، در مذاکرات اولیه برای تشکیل ابابصیر فعال بودند. بعید نیست که در این مورد یا در موارد دیگر نیز من از ذکر نام کسانی به علت فراموشی کوتاهی کنم.
در اصفهان در آن زمان هیات قائمیه تازه تاسیس شده بود، ولی راکد و غیرفعال بود. در پی مذاکراتی با مرحوم آیت الله شمس‌آبادی و آقایان بصیری و دیگر کسانی که قائمیه را تاسیس کرده بودند، قرار بر این شد که بطور موقت مرکز قائمیه، برای تشکیل جلسات، در اختیار ابابصیر باشد. با کمکی که هیات قائمیه و آقایان بصیری کردند و اجازه ای که آقای شمس‌آبادی در این مورد دادند، عملا موسسه ابابصیر تاسیس شد.
پس از آن یکی از کارهایی که طبیعتا باید انجام می‌شد، اخذ مجوز کار از آموزش و پرورش بود. قابل ذکر است که در مذاکرات با آموزش و پرورش برای اخذ این مجوز، مرحوم آقای گلبیدی، به دلیل اینکه کارشان آموزش افراد استثنایی بود، و در این زمینه اطلاعاتشان زیاد بود و با آموزش و پرورش ارتباطات فرهنگی داشتند، به همراه حاج آقا مهدی اقارب ‌پرست که ایشان نیز دبیر آموزش و پرورش بودند و کسان دیگری که اسامیشان را به خاطر ندارم، نقش موثری داشتند.
بدین منظور نامه‌ای مبنی بر درخواست مجوز به آموزش و پرورش اصفهان نوشته شد و آموزش و پرورش این نامه را به دفتر آموزش کودکان استثنایی در تهران فرستاد. در آن زمان مسئول این دفتر خانم دکتر آهی بود، که روزی را برای حضور در آموزش و پرورش اصفهان و برگزاری جلسه ای برای مذاکره در این پیرامون تعیین کرد، و قرار شد کسانی که این درخواست را دارند، در آن جلسه حضور پیدا کنند. روز مقرر جلسه تشکیل شد و وقتی در آن جلسه حضور پیدا کردیم، خانم آهی کیف خود را باز کرد، و چادری که در آن داشت را به ما نشان داد و گفت چون آیت‌الله شمس‌آبادی هم نامه را امضاءکرده بودند، فکرکردم ایشان هم تشریف می‌آورند، و لذا با خود چادر آوردم. به هرحال جلسه ی خوب و موثری برگزار شد و خانم آهی در این زمینه قول مساعد داد و فی المجلس هم صورت جلسه شد، و بعد از آن هم از مساعدت های لازم با موسسین، برای تشکیل ابابصیر، کوتاهی نکرد.
اساسنامه‌ای که برای ابابصیر تنظیم شد بسیار جامع بود و کلیه کودکان استثنایی اعم از نابینا و ناشنوا و تیزهوش و ... را دربرمی‌گرفت. به دلیل اینکه اشخاصی که این اساسنامه را امضا می‌کردند، از نظر سیستم دولتی زمان بی خطر نبودند، مقداری سخت‌گیری در اصلاح ماده‌های آن صورت گرفت. ولی به علت وزن بالایی که به خاطر حضور اشخاصی چون آقای شمس‌آبادی و آقای خادمی و سایرین داشت، در کلیات آن سخت‌گیری نکردند، و مجوز مرکز به نام "سازمان آموزشی ابابصیر" صادر شد.
زمانی که ابابصیر فعالیت خود را بطور موقت در مکان هیات قائمیه شروع کرد، در آنجا میهمان بود و باید یک فکر اساسی برای این موضوع می‌شد.
برادر مرحوم من آقای حاج سید رضا علوی امکاناتی در دستجرد قداده (خیابان بسیج فعلی) داشتند، و با صحبت‌هائی که مرحوم آقای مظاهری با ایشان، در خصوص در اختیار گذاشتن زمین مناسبی برای احداث ساختمان ابابصیر با ایشان انجام دادند ایشان با این اقدام موافقت کردند.
در همین ایام بود که مرحوم دکتر بهشتی به اصفهان آمده بودند. ایشان وقتی به اصفهان می‌آمدند پیغام می‌دادند که: رفقا! من فلان روز در فلان جا هستم. منظور ایشان از رفقا در یک دعوت مرتبط بود. یعنی دوستانی که کارهای خیر می‌کردند، دوستانی که قوم و خویش خانوادگی بودند، بزرگوارانی که فعالیت سیاسی می‌کردند و سایرین. مرحوم بهشتی چند روزی که در اصفهان بودند، سه چهار دیدار متناسب با هر گروه داشتند. در این گفت و شنودها درمورد مسائل مربوطه با ایشان صحبت می شد. و با توجه به حساسیتی که قبلا مرحوم بهشتی نسبت به قضیه عکس آن نابینا و تبلیغات آلمانی ها برای جمع آوری کمک مالی جهت حمایت از نابینا های ایرانی نشان داده بودند، علاقمند به پیگیری موضوع بودند. با مرحوم دکتر بهشتی قرار گذاشتیم و یک روز به اتفاق یکی دو نفر از دوستان، که فکر کنم آقای اقارب پرست و مرحوم مهندس مُصَحِّف بودند، رفتیم دستگرد قداده و چند نقطه را برای ایجاد ساختمان ابابصیر به ایشان نشان دادیم. مرحوم بهشتی بسیار خوشحال شدند، و قرار بر این شد که در خانه آقای حاج رجبعلی حر جلسه‌ای برگزار گردد و عده‌ای برای کمک دعوت شوند. دلیل انتخاب منزل آقای حُر این بود که ظاهرا در تهران یکی از برادران گل‌احمر به آقای بهشتی گفته بودند که آقای حاج رجبعلی حُر توانایی این را دارد که به تنهائی ساختمان مورد نیاز ابابصیر را بسازد و تحویل بدهد. و هدف این بود که به نحوی ایشان را وارد جمع کنند. در همان چند روزی که مرحوم بهشتی در اصفهان بودند، در یک عصر جمعه، این جلسه برگزار شد و از عده ای که اهل کارهای خیر بودند دعوت شد و آقای دکتر بهشتی خودشان در این جلسه حضور یافتند و صحبت کردند، و بر لزوم انجام چنین کاری تاکید نمودند. این جلسه قدم بسیار مفید و موثری بود که مرحوم دکتر بهشتی برای این موضوع برداشتند، و صحبت‌های ایشان که صاحب درد بودند، در همه اثر داشت و همه کسانی که در جلسه حضور داشتند اهمیت موضوع را درک کردند.
تا جائی که بخاطر دارم برادرم بیست هزار مترمربع زمین را برای ساختمان ابابصیر اختصاص دادند، که ده هزار مترمربع آن را به صورت رایگان اهدا کردند، و ده هزار مترمربع دیگر آن را با قیمت مناسب و حمایتی، در اختیارگذاشتند. سپس شرکت ساختمانی ساوران وظیفه ی احداث ساختمان را بر عهده گرفت. دو نفر از مدیران اصلی این شرکت آقایان مرحوم مهندس عبدالعلی مُصَحِّف و آقای مهندس حسن عبودیت بودند که زحمات فراوان و شبانه روزی در این راستا تحمل کردند.

* ما صورت جلسه‌ای که هیات موسس در سال 1349 امضا کرده‌اند و جهت تاسیس ابابصیر به اداره ثبت شرکتها و موسسات غیر دولتی رفته است را داریم، ولی امضای آقای فولادگر بعنوان یکی از اعضای هیات موسس در این سند وجود ندارد.
مهندس علوی: شاید آقای فولادگر در جلسه‌ای که آن صورتجلسه تنظیم شد نبوده‌اند، ولی ایشان در عمل جزو اساس کار و از افراد اصلی بودند. برخی از این اشخاص که به ابابصیر مدد می‌رساندند الزاما افرادی نبودند که بعنوان هیات موسس و هیات امنا و یا هیات مدیره مطرح باشند. بلکه به اعتبار اعتقادی که به ابابصیر داشتند، مثل یک فرد موظفی که ابابصیری است، در خدمات و کمک رسانی و کارهای اجرایی حضور داشتند، و در جلسات هفتگی هیات مدیره شرکت می‌کردند. از این افراد که عضو رسمی هیات مدیره بودند یا نبودند؛ می‌توان به آقایان حاج آقا محمد فولادگر، حاج رجبعلی حُر و برادرشان مرحوم حاج ‌احمد آقا حر، حاج آقا مصطفی حجه‌فروش، آقای خوروش، مرحوم مهندس مُصَحِّف، مرحوم حاج سید حسین مرتضوی، مرحوم حاج سید مرتضی سلامتیان، حاج آقا مهدی ناجی، آقای مهندس عبودیت، حاج آقا مهدی اقارب پرست و ... اشاره کرد. همچنین کسانی هم بودند که حضور کمرنگ تری در این عرصه داشتند و بعنوان هوادار جدی ابابصیر کمک‌هایی در حد توانشان که بعضاً بسیار ارزشمند بود، ارائه می کردند، که از جمله آنها می‌توان از مرحوم حاج ‌آقا محمد سلامتیان، و مرحوم حاج آقا باقر افضل فرزند مرحوم حاج سید محمد افضل و کسان دیگر یاد کرد.

* در مورد آقایان بصیری توضیح بدهید که آنها در این فعالیت‌ها چه نقشی داشته‌اند؟
مهندس علوی: حاج احمد آقا بصیری و حاج آقا محمد بصیری در ارتباط با تاسیس و اداره ابابصیر از ابتدا تا پایان از فعالین اصلی بودند. همچنین در خدمات فرهنگی انجمن معروف به ضد بهائی و فعالیت‌های تبلیغی آن نیز موثر بودند. هم چنین در انجمن مددکاری امام زمان و کانون علمی و تربیتی جهان اسلام فعالیت شایان ذکر داشتند.

* در زمانی که ابابصیر در ساختمان قدیم و حتی قبل از آن فعال شده بود، گفته و شنیده شد که افراد سرشناسی در مناصب نظامی و اداری و غیر از آن که به این موضوع علاقمند بودند، در روزها و مناسبت‌های مختلف در ابابصیر حضور پیدا می‌کردند، و زمانی را با این بچه‌ها می‌گذراندند، و بعضا برایشان کتاب هم می‌خواندند. در این رابطه اشاره شد به مرحوم شهید سرلشگر صیاد شیرازی و دیگر شخصیت‌هایی از این قبیل. در این باره اگر خاطراتی دارید بفرمایید.
پاسخ: اینکه می فرمائید مربوط به زمانی است که ابابصیر دایر شده بود، و آقای اقارب ‌پرست بعنوان مدیر ابابصیر بیشترین اطلاعات را در این گونه موارد دارند.
وقتی تصمیم بر این شد که ابابصیر تشکیل بشود، حرف این بود که نابینایی یک معلولیت است. این معلولیت سبب شده است که اینها از آموزش محروم باشند. با اجتماع نتوانند تعامل داشته باشند. در راه رفتن، گفتن، شنیدن، خوردن، ... مشکل داشته باشند. بنابراین، این افراد آدم‌های وازده می‌شوند. ولی حیات دارند و باید زندگی کنند. باید بخورند، بخوابند، بپوشند، همسر انتخاب کنند و ...
فقط یک حس آنان ضعیف شده، یا از بین رفته و آن هم دیدن است. نوعا تنها راهی که برای این افراد می‌ماند، تکدی بود. مگر اینکه از خانواده‌های متمول می بودند. و متاسفانه آدمی که برای گذراندن زندگی دستش پیش این و آن دراز باشد به مصداق:
دست طلب چو پیش کسان می‌کنی دراز/ پل بسته‌ای که بگذری از آبروی خویش
خیلی چیزهایش از دست میرود. انسان که آبرو نداشته باشد، در جامعه هیچ چیز ندارد. و نهایتا به این جهت قرار بر این شد که موسسه ی تأسیس شود تا به اینها علم رایج روز را بیاموزد. علم دین و در اجتماع زندگی کردن و کارکردن را بیاموزد، و به قول مرحوم دکتر شریعتی شدن و بودن را بیاموزد.
سازمان آموزشی ابابصیر بر این اساس تاسیس شد. برای آموزش، برای پرورش، برای هنر آموختن و کار کردن و زندگی شرافت مندانه داشتن. پس باید خدمات رفاهی ضمن تحصیل؛ از قبیل خوراک، پوشاک، مسکن و دیگر مایحتاج زندگی به آنها ارائه می شد، تا من جمیع الجهات، بیاموزند و تربیت بشوند، تا مثل دیگران بشوند و با دیگر افراد جامعه هم سطح.
متاسفانه بعضی از افراد و گروه‌ها از مقطع انقلاب، سازمان آموزشی ابابصیر را در دید یک موسسه خدوم و همراه ندیدند، بلکه سازمان آموزشی ابابصیر را به چشم یک رغیب اجتماعی دیدند. یعنی ابابصیر را برای
آنکه به وجود آمده بود ندیدند. آنها که دلشان می‌خواست فقط حضور و حرف خودشان مطرح باشد، آنها کسانی را که نابینایان را تعالی دادند تا مثل دیگران درس بخوانند، مانند دیگران بیاموزند و کار کنند تا بار بر دوش دیگران نباشند و مثل دیگران صاحب تشخص باشند را ندیدند.
انسان‌های تنگ نظری که همه چیز را از زاویه چشم کوچک خودشان می‌بینند و مغزشان هم همینطور با قضایا برخورد می‌کند، به ابابصیر ظلم کردند، به جامعه فرهنگی کشور خیانت کردند و جامعه نابینایان را از حقوق خودشان محروم می داشتند.
به هرحال، به خواست خدا هنوز ابابصیر پابرجاست. باید بخش اصلی آن که بخش فرهنگی می‌باشد و همان تنگ نظری‌ها و خلاف فکری‌ها محدودش کرده بود را متناسب زمان احیا کرد. یک روزی متناسب زمان این بود که دبستان و دبیرستان، و خوابگاه دخترانه و پسرانه برای نابینایان باشد. برای اینکه دولت آن موقع این خدمات را انجام نمی‌داد، ابابصیر برای انجام این وظیفه کمر همت بست و امروز که این وظیفه از جانب مسئولین مربوط انجام می شود، نیاز نابینایان موضوعات دیگری است که ابابصیر باید با بصیرت کامل آنها را شناسائی کند و برآورد.
آن روزی که ما رفتیم با خانم آهی صحبت کردیم، او از خوشحالی بال درآورده بود، که شماها با سرپرستی آیت‌الله شمس‌آبادی می‌خواهید مدرسه دایر کنید؟! و خودتان همه ی کارهای آن را انجام بدهید؟! و ما فقط باید اجازه آن را بدهیم؟! این برای خانم آهی یک فرصت طلایی بود، و او از این فرصت استفاده کرد. امروز هم باید این فرصت ها شناسائی شود و بر حسب زمان و امکانات در اختیار، نابینا تعالی داده شود.
ما بعنوان ابابصیری، شما بعنوان ابابصیری، هیات مدیره و هیات امنا بعنوان ابابصیری و همه آدم‌هایی که می‌توانند در افزایش و تعالی سطح فرهنگی، دینی و سلامتی و اجتماعی نابیناها اقدام بکنند، باید اقدام کنند. و با امکانات در دسترس، و شرایط کنونی، و با عدم کارشکنی‌ها در حال حاضر، اگر اقدام نکنیم، مسئول هستیم.

* شاید عدم کارشکنی‌های فعلی بخاطر این است که ابابصیر مثل یک قطار ایستاده است، و اگر مجددا بخواهد راه بیفتد و کار آموزش تحصیلی را ارائه نماید، دوباره آن سنگ اندازی‌ها شروع می شود.
پاسخ: بله ممکن است. ولی قرار بر این نیست که آدم همیشه قطاری را براند که سنگ نخورد. آن روزها هم اینطور بود، و شما فکر نکنید همه جا به اصطلاح تعریف و تمجید بود و برای ابابصیر فرش قرمز گسترانده بودند.

* از این سنگ اندازی‌ها در آن مقطع که سد راه شکل گیری باشد، چیزی به خاطر دارید؟
مهندس علوی: نه! هیچکدام در حد سد ‌راه نبود. بیشترین مانع را متاسفانه خود نابیناها ایجاد می‌کردند. آنها فکر می‌کردند حالا که جائی به اسم سازمان آموزشی ابابصیر وجود دارد که مردم، چه از نظر مالی و چه از نظر خدماتی، آن را اداره می‌کنند، می‌توانند هر توقعی داشته باشند، و تمامی توقعاتشان باید برآورده شود. این هم شاید به علت عدم آشنائی آنها به جریانات روز یا به علت آن بود که از جانب کسانی تحریک می‌شدند. و این محرک‌ها بیشتر از بین خودشان بودند. در همه گروه‌ها آدم‌هایی هستند که از تحریک دیگران و فرصت به وجود آمده برای نشان دادن خودشان استفاده می‌کنند. شما اگر مصداق کامل این قضیه را می‌خواهید، بروید درباره دهکده بیماران روانی دکتر سلامی که در شیراز بود، تحقیق کنید. در این دهکده انواع و اقسام کارگاه و مزرعه وجود داشت، و تمامی کارکنان آنها از بیماران روانی تحت درمان بودند. اما بلافاصله بعد از انقلاب ریختند و آنجا را به بهانه ی چند عکس خراب کرده و از هستی ساقط نمودند. بعد از گذشت سال‌ها از این جریان، دست اندرکاران و حامیان آن با تلاش و فعالیت فراوان توانستند آنجا را احیاء کنند. الان در چه حال است نمی دانم. در عین حال بازخوانی مشکلات و نابسامانی های آن زمان مشکلی را برطرف نمی کند، فعلا باید فرصت را غنیمت شمرد و قدمها را محکم تر و سریع تر برداشت.

* چند سال طول کشید تا کار احداث ساختمان ابابصیر به اتمام برسد؟
مهندس علوی: نمی‌توانم بطور دقیق بگویم. اما تصورم این است که کار احداث با وقفه‌های کوتاه و بصورت گام به گام حدود دو - سه سال طول کشید.

* آیا از نظر مالی پشتیبانی می‌شد؟
شرکت ساوران این کار را بصورت امانی، البته بدون دریافت حق‌الزحمه و پورسانت برای شرکت یا مدیران آن انجام می‌داد و تمامی خدماتشان فی سبیل الله بود و در قبال آن برای خودشان مبلغی دریافت نکردند و هزینه مصالح و لوازم و تأسیسات آن از جانب خیرین شهر تأمین می شد. در مراحل مختلف ساخت، از گروه‌ها و اشخاص مختلف کمک گرفته شد، که متاسفانه به غیر از نام مرحوم حاج میرزا محمد جعفرکازرونی و خانمی از خانواده پدری ایشان نام کس دیگری در خاطرم نمانده است.

* در انتهای این بخش از مصاحبه اگر صحبتی دارید بفرمایید.
مهندس علوی: در اینجا نکته‌ای را عرض می کنم. اعتقادم بر این است که معمولا وقتی کاری صورت می‌پذیرد که جمع کثیری در به ثمر نشستن آن نقش دارند، آنهایی که بیشتر حرف می‌زنند، بیشتر در چشم و گوش مردم هستند. ولی حق این نیست. نه اینکه اینها حقی ندارند، چرا، دارند. اما حق بیشتر را کسانی دارند که در این مجموعه کارهای ثمربخش زیادتری کرده اند، اما جایی پیدایشان نیست. بسیاری از اشخاص در سالهای پرثمر ابابصیر و در مقطع پر تشنج آن پس از انقلاب، که تنگ‌نظری‌ها و خود محوری‌ها و فرصت ‌طلبی‌ها ادامه کار را مشکل کرده بود ایستادند و از کیان ابابصیر دفاع کردند. چه بسا بدنام هم شدند، مورد اتهام هم قرار گرفتند و لطمه مالی هم خوردند. اما نه من آنها را می‌شناسم و نه شما با آنها مصاحبه کرده‌اید و نه اسمشان جایی هست. اینها انسان‌های صاحب حق ابابصیر هستند.
یادم می آید روزهائی را که ناچار میبایست محل استیجاری ابابصیر، در خیابان اردیبهشت، به مالکش تحویل داده می شد و هنوز هم ساختمان در حال احداث ابابصیر قابلیت بهره برداری پیدا نکرده بود و جائی برای تشکیل کلاس و اسکان دانش آموزان غیربومی که جائی برای خفت و خواب مناسب داشته باشند در اختیار نبود، تا این مشکل را مردی بنام حاج کرم علی جعفری از ساکنین بومی دستگرد قداده با در اختیار قرار دادن باغ خود که ساختمانی؛ نه در خور، اما قابل استفاده داشت، به داد ابابصیر رسید و مدت بلندی که زمان آن را در خاطر ندارم، ابابصیر در آن جا زیست داشت.
خداوند ارواح بانیان و خدمت گزاران و امدادگران متوفای ابابصیر را با حضرت امام جعفر صادق محشور، و زندگانشان را عاقبت به خیر و بهشتی فرماید.


مصاحبه سوم: 5 مرداد 1396
* از دوران نوجوانی یاد دارم که مرحوم پدرم در مورد کانون جهان اسلام با شما و دوستانتان جلسه و گفت و گو داشتند؛ در آن باره و ارتباط آن با ابابصیر برایمان بگوئید.
مهندس علوی: بعد از کودتای آمریکائی – انگلیسی 28 مرداد سال 1332 که به نفع شاه و باعث شکست نهضت ملی دکتر مصدق رخ داده بود، می‌شود گفت که مملکت دربست در اختیار شاه و دارودسته‌اش بود. گروه‌های مختلف هر کدام با ایده‌های خودشان توی مملکت حضور داشتند و حکومت طاغوتی شاهنشاهی بود. گاهی فعل و انفعالاتی فرهنگی، خیریه‌ای؛ که خارج از برنامه ی تدوین شده ی سلطنتی بود، رخ می‌داد. در آن سال‌ها ساواک تشکیل شده بود، آنها مو را از ماست می‌کشیدند، سختگیری‌های رنج آور داشتند، همه جا حضور داشتند، جایی از نظرشان دور نبود، و بیشتر حواسشان جمع این بود که هر کاری و هر فعالیتی که انجام می‌شود، خوب شناسایی کنند و اگر چنانچه آن اقدام، ضدیتی با رژیم شاهنشاهی نداشت و حدس نمی‌زدند که چوب لای چرخ آنها باشد، پاپیچشان نمی‌شدند. همین که می‌دیدند این حرکت و این کار و این جلسه و این گروه و این انجمن و این هیات و ... و هر تشکلی که فعال بود، تضادی با شاه و رژیم سلطنتی نداشت، کاری به کارش نداشتند. لذا در آن سال‌ها موسسات خیریه، جلسات دینی، انجمن‌های مذهبی که ضدیت یا اسباب دردسری برای رژیم نداشت، در مملکت حضور پیدا می‌کردند. اما مأموران امنیتی آنها را خیلی سخت تحت نظر داشتند.
سال‌های 40 و 41 که حکومت به اصطلاح دموکرات آمریکا سر کار بود، پا کردند توی کفش شاه که اصلاحاتی بکند و یک سری آزادی ها به ملت بدهد. و بنابراین امکانات خودبخود یک آزادی‌های اجتماعی در این سال‌ها در مملکت به وجود آمد. و مجددا احزاب سیاسی فعال شدند و جلسات سخنرانی و میتینگ، اظهار نظر و انتقاد و تظاهرات و غیره به راه افتاد.
در همین سال‌ها در فرم‌های ظاهر فریبی که شاه نشان می‌داد و می‌خواست بگوید که ما داریم آزادی می‌دهیم؛ تا دهن آمریکایی ها را ببندد و ملی شدن صنایع و تقسیم اراضی و انقلاب سفید و آزادی انتخابات و حضور زنان در اداره کشور را به نمایش گذاشتند، منویات قلبی خودشان که رواج اباهه گری و بی دینی و بی اعتقادی بود را هم در نظر داشتند. در انتخابات شوراهای انجمن‌های ایالتی و ولایتی عبارت قسم خوردن به قرآن را حذف کردند و بجای قرآن واژه کتاب آسمانی گذاشتند و با این اشتباهاتشان که فکر می‌کردند آمریکایی‌ها را راضی می‌کنند، متدینین را ناراضی کردند. و نتیجه‌اش این بود که مراجع تقلید بعنوان معترض، اقدامات اساسی کردند. سخنرانی‌های مرحوم امام خمینی در این ایام و پا پیش گذاشتن سایر مراجع بصورت دسته‌جمعی با صدور اعلامیه های شدید الحن، خصوصاً سخنرانی‌های ویژه ی مرحوم امام و هدف قرار گرفتن شاه بعنوان یک نقطه بنیادی ضد دینی و ضد مملکتی و حامی اسرائیل کار را بر حکومت سخت کرد. این مسائل سبب شد که هشیاری بیشتر و فعال شدن بیشتر نیروهای مذهبی و روحانیت را بروز دهد. و حوادث منتهی شد به قضایای پانزدهم خرداد 42 که مصادف با دوازده محرم بود و دستگیری مرحوم امام و کشتار بی رحمانه ی مردم در تهران و برخی از شهر های دیگر کشور.
از پانزده خرداد به بعد که خفقان دوم ایجاد شد، گروه‌های دینی که در گذشته کار می‌کردند، بصورت فعال‌تر، هشیارتر و جدی‌تر؛ اما بعضاً در استتار و در خفا به میدان آمدند. خوب، طبیعی بود که سازمان‌های اطلاعاتی دولتی و نیروهای سرکوب کننده دولتی هم فعال‌تر شوند و سخت‌گیری‌هایشان بیشتر شود. بعد از پانزده خرداد شرایط خیلی سخت شد و وضع جامعه دگرگون شد. یعنی آنهایی که بعنوان گروه‌های مذهبی بودند، از طرفی بیشتر زیر ذره‌بین بودند و به آنها سخت‌گیری بیشتری می‌شد، و از طرفی هم مخالفین به دلیل بدرفتاری‌ها و سختگیری هائیکه در پانزده خرداد و پس از آن می شد، آنها هم جدی‌تر شدند و جامعه دینی هم مقاوم‌تر شد. سخت‌گیری‌های حکومت نسبت به متدینین بیشتر شد و هرچه که سخت‌گیری‌ها نسبت به متدینین بیشتر می‌شد، در مقابل لاابالی‌ها و آنهایی که محدودیت های دینی برایشان دلپذیر نبود آزادی‌های بیشتری پیدا می‌کردند، و مذهبی هائی هم که به اصطلاح مکتبی و سنتی و غیرانقلابی بودند احساس مسئولیتشان در جامعه زیادتر می‌شد. لذا می‌بینیم که در آن فاصله رونق موسسات دینی – تبلیغی - عمومی و مجامع خیریه و صندوق های قرض الحسنه و موسسات خیریه زیادتر شده است. یعنی آنها که با دید سیاسی جامعه را نگاه می‌کردند، در خفا خودشان را تجهیز می‌کردند، و آنهایی که شم سیاسی نداشتند یا جهت‌گیری اجتماعیشان سیاسی و انقلابی نبود ولی آدم‌های متدین جامعه بودند، فعالیت‌های دینی- اجتماعیشان و جلسات و اقداماتشان را به روز می کردند. نهایت امر اینکه شرایط اجتماعی نسبت به قبل از سال‌های 40، تغییر کرده و متفاوت شده و مرز و حدها بیشتر تبین شده بود. یعنی عده ای بعنوان متدینین غیر سیاسی و انقلابی مطرح شدند و جمعی هم نقطه مقابل آنها. نهایتا جامعه بعد از پانزده خرداد یک جامعه فعالی شده بود؛ درون جوش و برون کوش.
در آن روزها در اصفهان گروه هائی با مرحوم آیت الله خادمی در ارتباط بودند و مورد حمایت ایشان قرار داشتند؛ یکی آنها که سعی می کردند بچه مسلمانهای ا  
تاریخ ثبت در بانک 25 اردیبهشت 1395