کد | cb-11532 |
---|---|
نام | ملک جان نعمتی الهی |
پیشه و عنوان | عارف ـ موسیقیدان |
سال تولد | 1285شمسی |
تاریخ درگذشت | 1372شمسی |
نوع معلولیت | نابینا |
متن زندگی نامه |
ملک جان نعمتی الهی ملقب به «حضرت شیخ» در هیجدهم آذرماه 1285 شمسی در روستای کردنشین جیحون آباد در غرب ایران از توابع صحنه به دنیا آمد. پدرش حاج نعمت الله از ملاکین محل بود که در عین پرداختن به شغل زمین داری عارفی نامدار و رهنمایی سرشناس بود، چنان که گورجیف، فرقهدار و پژوهنده در مذهب عرفانی، او را «قدیس جیحون آباد» مینامید. فرزند اول حاج نعمت الله متفکر و عارف و موسیقیدان بیمانند نورعلی الهی صاحب مکتب سیر کمال بود. ملک جان دومین فرزند خانواده در عین برخورداری از استعدادهای آشکار و نهان، نزد پدر و برادر درس عرفان و موسیقی آموخت و خود عارفی روشندل و موسیقیدانی چیره دست شد. از اوایل نوجوانی چشمانش ناگهان رو به تیرگی نهاد و در بیست سالگی بینایی هر دو چشم را یکسره از دست داد. ملک جان که نابینایی ظاهر را ناشی از مشیت الهی میدانست، بینایی باطنش افزونتر گشت و تلاشش در راه رسیدن به کمال دو چندان شد، چنان که چون از او پرسیدند که «آیا خواهان بازیافتن بینایی هستی؟» در جواب گفت: «حاشا که آنچه را به دست آوردهام با چیزی عوض کنم!» «حضرت شیخ» که به دستور پدر رهبانیت را انتخاب کرده بود، در همه حال لباسی سفید و ساده به تن و کلاهی سفید و کتانی بر سر داشت. جمال ظاهرش، به برکت فروغی روحانی که از عمق وجودش بر میتافت، حکایت از مقام بلند او در عالم معنا داشت. زنی بود که در عین افتادگی، سخت هوشمند و با فرهنگ و برخوردار از انسانیت کامل بود. صداقت و صراحتش بیمانند و مهربانی و بردباریش زبان زد همگان بود. حضور تابناک و عمق و احاطه معنویش، عارف و عامی را همواره غرق حیرت میکرد، بیان ساده و شیوایش آسان به دل مینشست و نفوذ کلامش سرکشی را به نرم خویی بدل میساخت. همچون مادری مهربان، با شکیبایی به درد عالی و دانی گوش میداد و با پایداری به درمان آن میکوشید. هرگز از هیچ بابت به خود نمیبالید و همواره به حق همه کس و همه چیز احترام میگذاشت از جمله حقوقی که در احقاق آن سخت پا فشاری داشت حقوق زنان بود. همیشه میگفت «سخن از تساوی حقوق مرد و زن زیاد گفته میشود اما در واقع با آن همچنان فاصله داریم» از اینرو در محیط خود و در تمام مواقع تأکید میکرد که زنان بادی از حاشینه نشینی به در آیند و حیثیت خود را باز یابند. خلاصه آنکه شیخ ملک جان مسلمانی به معنای حقیقی کلمه بود و به عنوان عارفی مسلمان همواره در تفهیم این حقیقت اساسی کوشش داشت که هستی واقعی محدود به حدود تنگ دنیای فانی نیست، بلکه مبدأ و منتهای آن در عالم نامحدود و باقی است، که جایگاه کمال انسان است هر چند که آدمی برای رسیدن به کمال جاوید ناگریز از طی مراحل بیشمار در عالم فانی است. حضرت شیخ بعد از درگذشت برادر بزرگوارش، استاد الهی، سکاندار مکتب سیر کمال شد و مسئولیت هدایت دوستداران این مکتب بر عهده او قرار گرفت. آوازه فرزانگی و کشف و کراماتش حق جویان بسیاری را از ممالک مختلف به حضورش میکشاند. اما هر بار که کسی در این باره اشارهای میکرد، حضرت شیخ، که هرگز خود را در میانه نمیدید در جواب میگفت: «نمیدانم چرا این کارها پای من نوشته میشود ... من که کسی نیستم.» حضرت شیخ تا لحظه آخر عمر علی رغم ناتوانایی جسمی و نابینایی از پرداختن به وظایف خود در برابر خدا و خلق خدا یک دم غافل نماند. در بهار سال 1372 وقت آن شد که به قصد درمان جسم ناتوانش به پاریس رود اما در تیرماه همان سال به سن هشتاد و هفت سالگی در پاریس بدورد حیات گفت و در چمنزار با صفایی در کنار روستای کوچکی در استان پرش واقع در شمال غربی فرانسه، پیکر پاکش به خاک سپرده شد. در سال 1374، به همت دوستداران و یاری مقامات مسئول فرانسه، مقدمات ساختن مقبرهای گویای روحانیت صرف و رفتار بیپیرایه حضرت شیخ فراهم آمد. روزنامه رسالت، شماره 478 ـ یادداشتهایی از دکتر بهرام الهی نوابغ و مشاهیر معلول جهان، ص 194-192 |
تاریخ ثبت در بانک | 4 بهمن 1395 |