کد cb-10191  
نام عبدالله بن عفیف ازدی  
پیشه و عنوان از شیعیان علی علیه السلام بود که در جنگ جمل و صفین همراه آن حضرت شرکت داشت  
سال تولد شمسی  
تاریخ درگذشت شمسی  
نوع معلولیت نابینا  
متن زندگی نامه عبدالله بن عفیف ازدی
عبدالله بن عفیف ازْدِی غامِدِی والِبی، از شیعیان علی علیه السلام بود [1] که در جنگ جمل و صفین همراه آن حضرت شرکت داشت. [2] [3] [4]
وی که چشم چپش را در جنگ جمل و چشم راستش را در جنگ صفین از دست داده بود، [5]پیوسته تا شب در مسجد اعظم کوفه سرگرم نماز بود و پس از فراغت از ن ماز به خانه بازمی‌گشت. [6] [7]

دفاع از اهل بیت(ع) در مسجد کوفه
روزی ندای نماز جماعت داده شد و مردم در مسجد اعظم کوفه اجتماع کردند. ابن زیاد به منبر رفت و گفت: سپاس خدای را که حق را آشکار و امیرالمومنین، یزید، و پیروان او را یاری نمود و دروغ‌گوی پسر دروغ‌گو، حسین بن علی، و شیعیان او را کشت.
هنگامی که عبدالله سخن ابن ‌زیاد را شنید برخاست و گفت: ای پسر مرجانه! دروغ‌گو و پسر دروغ‌گو تو و پدرت و آن کسی که تو را والی کوفه کرد و پدر او هستید. ای پسر مرجانه آیا فرزندان پیامبران را می‌کشید و سخن راستگویان را می‌گویید؟! [8] [9] [10] [11] [12] [13] [14]
ابن زیاد خشمگین گردید و گفت: گوینده چه کسی بود؟
عبدالله گفت: من بودم ای دشمن خدا! فرزندان پاک -رسول خدا- را که خداوند آنها را از هرگونه آلودگی پاک و منزّه گردانیده می‌کشی و به گمانت هنوز مسلمانی! به دادم برسید! کجایند فرزندان مهاجر و انصار که از این ناپاک، که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم او و پدرش را لعن کرد، انتقام بگیرند.
این سخن بر خشم ابن زیاد افزود و رگ‌های گردنش باد کرد و گفت: وی را نزد من آورید. مأموران به سوی وی شتافتند و دستگیرش نمودند. عبدالله شعار ازْد، «یا مبرور» را سر داد. عبدالرحمان بن مخنف که در مجلس نشسته بود، گفت: وای بر غیر تو، خود و قوم‌ت را به کشتن دادی. [15] [16] [17]

نجات عبدالله
در آن زمان هفتصد جنگاور ازْدِی در کوفه بودند، عدّه‌ای از جوانمردان ازْد برخاستند و عبدالله را نجات دادند و نزد خانواده‌اش بردند. [18] [19] [20]

مبارزه عبدالله
ابن زیاد فرمان داد: بروید این نابینای ازدی را، که خداوند دلش را همانند چشمش کور گرداند، نزد من بیاورید. جمعی بدین منظور رفتند. چون خبر به طایفه ازد رسید جمع شدند و قبیله‌های یمن به آنها پیوستند تا مانع دستگیری عبدالله شوند. چون خبر اجتماع آنها به ابن ‌زیاد رسید قبیله‌های مُضَر را به همراهی محمد بن اشعث به جنگ آنها فرستاد. جنگ سختی بین آنها برپا شد و گروهی از اعراب کشته شدند، تا آن‌که طرفداران ابن زیاد به خانه عبدالله رسیدند. درب خانه را شکستند و وارد شدند. دختر عبدالله فریاد زد: پدر، دشمن به تو نزدیک شده است، مواظب باش، عبدالله گفت: نترس، شمشیرم را بده. دختر عبدالله شمشیر را به وی داد و او به دفاع از خود پرداخت در حالی که چنین می‌گفت:
انَا بْنُ ذِی الْفَضْلِ عَفِیفِ الظّاهِرِ • عَفِیفُ شَیخِی وَابْنُ امِ عامِرِ
کمْ وارعٍ مِنْ جَمْعِکمْ وحاسِرِ • وَبَطَلٍ جَدَّلْتُهُ مُفادِرِ [21] [22]
من پسر مرد با فضیلت و پاکم، نام پدرم عفیف و زاده ام‌عامر است؛از گروه شما چه بسیار از مردان جنگاور دلاور، با زره و بی‌زره را به خاک افکندم.
دختر عبدالله می‌گفت: ای پدر کاش من مرد بودم و در کنار تو با این مردم زشتکار که کشندگان عترت پیامبرند می‌جنگیدم.
سپاه از هر طرف بر عبدالله هجوم آوردند و او آنها را از خود دور می‌کرد و هیچ کس نمی‌توانست بر وی پیروز شود. از هر طرف که حمله‌ور می‌شدند دخترش می‌گفت: پدر از این طرف آمدند، تا آن‌که بر فشار حمله خود افزودند و از هر سو وی را محاصره کردند، عبدالله شمشیر خود را می‌چرخانید و می‌گفت:
اقْسِمُ لَوْ یفْسَخُ لی عَنْ بَصَری • ضاقَ علیکم مَوردی ومَضدَری [23] [24] [25]
سوگند یاد می‌کنم! اگر چشم داشتم راه دسترسی به من بر شما تنگ می‌شد.
در ناسخ ابیات دیگری آورده است که خلاصه آن چنین است: و کینه دل را شفا می‌دادم، با این حال اگر تک تک به جنگ من می‌آمدید، همه شما را نابود می‌کردم. وای به حال یزید و پسر زیاد در روزی که خدا حاکم و پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و علی علیه السلام خصم آنها باشند. [26]
برخی آورده‌اند: با آن‌که او نابینا بود پنجاه سوار و بیست و سه پیاده را از پای درآورد! [27] [28] ولی می‌توان گفت: کشتن 73 نفر به وسیله یک نابینا از نظر عقلی بسیار بعید است. علاوه بر آن منبع معتبر هم ندارد.

دستگیری عبدالله
دشمنان پیوسته با وی جنگیدند تا آن‌که وی را دستگیر نموده نزد ابن زیاد بردند. چون ابن ‌زیاد وی را دید گفت: سپاس خداوندی را که تو را خوار گردانید!
عبدالله گفت: ای دشمن خدا، به چه چیز خدا مرا خوار کرد؟
والله لَوْ فُرِّجَ لی عَنْ بَصَری • ضاقَ عَلَیکمْ مَوْرِدِی وَمَصْدَری‌
به خدا سوگند! اگر چشم داشتم راه دسترسی به من بر شما تنگ می‌شد.
ابن زیاد گفت: ای دشمن خدا درباره عثمان چه می‌گویی؟
عبدالله او را دشنام داد و گفت: ای غلام بنی علاج و ای پسر مرجانه! تو را با عثمان چه کار؟
خوب یا بد و اصلاح یا افساد کرده باشد، خداوند ولی خلق خویش است و میان آنها و عثمان به عدل و حق حکم خواهد کرد، ولیکن تو از خودت و پدرت و از یزید و پدرش از من بپرس.
ابن زیاد گفت: از تو چیزی نخواهم پرسید تا آن‌که تو را به کام مرگ فرو افکنم.
عبدالله پس از حمد و ثنای الهی گفت: پیش از آن‌که تو از مادر متولد شوی من از خداوند درخواست شهادت را به دست ملعون ‌ترین و مغضوب ترین افراد می‌نمودم، ولی آن وقت که چشمم را از دست دادم نومید گردیدم و اینک سپاس می‌گویم خداوندی را که پس از نومیدی مرا به مقصودم رساند و به من نشان داد که دعای گذشته‌ام به اجابت رسیده است. [29] [30] آن‌گاه قصیده‌ای 29 بیتی را در مدح امام حسین علیه السلام و ترغیب مردم به یاری و خونخواهی آن حضرت علیه السلام و نکوهش بنی امیه با فصاحت کامل خواند. آن قصیده چنان زیبا و جالب بود که ابن زیاد سراپاگوش شد، در حالی که هر بیت آن تیری بر قلبش بود. [31] [32]

شهادت عبدالله
چون اشعار وی به پایان رسید، ابن زیاد دستور داد او را گردن زدند و بدنش را در مکانی به نام «سَبْخه» . [33] [34] [35] [36] [37] و به نقلی در مسجد به دار آویختند. [38]

کاخ ابن زیاد بعد از شهادت عبدالله
در «منتخب طریحی» آمده است: کسی که در مجلس حاضر بود چنین گفته است: در آن هنگام آتشی از کاخ ابن ‌زیاد به بیرون شعله کشید که ابن ‌زیاد از دیدن آن بیمناک شد و از تخت پایین آمد و به یکی از خانه هایش رفت. [39] [40]

پانویس
1. ↑ ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص117.
2. ↑ تاریخ طبری، ابن جریر، ج4، ص351.
3. ↑ ملهوف، سید ابن طاووس، ج1، ص203.
4. ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج45، ص119.
5. ↑ تاریخ طبری، ابن جریر، ج4، ص351.
6. ↑ ملهوف، سید ابن طاووس، ج1، ص203.
7. ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج45، ص119.
8. ↑ تاریخ طبری، ابن جریر، ج4، ص351.
9. ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج3، ص210.
10. ↑ ارشاد، شیخ مفید، ج 2، ص117.
11. ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج4، ص83.
12. ↑ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ج1، ص232- 233.
13. ↑ الملهوف، سید ابن طاووس، ج1، ص203.
14. ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج45، ص119.
15. ↑ تاریخ طبری، ابن جریر، ج4، ص351.
16. ↑ ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص117.
17. ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج45، ص119-120.
18. ↑ تاریخ طبری، ابن جریر، ج4، ص351.
19. ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج3، ص210.
20. ↑ ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص117.
21. ↑ ملهوف، سید ابن طاووس، ج1، ص205.
22. ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج45، ص120.
23. ↑ الملهوف، سید ابن طاووس، ج1، ص205.
24. ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج45، ص120.
25. ↑ ناسخ التواریخ، محمد تقی سپهر کاشانی، ج3، ص65- 72.
26. ↑ ناسخ التواریخ، محمد تقی سپهر کاشانی، ج3، ص65-72.
27. ↑ ناسخ التواریخ، محمد تقی سپهر کاشانی، ج3، ص68.
28. ↑ فرسان الهیجاء، ذبیح الله محلاتی، ج1، ص248.
29. ↑ الملهوف، سید ابن طاووس، ج1، ص206.
30. ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج45، ص120.
31. ↑ ناسخ التواریخ، محمد تقی سپهر کاشانی، ج3، ص70-71.
32. ↑ فرسان الهیجاء، ذبیح الله محلاتی، ج1، ص249.
33. ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج3، ص211.
34. ↑ تاریخ طبری، ابن جریر، ج4، ص351.
35. ↑ الملهوف، سید ابن طاووس، ج1، ص207.
36. ↑ ارشاد، شیخ مفید، ج2، ص117.
37. ↑ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج45، ص121.
38. ↑ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج4، ص83.
39. ↑ المنتخب، فخر الدین طریحی، ج1، ص466.
40. ↑ ناسخ التواریخ، محمد تقی سپهر کاشانی، ج3، ص72.


منبع: پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، جمعی از نویسندگان، ج1، ص238- 241.

 
تاریخ ثبت در بانک 8 شهریور 1395