کد jr-27738  
عنوان اول اسمِتانا، فردریک  
عنوان دوم آهنگساز ناشنوا و اهل چکسلواکی سابق  
مترجم لقمان سرمدی  
عنوان مجموعه دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول  
نوع کاغذی  
ناشر موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم  
محل چاپ مجموعه تهران  
سال چاپ 1388شمسی  
شماره صفحه (از) 111  
شماره صفحه (تا) 113  
زبان فارسی  
متن اسمِتانا، فردریک ، آهنگساز ناشنوا و اهل چکسلواکی سابق.
در دوم مارس 1824، در لیتومیسل بوهِمیا به دنیا آمد. او یازدهمین فرزند خانواده و نخستین فرزند پسر بود. پدرش فرانیسک اسمتانا آب‌جوساز بود که در خانه‌های اعیان و اشراف شرق بوهِمیا کار می‌کرد. وی زمانی که شش سال بیشتر نداشت، برای جامعة فلسفی لیتومیسل ، مقدمه‌ای از آهنگی فرانسوی به نام «لامیوت دو پورتیسی » را با پیانو می‌نواخت. او افزون بر اینکه نواختن پیانو را از پدرش یاد گرفت، دروس اولیه را از فرنتیسک ایکاوک و ویکتورین ماتوچا فرا گرفت. آموزشهای موسیقی او مداوم نبود و تقریباً به مدت هشت سال، موسیقی را رها کرد. در آن شهر، معلمی نبود که بتواند به خوبی او بنوازد. در نهایت، او به سال 1838، به آکادمی جیمنیزیم در پراگ رفت. او در آنجا با شاعر مشهور، کارل هاولیسک ، آشنا شد و قصد داشت از همة مکانهای دیدنی شهر قدیمی پراگ (که کارل در شعرهایش از آنها تعریف کرده بود)، دیدن کند.
پدرش او را به آکادمی پیزن فرستاد. اسمتانا، دوران تحصیل خود را در 1843 در آنجا به پایان رساند، سپس به موسیقی روی آورد و در کنسرتها به عنوان هنرمند، پیانو نواخت. او همچنین در مجالس افراد متمول، برنامه اجرا می‌کرد. او اغلب شریک رقص کاترینا کلارووا بود که به رغم اختلافات و مشاجراتی که با او داشت، عاقبت با او ازدواج کرد.
او با درآمد نه چندان زیادش، هیچ وسیلة موسیقیایی‌ای در خانه نداشت و فقط در خانة دوستانش به نواختن می‌پرداخت. او هماهنگی (هارمونی) و آهنگ را زیر نظر جوزف پروکس و روبرت شومان فراگرفت.
اسمتانا، از آنجا که توانایی چاپ آهنگهایش را نداشت, قطعه‌ای از آهنگها به نام «کنسرت شمارة یک: شش ویژگی مارکو » را برای لیزت که همکار او بود، فرستاد و پیشنهاد کرد در صورتی که در چاپ آنها با او همکاری کند, آن را به او اهدا می‌کند. او برای رفتن به مدرسة موسیقی به پول نیاز داشت و کنسرتهایش کمک چندانی به درآمد حاصل از تدریس خصوصی نمی‌کرد.
لیزت، نخست نپذیرفت، اما پسپ از چند سال، علاقة خاص او به آثار اسمتانا باعث دوستی همیشگی این دو آهنگساز شد.
اسمتانا، یک تور کنسرت بر پا کرد و برای اجرای آثارش به شهرهای غربی بوهمیا سفر کرد. در ابتدا، کنسرتهای گروهی و پیانو به طور قابل ملاحظه‌ای مورد توجه مردم پراگ قرار گرفت. او در زمان انقلاب پراگ ، سرودهای انقلابی و وطن‌پرستانه‌اش را نوشت.
در این زمان، وضعیت خانوادگی اسمتانا، غیرقابل تحمل شد. او در طول سه سال، سه دخترش را از دست داد. بزرگ‌ترین دخترش، هوش سرشاری در موسیقی داشت. اسمتانای غمگین، یک قطعه آهنگ پیانو برای یادبود او ساخت. همسرش نیز به بیماری سل مبتلا شد و هرگز بهبود نیافت. پس از 1848، سیاستهای موجود در پراگ، ناپایدار بود وضع مالی او دوباره مشکل‌ساز شد. او به آموزش پیانو در گوته‌بورگ سوئد، علاقه‌مند شد و پس از رفتن به سوئد، به تکنوازی پرداخت. در زمانی که کنسرتهای گروهی و گروه کُر را رهبری می‌کرد، یک مدرسة موسیقی به راه انداخت. اسمتانا، یک قطعه موسیقی را به همراه ویلونیست معروف, جوزف سزاک و ویلون سل نواز آگوست میسنر , اجرا کرد. واکنش مردم گوتنبرگ، باعث دلخوشی او بود.
اسمتانا، قطعاتی از الیجا و الورسکود و همچنین کنسرت پیانوی شمارة سه بتهوون اجرا کرد. در سال بعد, با باز شدن مدرسة موسیقی زنان, گروه کُر تنهوسر و لوهنگرین را معرفی کرد. او آثار ارکستری، مثل جوبل اوورتور دردی و سمفونی پیروزی را به امپراتور فرانس جوزف تقدیم کرد. آهنگ شعر سمفونی او به نام ریچارد سوم ، در سال 1858، ساخته شد. او سال بعد، آهنگ والنستینز لارجر را ساخت.
اسمتانا، ‌گاه برای دیدار از دوستش به بوهمیا می‌رفت. پس از پیشرفت بیماری همسرش تصمیم گرفت برای مدتی در بوهمیا بماند. او یک ‌سری «کنسرت خداحافظی » اجرا کرد و سوئد را در سال 1859، ترک کرد. همسرش در طول راه, هنگام توقف در درسدن ، در ماه آوریل، درگذشت. پس از چند ماه، اسمتانا در جشن پنجاهمین سالگرد شومان شرکت کرد. اسمتانا با بتینا فردیناندو نامزد شد. او چند قطعه موسیقی رقص و یک شعر سمفونیک به نام هیکون جارل را نوشت و سپس به پراگ برگشت. در طول ده سال بعد، او یکی از شخصیتهای برتر پراگ شد. او در 1863، اپرای شهر تاریخی بوهمیا را اجرا کرد و جایزة هاراچ را دریافت کرد. او از 1866، اپرای عروس معاوضه شده را اجرا کرد. اسمتانا، وطن‌دوست بود؛ اما چون علاقه داشت به زبان آلمانی صحبت کند، بعضی از منتقدان، نام او را در ردیف حامیان آلمان ذکر می‌کردند. جو قدیمی و دوست‌داشتنی پراگ، به جو حسادت و رقابت تبدیل شده ‌بود. اسمتانا، رهبری تئاتر پروویژنال را به نفع نوازندگان دیگر، رد کرد. در نهایت، او رهبری گروه کُر را پذیرفت و رئیس بخش موسیقی محافل هنری شد.
چندی بعد، اسمتانا در پنجاه سالگی، پس از نزاع با رهبر قبلی ارکستر، به عنوان رهبر ارکستر تئاتر پرورپژنال انتخاب شد. اسمتانا، بعد از ابتلا به سیفلیس ، شنوایی خود را کاملاً از دست داد. او چندین ماه کار را رها کرد و در این مدت، رقبایش در روزنامه‌های علمی عمومی و گاه به طور خصوصی از او انتقاد می‌کردند. در سی‌ام اکتبر، در یادداشت روزنامه‌اش نوشته بود: «به زودی ناشنوا خواهم شد. از این وضع ناگوار می‌ترسم که زمانی به پایان می‌رسد». او همواره از شنیدن سوت و صداهای دیگر در گوشهایش شکایت داشت. از این رو به مدیر مربوطش نوشت: که سرنوشت شومی در انتظار دارد و شنوایی‌اش را از دست خواهد داد. اسمتانا، با دکتر زوفال و متخصصان دیگر برای درمان، مشورت کرد؛ اما سودی نداشت. الیزابت ون‌تان , شاگرد مورد علاقه‌اش، برای جمع‌آوری هزینة معالجه او کنسرتی برپا کرد و دوستان سوئدی او برایش پول فرستادند. پاییز همان سال، او کاملاً ناشنوا شد و به محل سکونت دخترش, کمی دورتر از پراک رفت. بر اساس سنت متداول, مسئولان هنرهای محلی برای ادای احترام و وفاداری به او, پایگاهی را به نام او تأسیس کردند.
اسمتانا، همانند بتهوون، بهترین آثار خود را پس از ناشنوا شدنش کامل کرد. او برای تکمیل آثارش در یگ گالری کار می‌کرد. در سالهای بین 1874 تا 1882، آهنگهایی نظیر: رویاها ، خوشبختی گذشته ، تسلیت و مشهورترین آنها, وطن من را تنظیم کرد. همان گونه که از تنگ‌دستی رنج می‌کشید، ناشنوایی‌اش نیز او را آزار می‌داد. صدای وِزوِز گوش، پس از مدتی به آهنگهای او انتقال پیدا کرد. در شعر سمفونیک ویسهارد و قطعه‌ای از زندگی من ، این تأثیر دیده می‌شود. جان کلافلم ، در شرح زندگی او می‌نویسد: «بخش آخر قطعة زندگی من، شامل صدای سوت نافذی است که اخیراً به نام وِزوِز گوش، خوانده می‌شود و در اولین سال ناشنوایی اسمِتانا به اوج خود رسید». او در سال 1877، به همشاگرد خود نوشت که ناشنوایی و فقر، آهنگهایش را تحت تأثیر قرار داده و از کیفیت آنها کاسته است. اما او هنوز دوست داشت کارهایش را ادامه دهد. زمانی که مجذوب موسیقی می‌شد، همة چیزهایی را که او را آزار می‌دادند، فراموش می‌کرد.
در 1881، پس از گشوده شدن لیبوس ، تئاتر ملی را خراب کردند. دو سال بعد، تئاتر ملی، بازسازی و گشوده ‌شد. مردم پراگ برای تحسین آهنگساز ناشنوا، جشن گرفتند؛ اما او دچار توهم, افکار خطرناک و روحیه‌ای خشن شد. در 23 آوریل 1884 او را به بیمارستان بردند، اما بعد از چند هفته در دوازدهم مِی 1884، در بیمارستان، درگذشت.
مأخذ:
DPAS, P. 331-334.
ترجمة لقمان سرمدی

اسمیتانا، بدریش ← موسیقیدانان  
تاریخ ثبت در بانک 18 اردیبهشت 1399