کد jr-27555  
عنوان اول آموزش والدین  
عنوان دوم راهنمایی و توجیه پدر و مادر کودکان ناشنوا برای تربیت بهتر آنها  
نویسنده ژاکلین زد مندلسون  
نویسنده مارک تی گرینبرگ  
نویسنده روزماری کالدرسون  
مترجم لقمان سرمدی  
عنوان مجموعه دانشنامه ناشنوایان (دانا) ـ جلد اول  
نوع کاغذی  
ناشر موسسه فرهنگی هنری فرجام جام جم  
محل چاپ مجموعه تهران  
سال چاپ 1388شمسی  
شماره صفحه (از) 35  
شماره صفحه (تا) 41  
زبان فارسی  
متن آموزش ناشنوایان بزرگسال ← بزرگسالان ناشنوا، آموزش

آموزش ناشنوایان، مراکز ← مرکز آموزشی

آموزش والدین ، راهنمایی و توجیه پدر و مادر کودکان ناشنوا برای تربیت بهتر آنها.
تشخیص ناشنوایی در نوزادی یا کودکی, موجب بروز بحران شدیدی در میان اعضای خانواده, به ویژه والدین می‌شود. بیشتر والدین در روزها، ماهها و سالهای نخست، دچار عواطف و احساسات گوناگونی, از جمله: خشم, احساس گناه، سردرگمی و درماندگی، احساس عجز و بیچارگی و غم و اندوه می‌شوند. با اینکه این احساسات, طبیعی و شایع‌اند؛ اما توانایی بروز و غلبه بر این حالتهای احساسی, متفاوت است و تا اندازة بسیاری بر محیط خانواده و همچنین کودک ناشنوا, تأثیر می‌گذارد.
رشد شخصیتی و معرفتی کودکان ناشنوا, متأثر از تعاملات و روابط اولیه‌شان با والدینشان است. افزون بر این، به دلیل اینکه کودکان ناشنوا با شمار محدودی از افراد می‌توانند ارتباط برقرار کنند، درک و فهم خانواده از ناشنوایی و پذیرش آن به عنوان یک واقعیت, در رشد کودک ناشنوا اهمیت خاصی دارد.
با توجه به چنین وضعیتی، تلقی کردن آموزش والدین یا خانواده به عنوان مولفة اساسی در آموزش کودکان ناشنوا, مایة تعجب و دور از انتظار نخواهد بود. در این مقاله, تاریخچه‌ای از این اقدامات، نقش مربیان و والدین، الگوهای آموزش به والدین و موضوعات اساسی مرتبط با این اقدامات, مورد اشاره قرار گرفته‌اند.
موضوعات تاریخی: والدین, معمولاً پس از تشخیص اختلالات شنیداری کودک، از کم‌ترین کمک و مشاوره بهره‌مند شده‌اند و این روند در طول تاریخ, وجود داشته است. به ویژه در مناطق و نواحی روستایی یا محروم که از امکانات مناسبی برخوردار نیستند، چنین وضعیتی مشاهده می‌شود. چند برنامة محدودی که پیش از دهة 1960, وجود داشتند، وابسته به مدارس عمومی ‌یا مدارس شبانه‌روزی ناشنوایان در ایالتهای امریکا نبودند. این برنامه‌ها, عمدتاً با حمایت بخش خصوصی به اجرا در می‌آمدند. از این رو, تمام ‌جمعیت کودکان ناشنوای این کشور را زیر پوشش قرار نمی‌دادند. در واقع متخصصان گوش و حلق و بینی و متخصصان گفتاردرمانی چنین خدماتی را ارائه می‌دادند و آموزگاران یا مربیان ناشنوایان, نقشی در آنها نداشتند. در این برنامه‌ها، ملاحظات آموزشی و تحصیلی, کمترین اولویت را داشتند و مشکلات ناشی از ناشنوایی, در چارچوب پزشکی مورد توجه قرار می‌گرفتند. به عبارت دیگر, برنامه‌ها, حول محور ناتوانی سخن گفتن دور می‌زدند. از این رو, افرادی که در چارچوب این برنامه‌ها فعالیت می‌کردند, هیچ تجربه و شناختی دربارة برنامه‌های یاد شده نداشتند و از سوی دیگر, هیچ گونه تماس اجتماعی یا تخصصی‌ـ حرفه‌ای نیز با بزرگسالان نداشتند. افزون بر این, در این برنامه‌ها, به ندرت از کارشناسان مشاوره استفاده می‌شد و به آموزش والدین, کمتر اهمیت داده می‌شد. از آنجا که برقراری ارتباط و مکالمه با کمک ایما و ‌اشاره، به شدت مورد انتقاد قرار می‌گرفت، ‌روابط والدین و فرزند, به حداقل خود رسیده و اختلالات رفتاری نیز شایع شده بود. ناتوانی کودک در صحبت کردن و سخن گفتن, از تربیت ضعیف، نقش نامناسب والدین و یا اختلالات رشد تلقی می‌شد.
بسیاری از والدین, به جهت اینکه فرزندشان نمی‌توانست صحبت کند، دچار خشم می‌شدند و در برخی موارد, احساس گناه می‌کردند؛ اما در اوایل دهة 1970, سه تغییر عمده روی داد: 1. شناخته شدن نیازهای فرزندان معلول و ناتوان, موجبات ظهور و پدید آمدن بسیاری از مداخلات به موقع و اجرای برنامه‌های پیش‌دبستانی را فراهم ساخت؛ 2. این برنامه‌ها و اقدامات, وابسته به مدارس عمومی یا شبانه‌روزی بودند و هدایت آنها را مربیان و آموزگاران ناشنوایان بر عهده داشتند؛ 3. فلسفة ارتباط کلی به عنوان راهکار جایگزین, برآورد شد و به سرعت در حوزة آموزش, گسترش یافت.
با این حال, خدمات آموزشی به والدین, کمتر از اندازة مطلوب بود و مسئولیتهایی چون: ارائة مشاوره به والدین، روان‌شناسی و شنوایی‌سنجی و بررسی تخصصی میزان رشد کودک را آموزگارانی انجام می‌دادند که تخصص لازم را در این زمینه‌ها نداشتند.
آنچه پس از این مرحله اهمیت می‌یابد، تصمیم‌گیری والدین در زمینة گزینش یکی از دو رویکرد عمده برای آموزش به فرزندان ناشنواست. بهره‌گیری از دهان یا گفتار برای ایجاد ارتباط و یا ارتباط کلی.
در رویکرد نخست, صرفاً به بهره‌گیری از دهان و زبان برای ایجاد ارتباط, تأکید می‌شود. این مکتب, مدعی است که با تقویت قدرت شنوایی باقی مانده، ‌آموزش شنوایی، لب‌خوانی و آموزش تکلم، ‌بیشترِ کودکان ناشنوا می‌توانند مهارتهای زبانی خود را تا حدی مناسب, شکوفا نمایند و از آنها به صورت موثر و مطلوب، استفاده کنند. این فلسفه, مبتنی بر این نظریه است که ادغام و یکپارچه‌سازی کامل ناشنوایان در دنیای شنوایان, هم ممکن و هم مطلوب است. کلینیک جان تریسی که در 1943 تأسیس شد، مهم‌ترین برنامه در زمینة مداخله و درمان به موقع (گفتار‌درمانی) به شمار می‌آمد. با این حال‌, بسیاری از ناشنوایان که از اختلالات شنیداری حاد و شدیدی رنج می‌بردند، باز هم از این پیشرفت محدود, چندان بهره‌مند نشدند و باز هم کودکان, بی‌سواد ماندند و والدین هم به واسطة عدم آشنایی فرزندانشان با شیوه‌های مناسب ارتباط, دچار یأس و سرخوردگی شدند.
در رویکرد دوم (ارتباط کلی), از همة ‌ابزارها و امکانات موجود, برای برقراری ارتباط, استفاده می‌شود (مثلاً زبان اشاره، پانتومیم، حرکات دست، ایما و ‌اشاره و تکلم). این رویکرد, تحولی را در روند آموزشهای مقدماتی به کودکان ناشنوا به وجود آورده است. در این مکتب, از یک روش خاص استفاده نمی‌شود؛ بلکه تمام ‌ابزارها به صورت همزمان, مورد استفاده قرار می‌گیرند. با ظهور چنین رویکردی، کاربرد زبان در کار آموزش به ناشنوایان, بهتر و مناسب‌تر محقق شد و اصطلاحاتِ ارتباط، زبان و تکلم, به درستی از همدیگر متمایز شدند و بدین ترتیب بود که زبانِ اشاره به عنوان زبان قانونی به رسمیت شناخته شد و جامعة ناشنوایان, بهره‌‌گیری از آن را مناسب با شرایط ناشنوایان دانست. از این رو, والدین هم به اهمیت زبان و به کارگیری به موقع آن, پی بردند و متوجه شدند که در اثر ناشنوایی تفاوتهایی به وجود می‌آید که آموزش باید متناسب با آن باشد.
البته هر دو رویکرد, طرفدارانی دارند که ادعا می‌کنند روش مورد نظر آنها باید در مورد ناشنوایان به اجرا در آید. اما از آنجا که ارائة خدمات به درستی صورت نگرفته و یا ارائة خدمات مشاوره‌ای در سطح مناسب و مطلوبی نبوده، والدین, مجبور به پذیرش یکی از این دو رویکرد بدون انجام ارزیابی و بررسی دقیق می‌شوند.
سازگاری خانواده با شرایط جدید: تشخیص ناشنوایی در سنین پایین، کاری دشوار است. از آنجا که ناشنوایی, وضعیتی نادر و غیرقابل مشاهده است و علایم و نشانه‌های مشترکی با سایر اختلالات دوران کودکی دارد، غالباً با عقب‌افتادگی، در خود فرورفتگی عاطفی، دیر زبان باز کردن یا اختلالات و آسیبهای مغزی ‌اشتباه می‌شود. افزون بر این، هر گونه تأخیر طولانی (شش تا هجده ماه) از زمان مشکوک شدن تا هنگام تأیید و قطعیت یافتن وجود اختلالات شنیداری, آثار زیانباری به دنبال خواهد داشت.
تشخیص ناشنوایی, الزاماً با یک سری واکنشهای هیجانی‌- عاطفی همراه است. این وضعیت, موجب واکنشهای عاطفی خاصی در میان والدین می‌شود که معمولاً از روندی چهار مرحله‌ای پیروی می‌کند. واکنشهای شدید, عبارت‌اند از: شوک، نفی و انکار، ناباوری و احساس عجز و درماندگی. غالباً این احساسات با سرزنش خود، همسر و حتی فرزند ناشنوا و پرخاشگری به کارشناسان و متخصصان مربوط و یأس و افسردگی همراه می‌شوند. والدین, پس از طی این مراحل و همکاری دیگران, از جمله مربیان والدین، به تدریج خود را با این وضعیت جدید, وفق می‌دهند و خانواده به تعادل و توازن جدیدی می‌رسد.
والدین شنوا, در برخورد با وضعیت جدید, یعنی وجود یک فرزند ناشنوا، خود را با واقعیتی جدید و تازه روبه‌رو می‌بینند که غالباً غیرقابل توجیه است. این وضعیت جدید، رشد و پرورش مهارتهای تازه‌ای را می‌طلبد که آن هم خود به صرف وقت و هزینة بیشتر در تربیت فرزند ناشنوا نیاز خواهد داشت. مراجعه و برخورد نتیجه‌بخش با این وضعیت و نیازهای جدید، مستلزم بهره‌گیری مثبت از احساسات و عواطف و تبادل نظر با دیگر والدین شنوا که فرزندانی ناشنوا دارند، است. در این میان، نقش کارشناسان مشاوره را نباید فراموش کرد.
دشوارترین مانعی که در مسیر حرکت والدین قرار می‌گیرد، انکار واقعیت موجود از سوی آنهاست. البته انکار واقعیت و نپذیرفتن تفاوتهای ناشی از ناشنوایی, امری طبیعی است که بسیاری از والدین, دچار آن می‌شوند. از این رو، بسیار اتفاق می‌افتد که والدین, برای فرار از واقعیت، به انجام معاینات تشخیصی پی‌در‌پی یا جست‌وجوی راهکارهای درمانی یا دین و مذهب روی می‌آورند. هر چند این نوع انکارها, کاملاً آشکار و واضح‌اند؛ اما پس از مدت کوتاهی، انکار و عدم پذیرش واقعیت در شکل و قالب جدیدی تداوم می‌یابد. هنگامی که والدین بر این باور باشند که ناشنوایی اساساً نوعی ناتوانی و معلولیت است که قدرت سخن گفتن را از فرد می‌گیرد، آنها برای داشتن فرزندی که قدرت سخن گفتن داشته باشد و بتواند بر ناشنوایی خود غلبه کند، تلاش و تقلا خواهند کرد. از آنجا که دستیابی به چنین هدفی در مورد بیشتر ناشنوایان غیرممکن است, موجبات محرومیت کودک و خانواده از برقراری ارتباط به موقع فراهم می‌شود و صرفاً با توسل به برنامة خاصی میسر می‌شود. چنین روندی در نهایت، ناامیدی شدید، تضعیف و ایجاد اختلال در کارکرد خانواده و بروز اختلالات رفتاری در کودک را در پی دارد. در واقع, با پذیرش این واقعیت که ناشنوایی, مشکلی برگشت‌ناپذیر است، می‌توان رابطه‌ای سالم با فرزند ناشنوا ایجاد کرد و یکی از نشانه‌های پذیرش واقعیت از سوی خانواده, همین مسئله است.
افزون بر این، بسیاری از کارشناسان, بر این باورند که بخش اعظم ترس و هراس والدین از ناشنوایی و عوارض ناشی از آن, به واسطة تماس و ارتباط مستمر والدین و ناشنوایان بزرگسال از بین می‌رود. آنها در جریان این برخورد‌ها و تماسها, به تدریج درمی‌یابند که ناشنوایی, صرفاً نوعی نقص شنیداری نیست؛ بلکه به واسطة همین ناشنوایی, فرهنگی پُرمحتوا شکل گرفته که از تاریخچه‌ای پُرافتخار، ارزشهایی بهنجار و زبانی خاص برخوردار است. والدین, با ایجاد ارتباط با جامعة ناشنوایان و آشنا شدن با سازمانهای مربوط می‌توانند کودک خود را با الگوهای موجود در دنیای ناشنوایان, آشنا سازند و مانع تنشهای بعدی در روابط کودک خود با خانواده و پیوستن او به جامعة ناشنوایان شوند. در واقع, همین تجربیات است که موجبات پذیرش بیشتر واقعیتها و تفاوتهای موجود را فراهم می‌کند.
مربیان و والدین: بیشتر برنامه‌های تحصیلی و آموزشی در سالهای دبستان و دبیرستان, صرفاً به کودک ناشنوا می‌پردازند و از توجه به نیازهای والدین یا خانواده‌های ناشنوایان, غافل می‌مانند. همین نکته, احساس بیگانگی، عدم شناخت صحیح و مناسب، حمایت و پشتیبانی ضعیف خانواده و نبودِ فضای همکاری در خانواده را به همراه داشته است. برای جلوگیری از چنین موانع و مشکلاتی، در سالهای اخیر, نقش مربی والدین به عنوان عنصر لازم و مکمل خدمات ارائه شده به خانواده‌های دارای فرزند ناشنوا, مورد تأکید و تصریح قرار گرفته است. به رغم این اعتراف و به رسمیت شناخته شدن، هنوز شاهد گسترش سریع این گونه خدمات نبوده‌ایم.
تا همین اواخر، معلمان بی‌تجربه, چنین نقشی را ایفا می‌کرده‌اند. اما هم‌اینک, شرایط جدیدی فراهم شده که حضور مربیان والدین را دو چندان می‌سازد؛ مربیانی که از آموزش و دانش کافی در این زمینه بهره‌مند باشند.
از آنجا که مربیان والدین در محیطهای مختلفی می‌توانند به ارائة خدمات بپردازند (مثلاً در مدارس شبانه‌روزی یا عمومی، مراکز اختلالات شنیداری و گفتار و مراکز بهداشت روانی), بنابراین, نقشها، اهداف و عملکردشان می‌تواند بسیار گوناگون باشد. مربیان والدین, همانند مشاوران و آموزشیاران, به ارائة خدمات مستقیم و بی‌واسطه می‌پردازند و در تماس مستقیم با افراد مراجعه‌کننده هستند. آنها با برگزاری کلاسهای ویژه در برخی زمینه‌‌ها (همچون: مهارتهای تربیتی و یا زبان ‌اشاره) به والدین در تربیت فرزندان ناشنوای, خود، یاری می‌رسانند. نقش آنها به عنوان مشاور, متضمن ارائة مشاورة فردی, در پی انجام دادن معاینات تشخیصی، برگزاری جلسات مباحثه و گفت‌وگو و حضور به موقع در شرایط بحرانی و اضطراری است. افزون بر این، آنها می‌توانند مدافع نیازها یا حقوق والدین در نظام آموزشی یا مدارس باشند. در ارائة خدمات مربوط به آموزش خانواده, از انواع الگوهای ارائة خدمات, استفاده می‌شود. (برای مثال, برگزاری کارگاه‌های آموزشی شبانه یا کارگاه‌های ویژه تعطیلات، برگزاری جلسات بحث و گفت‌وگو دربارة موضوعاتی همچون: رشد کودک، مهارتهای تربیتی، فرآیند آموزش انفرادی حقوق والدین، آموزش زبان اشاره به صورت هفتگی, دو هفته یک بار, یا ماهانه). همچنین, جامعة ناشنوایان انگلیسی مقیم کلمبیا ، انجمن بین‌المللی اولیای ناشنوایان و دانشکدة گالودت, با برگزاری اردوهای آموزشی و اردوهای ویژة رشد و شکوفایی خلاقیتها, موجبات حضور همة ‌اعضای خانواده را در کنار هم فراهم ‌آورده‌اند. رشد و توسعة انجمنهای محلی، سراسری و بین‌المللی اولیا، از لحاظ تأمین منابع و مطالب آموزشی و حمایت اجتماعی از پدران و مادرانی که فرزندان ناشنوا دارند، ‌بسیار ارزشمند بوده است.
موضوعات مربوط به رشد: بسیاری از مربیان والدین، به ارائة خدمات در چارچوب برنامه‌های والدین‌‌ـ کودک می‌پردازند. فعالیت و نقش آنها دربارة والدین, زمانی پایان می‌یابد که کودک ناشنوا به چهار یا پنج سالگی رسیده باشد و وارد مرحلة پیش‌دبستانی شود. این آموزش به والدین که در سالهای نخستِ رشد کودک انجام می‌شود، بسیار مهم است.
از آنجا که رشد کودک در هر زمان خاصی ماهیتی تعاملی دارد، ویژگیهای خانواده، کودک و محیط, تأثیرگذارند. با اینکه هرگونه مداخله و آموزش به هنگام, اهمیت خاصی دارد، اما توجه به تغییرات پی‌درپی و موانعی که خانواده‌ها در مسیر تربیت فرزندان ناشنوای خود با آنها مواجه می‌شوند، اهمیت بیشتری دارد.
دونالد مورز ، با بهره‌گیری از الگوی مربوط به چرخة خانواده، چهار مرحلة استرس و گذار را در خانواده‌هایی که فرزندان ناشنوا دارند، شناسایی کرده است: بحران تشخیص ، ورود به دبستان ، آغاز دوران بلوغ و آغاز بزرگسالی . خانواده و فرزند ناشنوا, با نگرانیهای متفاوتی در مراحل مختلف رشد کودک روبه‌رو می‌شوند. از این ‌رو, بهره‌گیری از روشها و شیوه‌های مختلف در برخورد با این نگرانیها و فشار‌ها مهم است.
از اهداف اصلی برنامه‌های آموزش به والدین, به موارد زیر می‌توان ‌اشاره کرد: ایجاد ارتباط متقابل و همراه با رضایت میان والدین و فرزندان، امکان بروز عواطف و احساساتی همچون: غم و ‌اندوه و سایر عواطف منفی و ایجاد اعتماد در والدین نسبت به مهارتهای تربیتی خود. با این حال, انطباق و سازگاری خانواده در یکی از این مراحل, دال بر این مسئله نیست که بار دیگر, احساسات و عواطف منفی بروز و ظهور پیدا نکنند. از این رو, احتمال دارد که خانواده و کودک ناشنوا, بار دیگر با مشکلات تازه‌ای روبه‌رو شوند. بنابراین, می‌توان گفت که ‌پذیرش واقعیت ناشنوایی از سوی خانواده, امری نسبی است. به عبارت دیگر, غم و ‌اندوه مزمن یا دوره‌ای, همزمان با غلبه بر مشکلات و پذیرش واقعیت, روی می‌دهد.
چالشهای کنونی و آینده: درپی تصویب قانون آموزش و تحصیل کودکان معلول و ناتوان، سه تغییر عمده در روند آموزش ناشنوایان پدید آمده است: 1. ارائة خدمات بیشتر و جامع‌تر برای کودکان ناشنوا, در مقطع پیش‌دبستانی؛ 2. گرایش به همگِن‌سازی و امکان حضور و نام‌نویسی ناشنوایان در مدارس همگانی و در نتیجه, کاهش جمعیت دانش‌آموزان در مدارس شبانه‌روزی؛ 3. فرآیند آموزش انفرادی؛ که زمینه را برای مشارکت بیشتر و گسترده‌تر والدین در روند برنامه‌ریزیهای آموزشی کودکان ناشنوا, مساعد کرده است. از این‌رو, فشار بر خانواده‌ها برای بر عهده گرفتن نقش مهم‌تری دربارة فرزند ناشنوای خود, افزایش یافته است. افزایش توجه به خدمات مرتبط با والدین نیز امری تصادفی نیست. به رغم ارائة خدمات جدید در سطحی گسترده، باز هم به موضوع آموزش به والدین در سطوح ابتدایی و متوسطه, چندان اهمیت داده نمی‌شود. در این راستا, توجه مدیران مدارس به ضرورت ارائة خدمات مستمر (مشاوره، اطلاع‌رسانی و آموزش زبان ‌اشاره‌) به خانواده‌ها, بسیار مهم است. میان سازگاری خانواده‌ها با وضعیت جدید، ارائه خدمات و رشد عاطفی یا موفقیت تحصیلی کودک ناشنوا, رابطة آشکار و مشخصی وجود دارد.
حوزة آموزش والدین با دو تغییر و تحول دیگر روبه‌روست: 1. هرگونه ارائة خدمات به خانواده‌ها, متضمن ارائة خدمات به مادران است؛ از این ‌رو, تبیین الگوهای ارائة خدمات و تأثیرگذاری آن بر پدران و سایر ‌اشخاص مهم در زندگی کودک, ضرورتی انکارناپذیر است که باید بدان پرداخت؛ 2. میان مدارس همگانی و برنامه‌های آنها در ارتباط با ناشنوایان از یک ‌سو, و تمایلات جامعة ناشنوایان, از سوی دیگر, نوعی بیگانگی و در برخی موارد, دشمنی وجود داشته است که ریشه‌ای تاریخی دارد. ناشنوایان بزرگسال, منجی ارزشمندی برای کودکان ناشنوا و والدینشان هستند. مربیان والدین, با چنین چالشی مواجه‌اند؛ از این رو، ایجاد روابط سالم میان ناشنوایان، والدین ناشنوا و مدارس محلی, از جمله وظایف مهمی است که بر عهدة آنهاست.
منابع اطلاعاتی والدین: بیش از نود درصد پدران و مادرانی که فرزندان ناشنوا یا سخت‌شنوا دارند، شنوا و سالم‌اند. آنها چیزی دربارة ناشنوایی نمی‌دانند و شاید هیچ گاه با فرد ناشنوایی برخورد نکرده باشند و غالباً خود را تنها، درمانده و منزوی احساس می‌کنند و تصور می‌کنند که تنها خودشان دچار این مشکل شده‌اند. در مجموع, تربیت فرزندی که معلولیت دارد و از لحاظ شنوایی سالم نیست، دشوار است و در صورتی که والدین منابع و امکانات حمایتی را در اختیار نداشته باشند و از اطلاعات مناسبی در این زمینه بهره‌مند نباشند، در رنج و مشقت خواهند بود. در هر یک از مراحل و دوره‌های رشد کودک، انواع مختلفی از اطلاعات مورد نیاز خواهد بود. به طور کلی, در اوایل دوران کودکی، دستیابی به اطلاعات دربارة ناشنوایی، وسایل کمک‌شنیداری و سمعکها، شیوه‌های برقراری ارتباط و برنامه‌های پیش‌دبستانی, ضروری خواهند بود. والدینی که فرزندشان به سنی رسیده‌‌اند که می‌خواهند به مدرسه بروند، به اطلاعاتی دربارة مدارس، حقوق قانونی، رشد زبان، سطح خواندن و رشد اجتماعی کودک خود, نیاز دارند. وقتی فرزند به بلوغ می‌رسد، دسترسی به اطلاعاتی دربارة دانشکده‌ها، مشاغل، بازتوانی حرفه‌ای، زندگی مستقل و جامعة ناشنوایان, در اولویت قرار می‌گیرند. والدین, برای دستیابی به اطلاعات مورد نظر خود به مراکز محلی و ملی مراجعه می‌کنند. تا دهة 1970، والدین برای کسب اطلاعات مورد نیاز خود، عمدتاً به مدارس, فرزند خود مراجعه می‌کردند. مدارس, با توجه به علایق والدین, اطلاعات محدودی را در اختیارشان قرار می‌دادند. با تصویب قانون ناظر بر آموزش فرزندان معلول در 1975، نقش والدین در برنامه‌های مدارس و برنامه‌ریزی آموزشی‌ـ تحصیلی برای فرزندانشان, پررنگ‌تر شده و آگاهی والدین نسبت به نیازها و مهارتها افزایش یافته است. از این ‌رو, آنها درپی اطلاعات بیشتر و عمیق‌تری هستند تا با اتکا به دانش نوین, وظیفة تربیت فرزند خود را به نحو احسن, انجام دهند.
هم‌اینک, بالغ بر 68 درصد از کودکان ناشنوا که دارای اختلالات شنیداری هستند، در نظام همگِن و در مدارس عادی تحصیل می‌کنند. امروزه, مدارس, نقش محوری خود را که پیش از 1975 داشتند، از دست داده‌اند. آن دسته از مدارس همگانی که بیش از یک تا پنج دانش‌آموز ناشنوا ندارند، منابع اطلاعاتی خاصی را برای پاسخ‌گویی به پرسشهای خاص والدین دربارة ناشنوایی و تربیت فرزندان ناشنوایشان در اختیار ندارند.
والدین, با بهره‌گیری از منابع اطلاعاتی و خدمات حمایتی, می‌توانند تصمیمات مهم و آگاهانه‌ای را دربارة فرزند خود اتخاذ کنند. سازمانهای مختلفی با بهره‌گیری از شیوه‌ها و الگوهای مختلف به اطلاع‌رسانی در این زمینه می‌پردازند. برخی سازمانهای تخصصی, صرفاً به موضوع ناشنوایی می‌پردازند و برخی دیگر, در زمینة همة معلولیتها فعالیت می‌کنند. نشانی و شمارة تماس سازمانها و موسسات یاد شده در راهنماهای تلفن، راهنمای ادارات محلی و روابط عمومی مدارس و دانشکده‌ها وجود دارد.
تا میانة دهة 1980، عمدة منابع اطلاعاتی والدین همچنان, مدارس و والدین دیگر بودند. خبرنامه‌ها و نشریات, از جمله منابع دیگر هستند. از سوی دیگر, انجمنهای ناشنوایان، مربیان و سایر کارورزان که با ناشنوایان و والدینشان سر و کار دارند، می‌توانند اطلاعات سودمند و ارزشمندی را در اختیار والدین, قرار دهند.
مأخذ:
GEDPD, Vol. 2, P. 264-268.
ژاکلین زِد. مندلسون ؛ مارک تی. ‌گرینبرگ ؛ روزماری کالدرسون
ترجمة لقمان سرمدی
 
تاریخ ثبت در بانک 17 اردیبهشت 1399