کد jr-26926  
عنوان اول انجمن احیاء  
نویسنده خسرو منصوریان  
عنوان مجموعه معلولیت؛ چالش‌ها و سیاست‌ها در ایران  
نوع کاغذی  
ناشر بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه  
محل چاپ مجموعه تهران  
سال چاپ 1397شمسی  
شماره صفحه (از) 121  
شماره صفحه (تا) 126  
زبان فارسی  
متن انجمن احیاء

دفتر فرهنگ معلولین

انجمن احیاء از تشکل‌های مردمی است که در زمینه‌هایی مثل کودکان مبتلا به ایدز و آسیب‌دیدگان اجتماعی فعالیت دارد. در این نوشته، بنیان‌گذار آن آقای خسرو منصوریان اطلاعات خوبی درباره زمینه‌های تأسیس و علل تأسیس آن بیان کرده است.
او مطلبش را درباره فعالیت‌های خودش از سال 1347 آغاز کرده و می‌نویسد:
بنده نزدیک به بیش از 50 سال کار مددکاری انجام داده‌ام. در سال 1347، یک طرح تحقیقاتی با عنوان «روسپی‌گری» در شهر تهران طراحی شد که من در آن مشارکت داشتم. با روسپی‌هایی که پلیس از سطح شهر جمع‌آوری می‌کرد مصاحبه می‌کردیم. فرد در صورتی حاضر به مصاحبه می‌شد و به سوالات ما پاسخ می‌داد که شب رهایش کنند تا به کاسبی‌اش بپردازد؛ به هر حال در آن سال، تجربه‌های بسیار خوب و زیادی پیدا کردم. یکی از مناطق مورد تحقیق، شهرنو بود. آنجا هیچ ماده مخدر ندیدم. مهم‌تر از همه، کلانتری آنجا، هم پاسگاه و هم اداره بهداری داشت و هم چنین تمام خانم‌ها در درمانگاه کارت بهداشت داشتند و اگر سلامت آنها تأیید نمی‌شد، از ادامه فعالیتشان جلوگیری به عمل می‌آمد.
ساختمان آنجا هم طوری بود که از پشت‌بام‌های خیابان کسی نمی‌توانست داخل بیاید یا خارج شود و پلیس بر همه جا نظارت داشت و مسلط بود و بسیاری از باج خورها خودشان هم کمک کار پلیس نیز بودند؛ وگرنه نمی‌توانستند اتفاقاتی را که آنجا صورت می‌گرفت سازماندهی کنند. جلوی در هم دو پلیس کلانتری ایستاده بود و به پسربچه‌هایی که صورتشان مو در نیاورده بود اجازه ورود نمی‌دادند و همچنین به خانم‌هایی که کارت بهداشت نداشتند.
آن زمان سن متوسط روسپی‌گری در تهران 29 سالگی بود. در پژوهش‌های اخیر دکتر سعید مدنی، سن متوسط روسپی‌گری 24 سالگی تعیین شده و شروع آن از سن 21 سالگی اعلام شده است.
در زمان ریاست جمهوری آقای رفسنجانی، یونیسف، سمپوزیومی را برگزار کرده بود. بنده، در مقام مدیرعامل مجتمع آموزشی نیکوکاری رعد آنجا حضور داشتم. موضوع این بود که چرا NGO در ایران پا نمی‌گیرد؟! دلایل مختلفی مطرح شد، من گفتم به دلایل سیاسی.
در توضیح این مسئله به سردار کلانتری، که مدیر کل اطلاعات ناجا بود و آن زمان، این سازمان به NGOها مجوز می‌داد، گفتم: «شخصیتی مثل آقای مهندس محمد توسلی شهردار منتخب امام خمینی است. چطور وقتی ما ایشان را در مقام عضو هیئت امنای مجتمع رعد به اطلاعات ناجا معرفی می‌کنیم، متأسفانه صلاحیت ایشان مورد تأیید قرار نمی‌گیرد؛ فقط به این دلیل که ایشان عضو نهضت آزادی است! یک سرمایه اجتماعی مثل ایشان، که من جز پاکدامنی، درستکاری، ایران دوستی و مسلمانی از او چیزی ندیده‌ام چگونه است که نمی‌تواند یک کار داوطلبانه و بدون مزد انجام دهد؟! نمی‌تواند کار NGOای بکند؟ و از آبرو و اعتبار و سرمایه اجتماعی که در اثر حسن عملکردش در جامعه پیدا کرده، به نفع چند جانباز و معلول استفاده کند؟ اگر کسی زندانی سیاسی باشد، مگر صلاحیتش را برای عضویت در یک NGO از دست می‌دهد؟
بیان این حرف‌ها و سوز دل درون آن موجب شد مشکل مجتمع رعد حل شود و برای نخستین بار توانستیم از مقامات امنیتی انتظامی کشور برای مجتمع آموزشی نیکوکاری رعد مجوز رسمی دریافت کنیم. خیلی خوشحالم از این که مجوز رعد را به ما دادند و مهندس توسلی هم عضو أمنا شد.
پس از آن درخواست کردم تا مجوز یک NGOای را هم صادر کنند که در حوزه آسیب‌های اجتماعی فعالیت کند. متأسفانه، آسیب‌های اجتماعی به شدت در حال گسترش هستند و این برای آبرو، دین، وطن و انقلابمان خوب نیست؟ درباره این مسئله کمی برایشان توضیح دادم.
گفتند: هیچ کسی جرأت نمی‌کند این مجوز را بدهد. 5 سال از آن تاریخ گذشت... من از مدیرعاملی مجتمع رعد استعفا دادم و به مشهد رفتم تا موسسه‌ای بر الگوی رعد با نام «مجتمع آموزشی نیکوکاری توانیابان مشهد» دایر کنم.
در مشهد متوجه تأثیرات دنیای ماشینی بر معلولیت شدم. بیش از 80 درصد موارد ما در مشهد، دچار فلج اطفال بودند، در حالی که بیش از 70 درصد مددجویان مجتمع رعد فلج مغزی بودند.
با این تفاوت متوجه شدم، دلیل اینها، فقر و زندگی ماشینی است. مشهد شهر عقب افتاده‌ای بود. آب سالم نداشتند، پزشک نداشتند؛ بنابراین بیشتر معلولیت‌های آنجا به فلج اطفال ختم می‌شد؛ در حالی که در شهری مانند تهران، با توجه به گسترش زندگی ماشینی و به دلیل ژنتیک، فلج مغزی شایع بود.
با این توجه به این تفاوت‌ها به این فکر افتادم که در Golden Time جلوی معلولیت را باید بگیریم. پس از یک سال که آن موسسه سامان پیدا کرده بود و دوست و برادرم آقای هدایی مدیریتش را بر عهده گرفت، به تهران آمدم.
در تهران، از تعدادی از دوستان همفکر، نخبه و خوش سابقه دعوت کردم که موسسه‌ای برای سرویس‌دهی به کودکان دارای معلولیت دایر کنیم و در وقت طلایی به داد پدیده معلولیت برسیم. مکانی داشته باشیم که بتواند به کودکان دارای معلولیت از بدو تولد تا 15 سالگی خدمات توانبخشی ارائه دهد و اما چرا انجمن توانیاب؛ چون معلولان از کلمه معلول بدشان می‌آید. دو واژه مثبت «توانستن» و «یافتن» را با هم تلفیق کردیم، نام موسسه را توانیاب گذاشتیم.
هنگام گرفتن مجوز دوباره سردار کلانتری را دیدم. گفت خیلی دنبالت کشتیم. به حرفی رسیدیم که چند سال پیش درباره لزوم رسیدگی به آسیب‌های اجتماعی زده بودی. مسائل اجتماعی شدت گرفته. پیشنهاد چند سال پیش تو را نزد مقامات ذیربط مطرح کرده‌ام و آنها گفته‌اند: هر کسی است پیشنهادش را می‌پذیریم و حالا مجوز انجمن توانیاب را به تو نمی‌دهیم، مگر این که این را هم بپذیری که NGOایی را دایر کنی که در زمینه آسیب‌های اجتماعی می‌خواستی دایر کنی. این بود که مجوز «انجمن کودکان معلول توانیاب» و «انجمن احیای ارزش‌ها» که مخفف انجمن حمایت و یاری آسیب دیدگان اجتماعی است در یک روز صادر شد.
خانه خودم را که در اجاره یک مدرسه بود، پس گرفتم و به عنوان مکان موسسه، آن را برای توانبخشی رایگان کودکان معلول شهر وقف کردم. در ابتدا جلسه‌ها را به سختی تشکیل دادیم تا بالاخره این موسسه پا گرفت. بعضی‌ها حرف پول می‌زدند، بعضی‌ها می‌گفتند چه قدر جلسه می‌گذاری، بعضی‌ها می‌گفتند فرصتمان کم است و...
خلاصه این نمونه مشکلات NGO در کشور است که گفتم تا برای «رحمان» تجربه باشد و یک روز به لطف خداوند رحمان همه جای کشور را بگیرد و مثل یک گل خوشبو بوی عطرش همه جا پخش شود.
دوستان هیئت موسس در زمینه حمایت مالی، کمک چندانی نکردند؛ به هر حال، از طریق دوستان دیگری پول جمع کردیم، خانه را نقاشی کردیم و الآن 18 سال است که موسسه در همان جا مشغول کار است.
هنوز بیش از یک هفته از تابلوی «خدمات صد درصد رایگان فیزیوتراپی، کاردرمانی، گفتاردرمانی ویژه کودکان معلول» نگذشته بود که دیدم فردی آمد
و گفت: اینجا را چند اجاره کردید؟
گفتم: ببخشید جنابعالی؟!
گفت: من، کمک ممیز دارایی هستم.
گفتم: اجاره نکرده‌ام، خانه خودم است!
گفت: مگر می‌شود آدم چهار طبقه خانه‌اش را بگذارد برای کار مفت؟! آن هم در یکی از بهترین جاهای شهر، بین خیابان‌های فرصت و نصرت، نزدیک دانشگاه تهران، ساختمان اداری تجاری... هیچ کس باور نمی‌کند. و بر اساس پیشنهاد او من رفتم محضر اسناد رسمی، خانه خودم را به خودم، در مقام مدیرعامل موسسه اجاره دادم ماهی هزار تومن، از روز اول تا الآن!
بعد از مدتی تقریباً همه اعضا استعفا دادند و عده دیگری را آوردیم به عنوان هیئت امنا و مدیر و...
نکته جالب این است که امروز مدیر کل وزارت کشور آن زمان که برای مجوز درباره ما نظر داده بود، رئیس هیئت مدیره انجمن احیاست؛ آقای دکتر حق شناس! می‌خواهم بگویم فرق بسیاری است بین کسی که بفهمد NGO و کار نیک و رایگان یعنی چه و کسی که نداند! ما تا امروز یک ریال نه از دولت پولی گرفته‌ایم و نه از خارج از کشور کمکی دریافت کرده‌ایم.
در اصل باید بدانیم بچه فلج نیاز ندارد که من دست او را بگیرم تا بلند شود، من نیاز دارم او دست من را بگیرد و این چرایی کار ماست!
شعبه‌های موسسه ما در شش شهر ایران تأسیس شده، ولی غیر از مجموعه ما موسسه‌ای در این زمینه نبوده است. برای این که هم کار پرهزینه و هم کار سختی است! نه دولت این کارها را می‌کند نه ملت! مردم بیشتر به کارهای زود بازده و ارزان و گاهی دهن پر کن علاقه دارند.
در انجمن احیا، hotline داریم، یعنی خط اورژانسی. کسی که قصد خودکشی دارد یا رفتار پرخطر جنسی و با کسی که نگران ابتلا به HIV است. از صبح تا عصر امکان تماس با ما را دارد! نام و نشانی‌اش را هم نمی‌پرسیم.
در این راه به پدیده‌ای برخوردیم. زنانی که در رابطه زناشویی از شوهرشان ایدز گرفته و بچه‌شان با ایدز به دنیا آمده و شوهرشان در اثر ایدز مرده است. این زنان و بچه‌هایشان را هم تحت حمایت قرار دادیم، در ماه، یک مبلغی به آنها می‌دهیم، کار یادشان می‌دهیم و به خصوص خودش را می‌سازیم تا به خودکشی فکر نکند، جامعه را آلوده نکند و رفتار پرخطر نداشته باشد. پس از مدتی، از همین افراد، آموزشگر همسان می‌سازیم، به دانشگاه، پادگان، کارخانه می‌بریم تا از تجربیات خود برای آنها بگویند و به دیگرانی که شبیه خودشان هستند، کمک کنند.
یک مرکز VCT هم داریم؛ مرکزی که فرد در آنجا به طور داوطلبانه آزمایش HIV می‌دهد، مشاوره می‌گیرد و به طور کلی روی آسیب‌ها کار علمی و تحقیقاتی انجام می‌دهیم.
در شهرهایی مثل: کرج، مشهد، شیراز، اراک، تبریز و کرمان موسساتی طبق الگوی گروه احیا درست کرده‌ایم. برای مثال، یک نفر از اصفهان اظهار علاقه می‌کند که در شهر خودش چنین موسسه‌ای دایر کند. به او می‌گوییم چند نفر مثل خودت را هم پیدا کن، آنها را جمع کن و هیئت موسس تشکیل بده. می‌توانید یک دفتر نمایندگی با مجوز ما آن جا دایر کنید یا می‌توانید بلافاصله به وزارت کشور، به استانداری و فرمانداری بروید و درخواست مجوز به نام خودتان نه به نام ما بدهید. اگر دلتان خواست، پسوند احیا را بگذارید، اگر هم نه، نگذارید. تصمیم با خودتان است.
مادر تلاش هستیم در افغانستان و عراق هم این الگو را اجرا کنیم. تمام سختی‌هایی که در راه کار مدنی وجود دارد، تحمل شدنی است، اگر انجام کار، دلی باشد. من باور دارم بهشت و جهنم در همین دنیاست. هر کس در این دنیا، زندگی را برای دیگران بهشت کند، خودش در بهشت است. هرکس زندگی را برای دیگران جهنم کند، هم این دنیا در جهنم است، هم آن دنیا من وقتی می‌بینم یک بچه، لنگان لنگان با کمک مادرش به موسسه آمده و بعد از توانبخشی، همان بچه می‌دود، به مدرسه می‌رود و مثل بلبل حرف می‌زند، احساس می‌کنم در بهشت دارم زندگی می‌کنم.

مأخذ: معلولیت؛ چالش‌ها و سیاست‌ها در ایران، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، 1397، ص 126-121.  
تاریخ ثبت در بانک 22 فروردین 1399  
فایل پیوست
تصویر