کد | jr-25901 |
---|---|
عنوان اول | لوسنوویچ ویگوتسکی |
نویسنده | روبرت هوداپ |
مترجم | پرویز شریفی |
عنوان مجموعه | تحول و نارساییهای توانشی |
نوع | کاغذی |
ناشر | دانژه |
محل چاپ مجموعه | تهران |
سال چاپ | 1389شمسی |
شماره صفحه (از) | 39 |
شماره صفحه (تا) | 45 |
زبان | فارسی |
متن |
لوسنوویچ ویگوتسکی از نظریهپردازان در زمینه اختلالات روان و روانپریشی است. لوسنوویچ ویگوتسکی در سال 1896، در شهر مینسک واقع در بلاروس به دنیا آمد. مانند ورنر و پیاژه، ویگوتسکی هم دامنه علایق بسیار گستردهای داشت، به خصوص به فلسفه، تئاتر و ادبیات. از همان اوان کودکی، از او به عنوان کودکی با استعداد یاد میشد. از آنجایی که در آن زمان یهودیان در انتخاب فرصتهای شغلی با محدودیت مواجه بودند، والدین ویگوتسکی او را متقاعد کردند که در دانشگاه مسکو به تحصیل رشته پزشکی بپردازد. اما با وجود این، بعد از گذشت یک ماه، او به تحصیل در حقوق پرداخت یعنی همان حیطهای که در سال 1917 درجه خود را دریافت کرد. علاوه بر این ویگوتسکی در آن زمان به عضویت انجمن شانیارسکی در آمد، نوعی دانشگاه مخفیانه به اصطلاح زیرزمینی که از اساتیدی که توسط تزار از دانشگاههای دیگر اخراج شده بودند، تشکیل شده بود. در آنجا دیگر ویگوتسکی به مطالعه تاریخ و فلسفه پرداخت، او همچنین توسط خواهر و دوستانش چیزهایی زیادی هم در مورد زبانشناسی و سایر حیطههای علم آموخت. بنابراین، با وجودی که او به صورت رسمی آموزش دیده در رشته حقوق بود، اما در واقع در حیطههای مختلفی هم زمان با هم آموزش میدید. در سال 1917، مسکو شهری در حال تحول بود، و زندگی ویگوتسکی جوان نیز از این تحولات تأثیراتی پذیرفت. همانند دیگر اندیشمندان جوان اتحاد جماهیر شوروی، او از جانب «جامعه نوین شوروی» حمایت میشد. پس از فارغ التحصیل شدن از دانشگاه مسکو و به مجرد بازگشت به زادگاهش، ویگوتسکی با نگارش کتاب، انتشار مجلات، مانند دیگر چهرههای برجسته در سایر رشتهها، به انجام نخستین آزمایشهای روانشناسیاش و تأسیس یک شرکت انتشاراتی موقت پرداخت، همه اینها در حالی بود که ویگوتسکی به طور همزمان به تدریس در یک کالج محلی مشغول بود (فان درورا (Vanderveer) و والیسنر (Valsiner)، 1991). هفت سال بعد، یعنی زمانی که در سال 1924 به ارائه یک سخنرانی در دومین نشست انجمن روان عصب شناختی (Psychoneurological) روسیه که در لنینگراد برگزار میشد پرداخت، زادگاهش را ترک کرد. این سخنرانی، او را در میانه راه سازماندهی دوباره روانشناسی در اتحاد جماهیر شوروی سابق قرار داد. اندک زمانی پس از این سخنرانی، ویگوتسکی همکار الکساندر لوریا شد، که بعدها لوریا در مورد او چنین گفت، «کاملاً آشکار بود که این فرد متعلق به یک شهر ایالتی در غرب روسیه چهرهای نابغه است که باید به نظرات او گوش فرا داد» (1979، ص 39-38). بلافاصله پس از این اتفاق، ویگوتسکی به موسسه کورینلوف مسکو، که آزمایشگاه برتر روانشناسی در اتحاد جماهیر شوروی بود. پیوست. با کمک لوریا (Luria) و لئون تیف (Leotiev)، ویگوتسکی روانشناسی کاملاً جدیدی را در شوروی بنیان نهاد. طی ده سال پس از آن یعنی در خلال سالهای 1924 تا 1934، ویگوتسکی حجم غیر قابل باوری از فعالیتهای مختلف در روانشناسی را انجام داد. تحول کودک، تغییر در تفکر افراد بیسواد در نتیجه اجبار در نوشتن، تحول در کودکان مبتلا به انواع نارساییهای توانشی، همگی عناوین پژوهشی بودند که در این دوره پر کار زندگیاش به انجام رسانید. او همچنین وظایف اجرایی متعددی را به عهده داشت، کلاسهای تدریس، ارائه سخنرانیهای عمومی، ارتباط با شمار زیادی از همکارانش در داخل و خارج از شوروی، ویراستاری مجلات، مسافرت به نقاط مختلف اتحاد جماهیر شوروی به منظور نظارت بر مطالعات و تحقیقات روانشناسی. اگرچه چنین سخت کوشی میتوانست برای هر کسی طاقت فرسا باشد، اما ویگوتسکی فرد بدشانسی بود. در اوایل سال 1920، او به خاطر ابتلا به مرض سل در بیمارستان بستری شد. اندکی پس از آن وی دوباره بستری شد، با این وجود او حتی با شتاب بیشتری همچنان به کار کردن مسافرت کردن به نقاط مختلف شوروی و سخنرانیهای خود ادامه داد، شاید این امر به این دلیل بود که او خود متوجه شده بود که به زودی بیماری به او غلبه خواهد کرد. بعد از چندین سال برخورداری از وضعیت سلامتی متغیر، ویگوتسکی نهایتاً در ژوئن 1934 بر اثر ابتلا به بیماری سل درگذشت. در آن زمان او 37 ساله بود. آثار ویگوتسکی که بعد از مرگش انتشار یافتند اغلب همانند خود زندگیش قابل توجه هستند. شاید چنین بتوان گفت که این بازی سرنوشت بود که در سالهای اوج فعالیت او، 1924 تا 1934، همزمان با پذیرش اندیشههای نو از جانب جامعه بود. اما این دوره زمانی در خلال سالهای پایانی عمر ویگوتسکی به اتمام رسید. اگرچه در سال 1936، رجوع به آثار ویگوتسکی و استفاده از آنها به عنوان منبع در سرتاسر اتحاد جماهیر شوروی غیر قانونی تلقی میشد، و تألیفات و دستنوشتههای واپسین او نیز تا پس از مرگ استالین در 1953 نیز منتشر نشدند، لیکن در همان زمان، ویگوتسکی بر حیطههای روانشناسی، شناخت شناسی، و آموزش و پرورش تأثیر خود را نهاده بود. علاوه بر ترجمه و انتشار دو اثر مهم او یعنی، تفکر و زبان (Thought and language) (1934 تا 1962)، و ذهن در جامعه (Mind in society) (1978)، جمعآوری و ترجمه مقالات و سخنرانیهای او همچنان ادامه دارد. کاربردهای نظریههای ویگوتسکی در کودکان مبتلا به نارساییهای توانشی ویگوتسکی با توجه به سایر پیشرفتهایش به ویژه به خاطر نقشی که به عنوان یکی از بنیانگذاران رشته نوین «نقص شناسی» (Defectology) در اتحاد جماهیر شوروی داشت نیز معروف است. هر چند که شماری از مقالات تألیف شده توسط او در این زمینه اخیراً جمعآوری و ترجمه شدهاند (ربیر و کارتون، 1993)، اما تأثیر ویگوتسکی بر حیطه نارساییهای توانشی در غرب، در ابتدای کار است. پیش از آنکه نظرات ویگوتسکی را با هم بررسی کنیم، به نظر میرسد که اصطلاح «نقص شناسی» نیازمند اندکی توضیح است. برای گوشهای جدید ما، این اصطلاح بیاعتبار به نظر میآید. به نظر میرسد که این اصطلاح به آن دسته از افراد مبتلا به نارسایی توانشی که از داشتن یک زندگی کامل در جامعه بیبهرهاند یا دست کم نمیتوانند چنین زندگی داشته باشند نسبت داده میشود. در هر حال از نظر ویگوتسکی و همکاران او این اصطلاح از معنایی خنثیتر از این برخوردار بود. این اصطلاح به زبان ساده به کودکانی با شرایط مشکلزا اشاره دارد. همچنین این اصطلاح معادل با اصطلاح امروزیها یعنی «نارساییهای توانشی تحولی» (Deveopemental disabilities) است که در مورد آن دسته از کودکانی به کار میرود که به آموزش و پرورش استثنایی نیاز دارند. ویگوتسکی به کودکان مبتلا به طیف وسیعی از نارساییهای توانشی علاقهمند بود. او در مورد کودکان ناشنوا، نابینا، عقب مانده ذهنی، و کودکان دارای اختلالهای هیجانی بررسیهای انجام داد، مطالبی را به رشته تحریر در آورد، و همچنین بحثهای گروهی هفتهای را در این زمینهها ترتیب میداد (درست مانند ملاقاتها و ویزیتهای پزشکی ما) (فان دروروالسینر، 1991). بیشتر این کارها در خلال سالهای 1924 تا 1930 صورت گرفت. با وجود این، علاقه ویگوتسکی به نارساییهای توانشی بیشتر در آثار و کارهای ابتدایی او مشهود است تا آثار واپسین او. ویگوتسکی بر سه موضوع تأکید میورزید: تحلیل تحولی، میانجیگری (Mediation)، و «پدید آیی اجتماعی» (Sociogenesis) (ورتس (Vertes)، 1985). نخست ویگوتسکی یک روی آورد تحولی نیرومند را در مورد کودکان مبتلا به نارساییهای توانشی تحولی اتخاذ کرد. موضوع مورد توجه او از اتخاذ روی آورد نیز یافتن پاسخی برای این سوال است که کودکان مبتلا به نارساییهای توانشی چگونه تحول مییابند. همانند پیاژه و ورنر، او نیز سنجشهای نظری در مورد تحول تمام و کمال را مورد انتقاد قرار داد. به نظر ویگوتسکی، این نوع سنجشها، مخصوصاً آزمونهای هوشی ـ روشهایی صرفاً آماری بوده و اطلاعات بیشتر و مناسبتری در مورد آینده تحولی کودک را اراده نمیکنند. همچنین، ویگوتسکی به شدت از نظامهای طبقهبندی آماری انتقاد میکرد. او در جایی چنین مینویسد که تمامی نظامهای طبقهبندی آماری «ابزارهایی ناکارآمد برای حل سوالهای مربوط به خاستگاههای تحول هستند» (ریبر و کارتون، 1993، ص154). مفهوم اصلی مورد نظر ویگوتسکی در روی آورد تحولی که مدنظر خود وی بود «میانجیگری» ویگوتسکی یا همان استفاده از یک شئ (مانند کتاب)، یا یک شخص خاص (مادر)، یا یک توانایی (مثل زبان) است. برای کمک به نایل شدن به درک از دنیا، یک نمونه از میانجیگریها شامل اعمال بزرگسالان نسبت به کودکان است، نمایندههای هر فرهنگ مشخصی که در تجربههای کودک میانجیگری میکنند. به عنوان مثال، مادران اشیاء را برای کودکانشان نامگذاری میکنند، چگونگی عملکرد اشیاء را برایشان توضیح میدهند، کودکان را تسلی میدهند، و به صدها روش گوناگون دنیای پیرامونی را برای کودکانشان قابل درک میسازند. در مقایسه با بزرگسالانی که به کودکان بدون نارسایی توانشی کمک میکنند، بزرگسالانی که به کودکان ناشنوا، نابینا، یا عقب مانده ذهنی کمک میکنند، میبایست به صورت آگاهانهای اعمال و رفتارهایشان از ساختار مشخصی برخوردار باشد. در جای دیگری ویگوتسکی به این نکته اشاره میکند که تمامی روشهای آموزش و پرورش استثنایی شامل کشف «روشهای غیر مستقیم» است که بزرگسالان به کمک این روشها بتوانند به تحول این قبیل کودکان کمک کنند. از نظر ویگوتسکی میانجیگری همچنین شامل زبان نیز میشود، چرا که زبان ابزاری است که افراد برای روشن کردن، بسط دادن و قابل فهم ساختن افکارشان از آن استفاده میکنند. بنابراین ویگوتسکی به کودکان مبتلا به نقایص حسی نیز علاقهمند بود، چرا که بر سر راه این دسته از کودکان از لحاظ درک و فهم زبان گفتاری یا بینایی موانعی وجود دارد. برای مثال، با توجه به فرآیند تحول کودکان نابینا، او با نظر کسانی که نسبت به خط بریل علاقهای نشان نمی-دادند مخالف بود. ویگوتسکی اشاره میکند که به وسیله خط بریل، یک کودک نابینا خواندن و نوشتن را یاد میگیرد، و در نتیجه در میراث پیشرفتهترین جوامع بشری شریک میشود. ویگوتسکی به این نکته پی برده بود که نکته مهم در مورد زبان شکل یا نوع آن نیست، بلکه کارکردهای زبان است. بنابراین، در نتیجه استفاده از خط بریل، یک کودک نابینا به سطح متوسطی از سواد خواندن و نوشتن که با نوع کلمات نوشتاری معمولی متفاوت است، دست مییابد. علاوه بر این، ویگوتسکی نظرات محکم و استواری در مورد مداخله در آموزش کودکان ناشنوا نیز داشت. او یک طرفدار سرسخت نوع خاصی از روش شفاهی در آموزش این قبیل کودکان بود. او به روشهای رایج زمانه خودش در مورد آموزش ناشنوایان حمله کرد که بر اساس آن کودکان ابتدا میبایست به صورت کامل یک صدا را فرا میگرفتند و بعد از آن صدا و صداهای دیگر به آنها آموزش داده میشد. بنابراین ویگوتسکی یک سبک طبیعیتر و تعاملی نگرتری از مداخله در آموزش ناشنوایان را پیشنهاد کرد. گویی که در نهایت تعجب، ویگوتسکی معمولاً تمایلی به آموزش زبان اشاره نداشت. او بر این عقیده بود که علائم و نشانهها یک زبان کامل را تشکیل نمیدهند، چرا که تمامی کودکان ـ از جمله کودکان ناشنوا ـ در نهایت ملزم به زندگی کردن و تعامل داشتن با افراد دیگر در غالب جامعهای بزرگتر هستند و از اینرو تبدیل به «یک گونه خاص از آدمی» نخواهند شد. اگر چه برخی پژوهشگران مدعی هستند که ویگوتسکی در سالهای واپسین عمد دیدگاهش را در مورد زبان اشاره تعدیل کرد (ناکس و کوزولین، 1989)، با این وجود بیشتر نوشتههای او از یک روی آورد تعاملیتر در مورد آموزش زبان پشتیبانی میکنند. هم مفهوم تحول از نظر ویگوتسکی و هم میانجیگری مدنظر او، هر دو به یک مفهوم اساسیتر یعنی «پدیدایی اجتماعی» (sociogenesis) وابستهاند. بر خلاف پیاژه و ورنر، ویگوتسکی بر این باور بود که تحول در تمامی جهات آن در وهله نخست در یک فضای مبتنی بر همکاری و مشارکت با بزرگسالان شایستهتر پدیدار میشود. برای مثال، دانشآموزان از جانب آموزگاران از طریق تذکرها و سرنخهای لازم و یا به روشهای دیگری در فرآیند تحولشان کمک دریافت میکنند. بعداً، همین کودکان قادر خواهند بود تا رفتارهای مشابهی با آنچه که اطرافیان نسبت به آنها داشتهاند از خود بروز دهند. بنابراین ویگوتسکی چنین فرض میکند که تمامی رفتارها در خلال فرآیند تحول کودک نخست در ارتباط نزدیک با بزرگسالان و بعدها بدون کمکهای آنها و توسط خود کودکان استقرار مییابند. از نظر ویگوتسکی این انتقال از طرحهای «روانشناسی متقابل» (interpsychological) به طرحهای «درون روانشناختی» (Intrapsychological) به توضیح بهتر مفهوم «منطقه مجاور تحول» مدنظر ویگوتسکی کمک میکنند. از منظر ویگوتسکی منطقه مجاور تحول شکاف یا فاصلهای است بین آنچه کودک فقط با کمک دیگران میتواند انجام دهد در مقابل با آنچه که همین کودک به تنهایی میتواند انجام دهد. ویگوتسکی این شکاف موجود بین مراحل «تحولی بالقوه» (همراه با کمک) و «تحول بالفعل» (به تنهایی و بدون کمک دیگران) را «منطقه مجاور تحول» (Zone of proximal development) مینامد. آگاهی از وجود چنین شکافی میتواند هم مداخلات و هم تلاشهای معطوف به سنجش و ارزیابیها از کودکان را تحت تأثیر قرار دهد. نظرات مورد توجه ویگوتسکی در مورد پدیدآیی اجتماعی، در صورتی که آنها را با نارساییهای توانشی تحولی در ارتباط بدانیم از اهمیت دو چندانی برخوردار میشوند. از این منظر، ویگوتسکی این قبیل نارساییهای توانشی را در وهله نخست مشکلی اجتماعی در نظر میگیرد. بنابراین، نارساییهای توانشی تحولی تنها هنگامی برای فرد مشکلساز میشوند که کودک خود را به عنوان فردی کهتر و یا به عنوان فردی که از جانب دیگری از حقوق اجتماعی محروم شده است بپندارد. بر اساس این نظر آنچه که مهم است خود نقص یا نارسایی توانشی، نابهنجاری یا معلولیت نیست، بلکه این واکنشهای دیگران نسبت به افراد مبتلا به نارسایی توانشی است که دارای اهمیت است، یعنی اینکه، در واکنش به دشواریهایی که ناشی از معلولیت است، شخصیت کودک به چه نحو تحول مییابد (ریبر و کارتون، 1993، ص125). با پذیرش چنین تعریف اجتماعی از نارساییهای توانشی تحولی، فرآیندهای جبرانی و مداخلهای نیز شامل عوامل مشابه اجتماعی خواهد بود. آموزش و پرورش استثنایی و خط بریل و آموزش زبان گفتاری به نحو طبیعی انجام میپذیرد، یعنی این آموزشها در ارتباط کاملی با کار، زندگی ـ و تمامی مهارتهای اجتماعی که برای کودکان مبتلا به نارسایی توانشی ضروری هستند ـ اجرا میشوند. پژوهشگران بعد از ویگوتسکی تلاش کردند تا تفکرات ویگوتسکی را در مورد کودکان مبتلا به نارسایی توانشی به کار ببندند. به خصوص براون (Brown) و فرارا (Ferrar) (1985)، مفهوم منطقه مجاور تحول ویگوتسکی را در مورد کودکان مبتلا به عقبماندگی و ناتوانیهای یادگیری (Learning disability) به کار گرفت. هدف آنها هم ارزیابی صحت این موضوع بود که آیا همانطوری که ویگوتسکی پیشبینی کرده بود، منطقه تحول به عنوان یک ابزار کمکی در مورد کودکان مبتلا به نارساییهای توانشی تحولی عمل میکند یا خیر. اگر چه این قبیل فعالیتها در ابتدای راهاند، اما فرض اصلی این قبیل فعالیتها این است که کودکانی که بین توان تحولی بالقوه و واقعیشان اختلاف بیشتری وجود دارد. مأخذ: تحول و نارساییهای توانشی، روبرت هوداپ، ترجمه پرویز شریفی، تهران، دانژه، 1389، ص 39-45. *.م.ن |
تاریخ ثبت در بانک | 7 اسفند 1398 |