کد jr-25899  
عنوان اول توانمندسازی معلولان  
نویسنده وانسا جی. هجز  
مترجم طلعت الدیاری  
عنوان مجموعه توانمندسازی در مددکاری اجتماعی  
نوع کاغذی  
ناشر دانژه  
محل چاپ مجموعه تهران  
سال چاپ 1395شمسی  
زبان فارسی  
متن توانمندسازی معلولان
وانسا جی. هجز استاد دانشگاه کارولینای شمالی با کمک چند استاد دیگر بررسی‌های مفصلی درباره معلولان و چگونگی توانمندسازی آنها انجام داد. نتایج تحقیقاتش را در کتاب «توانمندسازی در مددکاری اجتماعی» آورده است. این مطلب را عیناً به دلیل اهمیت می‌آورم.

تاریخچه توانبخشی (Samouel taylor)
در این عصر پُست مدرن جریان پرسش‌گری متداول و رایج شده است. وقتی به تاریخچه درمان افراد توان‌خواه در ایالات متحده نگاه می‌کنیم، پرسش‌های مهمی به ذهن وارد می‌شود: چه نوع پیشرفتی آنجا صورت گرفته است؟ ماهیت آن [پیشرفت] چیست؟
منابع تاریخی و مردم شناختی نشان می‌دهند که جوامع ماقبل صنعتی نسبت به افراد توان‌خواه با تندی رفتار می‌کردند. این مسأله به ویژه در مورد کسانی که کم‌توانی آنها در بدو تولد مشخص می‌شد و از لحاظ جسمی دارای محدودیت‌هایی بودند، صدق می‌کرد. مردم جوامع ماقبل صنعتی تقریباً در همه موارد کم‌توانی جسمی شدید، نوزادکشی می‌کردند. رواج نوزادکشی احتمالاً تا حدودی بیانگر محدودیت بسیار شدید اطلاعاتی یا داده‌های تاریخی درباره کم‌توانی است (نئوبرت و کلورکس (Neubert & Cloerks) ، 1987؛ ابرمن (Oberman)، 1965). جالب این است که درباره ضربه‌ها و بیماری‌های روانی بزرگسالان توان‌خواه نیز اطلاعات کمی وجود دارد. با استناد به این حقیقت، می‌توان گفت که اکثر این افراد شانس کمی برای زنده ماندن داشتند. هنوز نبود حقایق، قابل ملاحظه و چشمگیر است. منابع مربوط به تورات، ادبیات باستانی و سایر منابع قدیمی، شواهد به دست آمده مردم شناختی مدرن از مدرم جوامع ماقبل صنعتی را تأیید می‌کنند. عملاً همه این فرهنگ‌ها افراد توان‌خواه را تا حدودی سرزنش می‌کردند. غالباً کم‌توانی را به دلایل فوق طبیعی مانند سلطه روح اهریمنی یا خشم خدایان منتسب می‌کردند (نئویرت و کلورس، 1987). برای مثال، رومی‌ها به پدرها اجازه می‌دادند تا هر کودکی که "ناقص یا دختر" به دنیا می‌آمد، بکشند (هیوت و فورنس). ارسطو در رساله سیاست خود نوشت: "راجع به تربیت فرزندان، اجازه داده شود قانونی تصویب شود که هیچ کودک ناقصی نباید زنده بماند (1943، ص315).
سنت یهودی ـ مسیحی تا حدود زیادی نسبت به افراد توان‌خواه شکیبایی و نوع دوستی را تشویق کرد. این جهت‌گیری هنوز تا حدودی در تدوین قانون هست (مرکنز، 1988). به هر حال این سنت یکسان، الهام‌بخش درمان عمدتاً غیر انسانی افراد توان‌خواه به ویژه در خلال دوران تفتیش عقاید و محاکمه بدون دلیل مخالفان بود (اوبرمن، 1965). در بعضی از بخش‌های کتاب مقدس که به افراد توان‌خواه اشاره می‌شود، از آنها با عنوان نجس (انجیل، سفر لاویان 21)، ناتوان در نتیجه گناه (لوقا باب 5)، و قربانیان سلطه شیطان (انجیل متی باب 12) نام برده شده است.
انقلاب صنعتی نخستین تغییر عمده در زمینه درمان افراد توان‌خواه را به وجود آورد. نظریه مارکسیستی نشان داد که چگونه کارگران در جوامع صنعتی به ابزارهای غیر انسانی تبدیل می‌شوند. انسانیت‌شان را با تبدیل شدن صرف به ابزارهای تولید از دست می‌دهند. در این جوامع افراد توان‌خواه نه تنها به عنوان ابزارهای غیر استاندارد تولید دیده می‌شوند بلکه یک تهدید واقعی نیز هستند. از دیدگاه تاریخی وقتی جامعه نتوانست افراد توان‌خواه را وادار به کار کند، قوانین، آنها را از گدایی منع کرد (بلاکستر (Blaxter) 1976؛ اوبرمن، 1965). یکی از قوانین فقر انگلستان افراد را به سه طبقه تقسیم کرد: پایین‌ترین آنها کسانی بودند که "نقص‌هایشان آنها را منفور می‌کند". مقرر شده بود که آنها باید ملزم به کار کردن باشند و اگر سرپیچی کنند به آنها شلاق بزنند و غذا و آب‌شان را قطع کنند (اوبرمن، 1965، ص59).
در همراهی با این دیدگاه، نهادهایی جهت واداشتن افراد توان‌خواه به کار و جلوگیری از ولگردی و گدایی تأسیس شدند. افزون بر این، ایالات متحده نیز از دو برنامه مراقبت جامعه‌ای و همکاری برای تولید اقتصادی استقبال کرد. انبارداری تفکیک شد. اردوگاه‌های کار در بیرون از شهرها بنا شدند. مردان از زنان جدا شدند و جامعه نه تنها از آسیب‌هایی که تصور می‌شد ولگردی و تکدی گری علل آن بودند، بلکه از پیدایش ژن "معیوب" افراد توان‌خواه نیز حفظ می‌شد (ولفنربرگر (Wolfensberger) ، 1969). نقطه اوج آن، شبه علم بهسازی نژادی، حتی همه رفتارهای معیوب را جهت حمایت از رفاه و بهزیستی جامعه عقیم کرد (لودمرر (Ludmrer) ، 1972؛ رایلی (Reilly) ، 1991). موسساتی که به افراد توان‌خواه تهیدست خانه‌هایی کمی بهتر از زندان می‌دادند، تا زمان جنبش‌های ضد موسسه‌ای شدن دهه‌های 1960 و 1970، تا سال‌ها باقی ماندند (هال، 1979؛ ولفنزبرگر، 1969).
اعضای فعال کنفرانس ملی در خیریه‌ها و زندان‌ها، حامیان سرشناس تفکیک و عقیم‌سازی بودند. برای مثال "الکساندر جانسون" رئیس کنفرانس ملی در سال 1897 از طرفداران سرشناس تفکیک (جانسون، 1903 و پری (Perry) 1903 را ببینید) بود. سایر مددکاران اجتماعی مانند "ماریون. اس. نورتون" برای سازمان‌هایی مانند انجمن عقیم‌سازی نیوجرسی در دهه‌های 1930 و 1940 کار می‌کردند که عموماً از تصویب قوانین عقیم‌سازی حمایت می‌کردند (رایلی، 1991). چون هدف آشکار مددکاری اجتماعی خدمت به افراد کم‌توان بود، شاید عده زیادی از مددکاران اجتماعی اوایل قصد داشتند از لحاظ اجتماعی نقص‌ها را کنترل کنند.
با تأسیس مدارس آموزشی خاص که محور توانمندسازی شغلی هستند، تولید کالای اقتصادی توسط کارگرانی که توان بالقوه اقتصادی آنها به علت کم‌توانی محدود شده بود، آغاز شد. هر دو تلاش کردند تا به افراد توان‌خواه برای ورود به بازار کار و حمایت از آنها هم در محیط حمایت شده و هم در محیط رقابتی کمک کنند. این کار از طریق آموزش، توانبخشی یا به گونه‌ای دیگر سازگاری افراد با شرایط مناسب در محیط کار انجام شده بود. اما این نوع آموزش فقط به کسانی پیشنهاد می‌شد که گمان می‌رفت قابل بهبود باشند (وارلا، 1983؛ ولفنزبرگر، 1969). مشخصه توان‌بخشی حرفه‌ای از ابتدای شکل گیری تا دهه 1960، تمایل به انتخاب کسانی بود که بیشترین احتمال را برای ورود به نیروی کار دارند (بروکوویتز (Berkowitz)، 1980).

توان‌بخشی پزشکی
تا اوایل قرن بیستم، توان‌بخشی پزشکی مستقیماً توان‌بخشی حرفه‌ای یا جداسازی را به چالش نکشید. با این حال هدف‌های پزشکی را برای گنجاندن بعضی از افراد توان‌خواه [در مداخلات خود] گسترش داد. پزشکان به دنبال "بازگرداندن" بیماران به بالاترین سطح کارکرد جسمانی بودند. اساساً متخصصان حرفه‌ای این مسئله را به نحو خاصی تعهد کردند تا ورود بیماران به مشاغل پر سود را امکان‌پذیر نمایند. حتی در اینجا نیز محور اصلی نگرانی، بازگشت واقعی به کار نیست بلکه بیشتر مهیا شدن برای ورود به مشاغل پر درآمد از طریق تغییر کارکرد فیزیکی بیمار است (برکوویتز، 1980). به نظر می‌رسد مددکاران اجتماعی پزشکی آن زمان با این هدف موافق بوده باشند. یکی از پیشگامان برجسته مددکاری اجتماعی پزشکی آن زمان با این هدف موافق بوده باشند. یکی از پیشگامان برجسته مددکاری اجتماعی پزشکی اظهار داشت: "هدف از درمان بیماری که اخیراً دچار کم‌توانی شده، این بود که ببینیم بیمار می‌تواند دوباره به بالاترین سطح عملکرد خود به عنوان یک شخص عادی بازگردد" (کانن (Cannon) ، 1952).
توان‌بخشی پزشکی، مددکاران اجتماعی را به حوزه درمان افراد توان‌خواه وارد کرد. هر چند پزشکان این نوع توان‌بخشی را رهبری کرده‌اند اما توان‌بخشی پزشکی از رویکرد تیمی به درمان که غالباً نیازمند تشریک مساعی مددکاران اجتماعی است، بهره گرفت. (برکوویتز، 1980). به احتمال زیاد نخستین مددکاران اجتماعی که برای یاری‌رساندن به افراد توان‌خواه فراخوانده شدند، اکثراً از مددکاران اجتماعی پزشکی بودند. چاپ سال 1913 کتاب آیدا کانن درباره مددکاری اجتماعی در بیمارستان‌ها، مشتمل بر بعضی از مطالعات موردی اولیه کار عملی با افراد کم‌توان است (کانن، 1930). این کار فردی، متمرکز بر آماده‌سازی و تطبیق فرد کم‌توان برای زندگی بیرون از محیط بیمارستان بود (بارتلت (Bartlett) ، 1957 بورلینگ، لنتز و ویلسون (Burling, Lentz & Wilson) ، 1956، ص128، کانن، 1930).
بعد از جنگ جهانی دوم آن دسته از توان‌بخش‌های پزشکی که هدف‌های شغلی را کم اهمیت جلوه می‌داند، تأمین امکانات درمانی برای افراد توان‌خواه شدید ـ که نامزدهای مناسبی برای توان‌بخشی شغلی قلمداد نمی‌شدند ـ را در صف مقدم قرار دادند (برکوویتز، 1980). در نتیجه افراد کم‌توان سطح حاد برای توان‌بخشی حرفه‌ای پذیرش و به مراجعان توان‌بخشی پزشکی تبدیل شدند. اشاره به این نکته جالب توجه است که در جنبش‌های کم‌توانی و مستقلی که در زیر آمده، بسیاری از رهبران، از میان اولین گروه افراد کم‌توان حادی بودند که تحت الگوی پزشکی، توان‌بخشی شده بودند (دی یونگ (Dejong)، 1981) و قبلاً آنها برای زندگی در بیمارستان بستری شده بودند. امروزه اد رابرتز (Ed Roberts) که به ساخت مرکزی برای زندگی مستقل در برکلی کمک کرد، از یک ماسک اکسیژن قابل حمل و ویلچر موتوری استفاده می‌کند. در دوران تمرکز پیشه‌ای (شغلی)، او اصلاً صلاحیت نامزد شدن برای استفاده از خدمات توانبخشی را نداشته است.

جنبش‌های مدرن
در خلال دهه‌های 1960 و 1970، افراد توان‌خواه به ویژه توان‌خواه شدید شروع به سازمان‌دهی اقدامات اجتماعی در راستای کسب استقلال بیشتر و حق تعیین سبک زندگی خود در جامعه را شروع نمودند. آنها سازمان‌هایی را تشکیل دادند که برای ادغام افراد توان‌خواه در جریان عادی [جامعه] تا آخرین حد ممکن کار کنند و از آن حمایت کنند. این گروه‌های حمایتی که توسط مشتریان برای مشتریان شکل گرفتند (دی یونگ، 1981؛ فرایدن (Frieden)، 1983؛ لاچات (Lachat)، 1988)، در داشتن اصول حق تعیین سرنوشت خود، اداره مشتری و عدم تبعیض در تدوین انواع قوانین، که مهم‌ترین آنها قانون توان‌بخشی 1973 و اصلاحیه آن و قانون آمریکایی‌های توان‌خواه در سال 1990 است، توفیق زیادی داشتند. این قوانین بیشترین حد شمول افراد توان‌خواه در جامعه ایالات‌متحده را در درون خود دارند. برای مثال همه افراد توان خواه می‌توانند نسبت به فرایندهای تصمیم سازی در ارتباط با توان‌بخشی پزشکی و حرفه‌ای و درمان، دخالت فعال و آگاهانه داشته باشند. از آنجا که بعضی از اعضای جنبش کم‌توانی تقریباً به همه افراد حرفه‌ای بدبین هستند، جنبش تا حد زیادی بر اجازه مشتریان در حق تعیین سرنوشت در انتخاب، مدیریت و خاتمه درمان تأکید دارد.
هم جنبش توان‌خواهی و هم قانون فوق‌الذکر هر دو بر ایجاد تغییر در جامعه و اجتماعات محلی تأکید دارند تا به افراد توان خواه به نحو معقولی یاری رسانند. این تغییر نسبت به گذشته که گروه‌های جداسازی محور به دنبال حذف افراد توانخواه از بین مردم عادی و برنامه های توانبخشی که به دنبال تغییر آنها برای ایجاد تناسب در جامعه بودند، نوآوری بنیادین است. طرفداران جنبش کم‌توانی به دنبال تغییر جامعه برای پذیرش و گنجاندن افراد توان‌خواه هستند. در این جنبش موانع خواه فیزیکی یا فکری به صورت تبعیض‌آمیز و غیر ضروری یا مضر به چالش کشیده می‌شوند.
حامیان کم‌توانی معتقدند که هنوز هم درون مایه همه برنامه‌های تاریخی رایج در درمان افراد توان‌خواه وجود دارند. حتی با گذر از بخش نخست حقوق شهروندی، قانون آمریکایی‌های توان‌خواه، هنوز بخش عمده‌ای از بودجه‌های موجود را برنامه‌هایی که بر تغییر افراد کم توان تأکید دارند، دریافت می‌کنند. شکی نیست که بسیاری از افراد توان خواه منزوی شده و از جریان عادی جامعه عملاً خارج می‌شوند. گرچه یکی از هدف‌های قانون آمریکایی‌های توان خواه کمک به رفع چنین انزوایی است، اما کایلز یکی از مشاورین مشهور مرکز زندگی مستقل، گفته است که هنوز هم مدیریت خدمات توان‌بخشی به جای تأمین بودجه برای برنامه‌های بهبود انتخاب‌های واقعی زندگی مستقل افراد کم توان، بر روی برنامه "آموزش بیماران مبتلا به فلج دو پا برای راه رفتن روی دست‌ها" سرمایه‌گذاری می‌کند (کایلز (Kailes)، ارتباط فردی، 1990).
این سوگیری سبب شد که بعضی از فعالان جنبش توان‌خواهی بپرسند که آیا متخصصان حرفه‌ای در فرایندهای توانمندسازی افراد توان‌خواه هیچ‌گونه نقشی دارند. در نظر آنان متخصصان حرفه‌ای توان‌بخشی به افزایش وابستگی تمایل داشتند تا استقلال (برول، 1979؛ زولا (Zola, Berrol)، 1979). زولا (1983) مدعی است که دلبستگی کارشناسان حرفه‌ای، پیشرفت این جنبش را حقیقتاً کند کرده و به کاهش آگاهی درباره ماهیت اجتماعی توان‌خواهی کمک کرد.

اهداف و موانع
مددکاران اجتماعی به ویژه آنهایی که در محیط‌های سلامت و توانبخشی کار می‌کنند، باید به آنچه از لحاظ سیاسی و اجتماعی در حال تبدیل شدن به یک مطالبه زیست محیطی است، عمل کنند. اکنون مددکاران اجتماعی باید کمک کنند تا افراد توان‌خواه را از محیط‌های پزشکی و توان‌بخشی که حق انتخاب کمی برای تعیین دوره درمان به آنها می‌دهند به عرصه‌های جامعه‌ای که می‌تواند و باید حق تعیین سرنوشت این افراد توان‌خواه را به حداکثر برسانند، انتقال یابند. بنابراین مددکاران اجتماعی باید تضمین کنند که مراجعانشان به مستعدترین افراد برای تعیین سرنوشت خود تبدیل شوند و تلاش کنند تا قدرت انتخاب مراجعانشان را در ارتباط با درمان‌هایی که دریافت خواهند کرد، افزایش دهند.
نقش خدمات در جنبش توان‌خواهی به صورت عمده در گسترش مراکز و برنامه‌های زندگی مستقل خود را نشان می‌دهد. فعالیت این مراکز با افتتاح نخستین مرکز توانبخشی در برکلی کالیفرنیا، توسط افراد توان خواه آغاز شد (دی یونگ، 1981). چنین سازمان‌هایی به صورت علنی توانمند کردن موسسین‌شان را هدف قرار می‌دهند. اساساً این جنبش ریشه در یک جنش خودیاری غیر حرفه‌ای داشت (زولا، 1979 و 1983). برول (Berrol) معتقد است که افراد حرفه‌ای که به دنبال بهبود زندگی مستقل و پرورش توانمندسازی افراد توان‌خواه هستند باید "در حوزه تخصص خودشان بدون سلطه رهبری کنند. آنها باید خدمات ارایه کنند، حامیان فعالی باشند، مهارت‌های منحصر به فردی ارایه کنند و مراجعان را آموزش دهند. آنها باید اطمینان یابند که برای توسعه الگوهای نقش مثبت فرصت‌های یکسانی به همان اندازه که در اختیار جمعیت قوی بنیه است، وجود دارد" (1979، ص457). مددکاران اجتماعی برای رسیدن به این هدف، باید بین جهت‌گیری‌های توانبخشی و زندگی مستقل تمایز قایل شوند.

توانبخشی در برابر زندگی مستقل
بحث‌های اخیر در جامعه افراد ناشنوا پیرامون کاشت حلزون برای کودکان گواه این مدعا است. بعضی از اعضای جامعه پزشکی و عده‌ای از اعضای سازمان‌های اصلی افراد ناشنوا، استفاده از چنین ابزارهایی را حتی هنگامی که سطح پیشرفت در بهبود کارکرد شنیداری در کمترین حد است، مورد حمایت قرار داده‌اند. سایر اعضای جامعه افراد ناشنوا این موضوع را به عنوان ناقص‌العضو کردن کودکان بی‌گناه ناشنوا و طرد بالقوه آنها از حق طبیعی ناشنوایی آنها و خارج کردن آنها از جامعه ناشنوایان و همچنین تفکیک آنها از جامعه شنوایان که چنین کودکانی را هرگز به صورت "افراد عادی" نمی‌پذیرد، می‌بینند (بارینگر، 1993؛ دی انتونیو (D, Antonio, Barringer)، 1993). در متن این بحث، یک تفاوت فلسفی درباره ماهیت ناشنوایی وجود دارد. برای جامعه پزشکی، ناشنوایی، یک عارضه پزشکی ناتوان کننده است که می‌توان بر آن غلبه کرد حتی اگر موجب خسارت دیگری بشود. برای عده‌ای در جامعه افراد ناشنوا، ناشنوایی نه یک ناتوانی بلکه یک تفاوت است: تفاوتی که فرهنگ و فواید خودش را دارد. حامیان افراد ناشنوا استدلال می‌کنند که انتخاب ناشنوایی نیازمند بررسی دقیق است و ممکن است بر فواید شیوه‌های پیش رونده‌ای که غالباً فقط قدرت شنوایی بسیار کمی تولید می‌کنند، ترجیح داشته باشد. آنها استدلال می‌کنند که دریافت کنندگان بالقوه این شیوه‌ها، حق شناخت همه انتخاب‌ها و پیامدهای بالقوه هر کدام را دارند.
موسسات پزشکی و توانبخشی، تمایل دارند مشکل کم‌توانی را به عنوان ناتوانی شخص در انجام فعالیت‌های اساسی زندگی روزانه (Activities of daily living) ببینند (ADL). این دیدگاه مشکل فرد را به عنوان کم‌توانی‌های او در نظر می‌گیرد؛ بنابراین فرد باید تغییر کند. برای مثال بیماران بهبود یافته از فلج اطفال معمولاً حتی زمانی که قدم زدن برای آنها طاقت فرسا است به قدم زدن تشویق می‌شوند. بعضی از افراد توان خواه دریافتند که ویلچر بسیار بهتر از راه رفتن با کراچ نیازهایشان را برطرف می‌کند؛ زیرا ویلچر به آنها اجازه می‌دهد تا سریع‌تر و تندتر به مقصد برسند. وقتی که آنها از کراچ به ویلچر انتقال پیدا می‌کنند، به وضوح می‌بینند که مشکل‌شان، مسئله پیاده‌روی نیست بلکه تا حدودی نبود جا برای ویلچرها است. آنها به طور اساسی متوجه می‌شوند که به رغم این که ضعف حرکتی کمتری در صندلی‌هایشان دارند، اما محیط در کمک به آنها برای جابجایی، ناموفق بوده است.
تغییر فردی برای بهبود عملکرد در فعالیت‌های زندگی روزانه نیازمند تبعیت فرد از برنامه درمانی ارایه شده توسط کارشناسان فنی (تیم توانبخشی) است. این طرح‌های درمانی که تحت عنوان راه‌حل‌های پزشکی و فنی شناخته شده‌اند. غالباً شیوه‌های پیش‌رونده تجربی و یا حتی خطرناکی مانند مورد کاشت حلزون را به کار می‌گیرند. در واقع افرادی که به مدت طولانی کم‌توان بوده‌اند عموماً با پیشنهاد تکنیک‌های تجربی جدید متخصصان حرفه‌ای روبه‌رو می‌شوند.
متخصصان حرفه‌ای پزشکی و توانبخشی نیز مایل به معرفی فرد توان خواه به عنوان صاحب نفع‌های منفعل رژیم درمانی خودشان هستند. کنترل فرایند در دست کارشناسان فنی‌ای است که حداکثر کارکرد فیزیکی را هدف قرار داده‌اند. با این حال چون کارکرد همیشه نمی‌تواند به استانداردهای طبیعی برسد، غالباً فکر اتمام رژیم درمانی به جای "عادی سازی" واقعی موفقیت‌آمیزتر است. مجدداً به مثال کاشت حلزون مراجعه کنید. بسیاری از متخصصان پزشکی حتی هنگامی که اقدامات‌شان مشکلات اجتماعی برای بیمار ایجاد خواهد کرد، ترجیح می‌دهند تا عمل جراحی‌ای انجام دهند که قدرت شنوایی کم و کارکرد بسیار محدودی دارد. وابستگی به کارشناسان فنی نه تنها در رابطه با فناوری درمان بلکه هدف‌ها و تعاریف آن از موفقیت نیز ترویج شده است. این نیازمند آن است که افراد توانخواه 1) متخصص توانبخشی را به عنوان کارشناس ببینند؛ 2) شرایط خودشان را نامطلوب ببینند؛ 3) و در جهت چشم‌انداز و بهبودی که برای آنها تعریف شده، حرکت کنند (دی یونگ را ببینید، 1981، ص31).
از سوی دیگر، سازمان‌هایی که در ارتباط با جنبش زندگی مستقل افراد توان خواه کار می‌کنند، بر توانمندسازی از طریق افزایش قابل ملاحظه حق تعیین سرنوشت در بخشی از افراد توان خواه به جای اتکا به کارشناسان فنی، تأکید دارند. چنین سازمان‌هایی برای هدایت و کنترل و همچنین تدارک خدمات و حمایت برای افراد توان‌خواه، به افراد غیر حرفه‌ای متکی هستند. سازمان‌هایی از این دست که عمدتاً "مراکز زندگی مستقل" نامیده شدند، بر نیازهای اجتماعی به جای نیازهای پزشکی تأکید دارند. این روش، حداقل اطلاعات و خدمات ارجاعی را افزایش می‌دهد و افراد را قادر می‌سازد تا خدمات مناسب را انتخاب کنند. "مشاوره هم سنخ" [مشاوره افراد کم توان با همدیگر] افراد توان‌خواه را با جامعه بزرگ‌تری پیوند می‌دهد و الگوهای مثبت نقش را فراهم می‌کند. افزون بر آن، آموزش بر مهارت‌های مورد نیاز افراد توان خواه جهت زندگی در جامعه تمرکز دارد. به عبارت دیگر در مهارت‌های زندگی مستقل، آموزش به جای تمرکز بر آنچه در فعالیت‌های زندگی روزمره یک فرد می‌تواند یا نمی‌تواند محقق کند، بر این که چگونه در اجتماع و جامعه فرد کم‌توان با در نظر گرفتن محدودیت‌های فیزیکی خود به صورت مستقل زندگی کند، تمرکز دارد. سرانجام خدمات حمایت از مراجع و همچنین خدمات حمایت ـ طبقاتی (Class-advocacy) برای کمک به افراد به منظور غلبه بر موانع محیطی، اجتماعی و بوروکراتیک (بوروکراتیک: افراط در رعایت تشریفات اداری. م) ارایه شده‌اند. از نگاه جنبش توان‌خواهی این خدمات بر قصور اجتماعی در مساعدت به افراد توان خواه به حاشیه رانده شده، توجه دارند.
بنابراین مداخله برای تغییر کارکرد فرد، به صورت ضروری گام نخست مددکاری اجتماعی نیست. برای مثال ممکن است یک مراجع ابتدا نیازمند دسترسی به خدماتی باشد که به او اجازه می‌دهند تا از حق زندگی و کار در جامعه اصلی (Main community) استفاده کند. این مهم غالباً نیازمند اقدام به مبارزه با موانع فیزیکی، قانونی و فکری است که اگر بدون اعتراض رها شود، افراد توان خواه را در نهادها یا تحت کنترل متخصصان حرفه‌ای یا بوروکراسی‌ها قرار خواهد داد. این مفهوم آخری، اصل کنترل مشتری را برای سازمان‌های درون جنبش توان‌خواهی دارای اهمیت فراوان می‌سازد. (من این ویژگی مراکز زندگی مستقل را در بخش بزرگی از ریچارد و اسمیت (1990) آورده بودم)

راهبردهای توانمندسازی
مددکاران اجتماعی به ویژه آنهایی که در محیط‌های توانبخشی و پزشکی کار می‌کنند، باید فعالیت‌شان را برای آغاز گذار به سمت هدف‌های توانمندسازی، دوباره متمرکز کنند: به حداکثر رساندن و بسط دامنه انتخاب‌های زندگی مراجعان توان خواه، سهولت تصمیم سازی مراجعان‌شان در ارتباط با انتخاب‌های زندگی و کمک به موفقیت در انتخاب‌های زندگی. چون این هدف‌ها اغلب با هدف‌های سایر حرفه‌ای‌ها تضاد خواهند داشت، مددکاران اجتماعی باید به عنوان عاملان تغییر در راستای توانمند کردن افراد توان‌خواه برای رسیدن به آرزوها و حقوق شهروندی تازه به رسمیت شناخته شده‌شان، تلاش کنند. مددکاران اجتماعی باید از مهارت و تخصص منحصر به فردشان برای کمک به مراجعان توان خواه به منظور تعیین ملاک‌های موفقیت مداخلات پزشکی و توانبخشی که دریافت می‌کنند، استفاده نمایند. مددکاران اجتماعی برای رسیدن به آن هدف‌ها، باید در جهت پیشگام شدن افراد توان خواه از طریق جنبش‌ها و سازمان‌هایشان حرکت نمایند.

ماهیت مسئله
مددکاران اجتماعی باید به مراجعان توان خواه کمک کنند تا مشکلات‌شان را بر حسب موانع اجتماعی و فیزیکی که اجتماعات محلی باید رفع کنند، باز تعریف نمایند. با ارایه یک نمونه ساده، مشکل چگونه گام برداشتن (مشکل درون فردی) به چگونه نصب کردن رمپ (سراشیبی) (مشکل برون فردی) تغییر پیدا می‌کند. فناوری‌های مناسب مددکاری اجتماعی اغلب شامل مددکاری جامعه‌ای، مدافعه فردی و جامعه‌ای و شناخت بوروکراسی‌ها به اضافه مهارت‌های بالینی سنتی است.
توانمندسازی افراد توان‌خواه نیز نیازمند این است که آنها کنترل این تغییر را به دست گیرند. مددکاران اجتماعی به آسان سازی مشارکت در راستای تحقق هدف‌ها و راه‌حل‌ها و نه اعمال آنها برای مراجعان کمک می‌کنند. به طور کلی مددکاران اجتماعی باید بررسی کنند که چگونه به افراد برای جستجوی دامنه انتخاب‌هایشان به منظور بسط دایره اختیارات‌شان و نه محدودیت‌های محیطی کمک کنند. چنین هدف‌هایی نه تنها جنبش افراد توان خواه بلکه ارزش‌های سنتی مددکاری اجتماعی را نیز شامل می‌شوند و به پرورش استقلال و حق تعیین سرنوشت هر مراجع کمک می‌کند.

حق تعیین سرنوشت خود
مسلم است که هیچ کس نمی‌تواند به استقلال کامل دست یابد اما از دیدگاه بعضی از اعضای جنبش توان خواهی، زندگی مستقل زندگی‌ای است که تا حدودی حق تعیین سرنوشت در آن باشد. این نگرش می‌تواند مراجعان و مددکاران اجتماعی را از تعریف ملاک‌های شخصی موفقیت خلاص کند. متخصصان حرفه‌ای توانبخشی، ماه‌ها زمان صرف آموزش مهارت‌هایی مانند لباس پوشیدن به افراد دارای آسیب‌های حرکتی کردند. بسیاری از کسانی که سرانجام موفق شدند به تنهایی لباس بپوشند، دریافتند که این فرایند ساعت‌ها طول می‌کشد و از نظر جسمی آنها را از توان می‌اندازد. بر عکس، بسیاری از افراد کم توان معتقدند که با داشتن یک مستخدم، پوشیدن لباس فقط چند دقیقه طول می‌کشد و باقیمانده زمان و انرژی‌شان را می‌توانند صرف فعالیت‌های مثمرثمر نمایند (پی، لانگ مور (P. Longmore) ، ارتباط فردی، 1992). باید به استقلال و وابستگی بر حسب حق تعیین انتخاب‌های زندگی و نه پیش داوری‌های کارشناسان فنی نگاه کرد. در واقع نسخه آلمانی جنبش زندگی مستقل، جنبشی (Selb stbestimmtes leben) برای، عیناً حق تعیین سرنوشت زندگی خود، نامیده شده است.

افزایش آگاهی
مددکاران اجتماعی باید آگاهی افراد توان خواه را افزایش دهند. به عبارت دقیق‌تر به افراد توان‌خواه کمک کنند تا پی ببرند که خودشان کارشناسان قطعی و نهایی درباره شرایط خاص خود و بهترین داوران درمان خودشان هستند. این امر نیازمند آگاه‌سازی افراد کم‌توان از حقوق‌شان است. افراد توان‌خواه به عنوان افراد دارای حق می‌توانند خودشان را به عنوان شهروندان شایسته و نه افراد حاشیه‌ای وابسته به صدقه یک جامعه بی‌اعتنا در سایر جهات، معرفی کنند. همزمان با افزایش آگاهی، مراجعان کم‌توان می‌توانند به این شناخت برسند که آنها الگوهای قالبی افراد "نصف و نیمه‌ای" که از آنها ترسیم شده نیستند بلکه انسان‌های کاملی هستند. آنها می‌توانند بفهمند که در حقیقت وضعیت‌شان منحصر به فرد و مطلوب است و جامعه‌ای که وجود دارد برای هر دو گروه سالم و توان خواه است.
مددکاران اجتماعی باید آگاهی خود را از این شبکه‌های جامعه‌ای افزایش دهند تا بتوانند برای جلوگیری از ناتوانمندی و انزوایی که مشخصه عمده تاریخ افراد توان خواه است، به مراجعان کمک کنند. حمایت‌های کارکردی جامعه مانند مراکز زندگی مستقل که مددکاران اجتماعی می‌توانند به آنها دسترسی داشته باشند و به وسیله افراد کم توان پی‌ریزی شده و دوام یافته‌اند، شامل سازمان‌های حمایتی، خبرنامه‌ها و روزنامه‌ها، خدمات بولتن بورد الکترونیکی و گروه‌های خبری اینترنتی هستند. مددکاران اجتماعی فراسوی آگاهی از این گروه‌ها و خدمات، نیازمند مهارت‌های ارتباط جامعه‌ای برای پیوند دادن این سازمان‌ها و کارکنان‌شان هستند.

خدمات
قانون آمریکایی‌های توان خواه (Americans with Disabilities Act) (ADA) به این ایده مشروعیت بخشید که مسایل بنیادی پیش روی افراد توان خواه بیش از آن که پزشکی باشند، اجتماعی و ساختاری هستند. هر چند شاید قانون فوق جامع‌ترین و مهم‌ترین قانونی است که تاکنون برای افراد کم‌توان تصویب شده است، اما بخش کوچکی از آن درباره چگونگی ارایه خدمات خاص اجتماعی، بهداشتی یا توانبخشی است. به علاوه این قانون بر حذف موانع اجتماعی و ساختاری برای یکپارچگی افراد توان خواه در جامعه تأکید می‌کند. مددکاران اجتماعی برای توانمند کردن افراد توان خواه باید این شرایط را بپذیرند. این پذیرش می‌تواند "تخصص مشروع" (Legitimate expertise) مددکاران اجتماعی در حوزه سلامت و توانبخشی را از تمرکز بر مداخلات بالینی و روانی به مددکاری جامعه‌ای، حمایت مراجعی و طبقه‌ای، مدیریت و استفاده درست از بوروکراسی‌های مربوطه انتقال دهد. این نشانه یک تغییر قابل ملاحظه است؛ تا این تاریخ، مددکاران اجتماعی پزشکی به ارایه مستقیم خدمات علاقه‌مند بوده‌اند تا آنکه به خدمات جامعه‌ای، مدیریتی و روش‌های برنامه‌ریزی علاقه‌مند باشند. (پی فونتس و مک دانیل، 1990).
با این همه، به کارگیری الگوهای درمانی مختلف به تنهایی کافی نخواهد بود. مددکاران اجتماعی باید کنترل مشتری بر خدمات را استوار کنند. برای مثال، به خاطر دوره‌های اجباری انزوا و ملال‌آور پزشکی که تحت کنترل بوروکراسی ناتوان ساز قرار دارند، ممکن نیست مراجعی توانایی کامل کنترل [زندگی خود] را به دست آورد. بنابراین مددکاران اجتماعی باید مراجعان را با جامعه بزرگ‌تر کم‌توانی آشنا کنند تا "جهت‌گیری تلاش‌های آنها از درون جامعه کم‌توانی امکان‌پذیر شود و نیازهای منحصر به فرد آن جامعه و اعضایش منعکس شود" (برول، 1979، ص457).

اصول عملی خاص
مددکاری اجتماعی با افراد توان خواه، شامل کمک به مراجعان برای حرکت از یک مراجع صاحب نفع منفعل در قبال خدمات به مشتری فعال و آگاه از خدمات است. به عبارت دیگر، مددکاران اجتماعی باید به مراجعان توان خواه کمک کنند تا دریابند که کارشناسان لایقی درباره توان‌خواهی شخصی خود هستند. مددکاران اجتماعی می‌توانند و باید برای توانمند کردن افراد توان خواه به منظور مشارکت کامل در برنامه‌ریزی و تکمیل دوره درمان، خدمات تشویقی و فنی ارایه کنند. آنها باید افراد توان خواه را در رابطه با حقوق قانونی‌شان به ویژه در ارتباط با حق انتخاب درباره بدن و درمان‌شان نیز آموزش دهند. سرانجام مددکاران اجتماعی باید بین مراجعان توان خواه و سازمان‌ها و منابع به نمایندگی از سایر افراد توان خواه و برای حمایت از زندگی مستقل درون جامعه عادی رابطه برقرار کنند.

خلاصه
در طول تاریخ، افراد توان‌خواه یکی از محروم‌ترین گروه‌های اقلیت بوده‌اند. به رغم این، فقط در سال‌های اخیر است که افرادی شروع به تمرکز بر ستمدیدگی و توانمندسازی این گروه کرده‌اند. مددکاران اجتماعی که با افراد توان‌خواه به ویژه در محیط‌های بهداشتی و توانبخشی کار می‌کنند، باید یک چارچوب مفهومی برای کار عملی به کار گیرند که دخالت مراجعان را در تحقق کامل دامنه انتخاب‌های موجودشان به حداکثر برساند؛ مراجعان را برای مواجهه موثر با متخصصان حرفه‌ای، بوروکرات‌ها و موسسه‌هایی که ممکن است درک و فهم درستی از نیازهای مراجعان در حق تعیین سرنوشت ندارند، آماده کنند و گروه‌های توان خواه را برای بررسی خط‌مشی و برنامه‌های جایگزینی که می‌توانند شرایط آنها را بهبود بخشند، توانمند سازند.
*.م.ن  
تاریخ ثبت در بانک 7 اسفند 1398  
فایل پیوست
تصویر